Loading...

اولین خروش مرگ بر خمینی در پنج مهر 1360 در بازار بابل

image
27-09-2021

اولین خروش مرگ بر خمینی در پنج مهر 1360 در بازار بابل

هرمز صفاییجوان با بی قراری بر سر قرار رفت. عباس نوریان، یکی از محبوبترین مسئولین سازمان در قائمشهر بر سر قرار حاضرگردید. او را سوار اتومبیل کرد. آنها بعد از خروج از شهر و عبور از جاده های خاکی به یک کوچه ی بن بست رسیدند. جوان به اتفاق فرمانده عباس در سمت راست انتهای کوچه بن بست، وارد حیاط خانه ای مقعر شدند. پشت خانه را باغ بزرگی با درختان انبوه پوشانده بود. چراغ خانه خاموش بود. در ظاهر خانه خلوت بود. سکوتی مرگبار تمام خانه را فرا گرفته بود.
بهمن پشت سر عباس، کورمال کورمال و به آرامی و با احتیاط کامل به درون اطاقی رفت. مدت زیادی طول نکشید که مردمک چشمانش به تاریکی محیط آنجا عادت کرد. دور تا دوراطاق نزدیک به شش جوان نشسته بودند. بعد از ورود او همگی از جایشان بلند شدنه و با مهربانی برای خوش آمد گویی با او آماده شدند. او با تک تک ساکنان جوان آن خانه جدید دیده بوسی کرد. همگی آنها اعضای تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین خلق ایران بودند.
زمان زیادی از ورود وی به آن خانه نگذشته بود که ساکنان جوان آن خانه با صدای ترمز و رفت و آمد اتومبیل هائییکه سکوت کوچه خلوت محل را شکسته بود ناآرام شدند. آنها در هوشیاری کامل بسر می بردند. از هیچ حرکت و صدایی که به نظر آنها مشکوک می آمد سرسری وساده نمی گذشتند. برای چک و سروگوش آب دادن و سر درآوردن از ماجرا دو نفر از آنها با خونسردی و آرامش، اما در عین حال چالاک به سمت پنجرۀ اطاق رفتند. دونفر دیگر نیز در کمال آرامش بسمت دری که به باغ پشت خانه ختم می گردید دویدند. دو نفر دیگر هم که مسلح به کلت بودند،به آرامی وارد حیاط خانه شدند. آنها میخواستند تا از ماجرای صدای ترمز اتومبیل ها در کوچه سر در بیاورند. نفراتی که به طرف پنجره رفته بودند بلافاصله در پائین پنجره بر روی زمین، پتویی را کنار زدند. زیر پتو دوقبضه سلاح ژ-3 قرار داشت. آنها بدون آنکه سلاح ها را از زیر پتو خارج نمایند، گلنگدن آنرا کشیدند و برای شلیک مسلح کردند. آنها برای آنکه به هنگام گلنگدن کشیدن سلاحها صدای آن به بیرون درز پیدا نکند، آنکار را در زیر پتو انجام دادند. آنها خودشان را مسلح نمودند وبرای هرگونه حملۀاحتمالی آماده شدند. اما مدت زیادی بطول نیانجامید که مسئول آن گروه کوچک که برای چک امنیتی به حیاط خانه رفته بود به ساکنین آنجا عادی بودن اوضاع را اطلاع داد. همگی مجددآ آرام به اطاق برگشتند.
ساکنین جوان آنجا در جنب و جوش عجیبی بسر می بردند. پرده های ضخیم اطاق را کاملآ کشیده بودند. آنگاه چراغی کوچک در اطاق روشن نمودند. هرکدام از آنها یک قیضه سلاح کمری از کمر خود درآوردند وآنرا بروی زمین گذاشتند. آنگاه مشغول تنظیف سلاح های خود شدند. همگی خوش برخورد و شاداب بنظر میرسیدند. در چهره های مهربان و جوانشان ترس و دلهره ای دیده نمی شد . سنشان بیست تا بیست و دوساله بود. ازفضای حاکم مشخص بود که برای اجرای یک مآموریتی مهم وتاریخی خودشان را آماده می کردند. در تصمیمشان پر صلابت و جدی بودند.هر از گاهی سری بلند می کردند و به چهره کنجکاو بهمن که به آنها نگاه می کرد، مهربانانه لبخندی می زدند.
ساعت یازده شب توسط مسئول خانه خاموشی اعلام گردید. اونیز آن شب را، بعد از مدت زمانی نزدیک به یک ماه، بیابان خوابی و پلاژ خوابی و زیر پل ها و در پارک ها خوابیدن، برای اولین بار در یک خانه سازمانی، در کنار همرزمان جدیدش با خیال راحت به صبح رساند. حوالی ساعت پنج صبح بود که با سلام و احوالپرسی ها و‌صبح بخیر گفتن های ساکنین بیدار شد. ساکنان خانه جنب و جوشی عجیب و غریبی داشتند. ابتدا به آرامی و به نوبت برای روشوئی و گرفتن وضو از اطاق خارج شدند. آنها نمازشان را به صورت جمعی خواندند. سپس مشغول اجرای نرمش و برنامه صبحگاهی گردیدند. آنگاه دریک جمع همگِن و با همکاری جمعی سفرۀ صبحانه را پهن نمودند و با شوخی و خنده مشغول صرف صبحانه شدند. در روشنائی صبح می شد چهره های جوان و روحیه شاداب و بشاش آنها را بهتر تشخیص داد. وساکنان خانه به نفر تازه وارد محبت زیادی نشان میدادند.
رفت و آمدها و فضای حاکم در خانه نشان می داد که آنها از اعضای تیمهای عملیاتی سازمان می باشند. این خانه نیز یکی ازخانه های عملیاتی سازمان در بابل بود. حدود ساعت هشت و نیم صبح پنج مهر، پنج تن از اعضای جوان آنجا مشغول رو بوسی وخداحافظی از همدیگر شدند. آنها خودشان را برای یک ماموریتی که او از آن بی خبر بود آماده می کردند. هر کدام از اعضای جوان آن خانه، یک عدد قرص سیانور و سلاح کلت برداشت. آنها همدیگر را بگرمی درآغوش گرفتند و بوسیدند. سپس به فاصله ده دقیقه و بصورت دو و سه نفره از خانه خارج شدند. از نوع خروج و جنب و جوش و نحوه در آغوش گرفتن ها ی این جوانان می شد فهمید که آنها برای اجرای یک مأموریتی که بازگشت از آن نامعلوم می باشد، از خانه خارج می شوند. آنها کاملآ آگاهانه با گام های استوار خود از خانه خارج شدند.
بهمن بعد از آن هرگزاین جوانان پر شور را دوباره ندید. بهمن و فرد دیگری که باقی مانده بودند، مشغول جمع آوری و نظافت خانه شدند. هر کس گوشه ای از کار جمع آوری و نظافت خانه را به دست گرفت. عقربه ساعت یازده صبح پنجم مهرماه هزار وسیصت وشصت را نشان می داد که آن تیم پنج نفره خودشان را به شلوغ ترین منطقه بابل در بالای چهار راه شهدا رساندند. معمولآ در آنجا آدم هابیشترین تردد را داشتند. بالای چهارراه شهدا بدلیل وجود مغازه های مختلف و بازار سبزی جات و مرکبات، روزانه شلوغترین منطقه بابل بحساب می آمد. آنها در آنروز گروهی اندک در یک شهر کوچک بودند. ماموریت این پنج جوان آزادیخواه در آنروز برای اولین بار، عمومی کردن و بردن شعار «مرگ بر خمینی» به میان مردم بود. همزمان با آنها در پنج مهر 1360 دیگر دانش آموزان هوادار سازمان مجاهدین در شهرهای سراسر ایران بخصوص در تهران بزرگ نیز با برپایی تظاهرات مسلحانه قصد بردن شعار «مرگ بر خمینی» به درون جامعه و بر سر زبان های توده مردمی که روزگاری او را در ماه می‌دیدند بود. آنها کاملآ آگاهانه و با علم به اینکه با این حرکت نمادین همگی کشته خواهند شد سیاوش وار دست به این تظاهرات مسلحانه زدند. آنها می خواستند قبح توهین به خمینی به عنوان رهبر مسلمانان جهان را بشکنند. آنها می خواستند با گذشتن از جان خود، شعاری را که تا آنروز یا به دلیل مذهبی و اعتقادی و یا به دلیل ترس، هیچکس جرات بیانش رانداشت، توده ای نموده و به درون جامعه بسته آن زمان ببرند. حرکت نمادین آنها یک «فدای مطلق آگاهانه» بود. لذا آنها بدون ترس وواهمه از نیروهای سرکوب خمینی در بازار، با فریادهای رسا مشغول شعار دادن شدند. آنها می خواستند با این حرکت نمادین ترس ووحشت را از دل توده ها بزدایند. آنها بی وقفه در بازار بالا و پایین می رفتند و.فریاد می زدند :
مرگ بر خمینی ، مرگ بر خمینی .
آنها با فداکاری تمام با سردادن شعار مرگ برخمینی این شعار را مردمی کرده واین تابو را شکستند. و از مرزهای رایج آن دوران گذشتند و برای اولین بار شعار مرگ بر بالاترین مرجع و رهبر مذهبی ایران را به میان جامعه بردند. آنها همانند آموزگاران انقلابی خود در صدرمشروطیت در مقابل مشروعه خواهی شیخ فضل الله نوری پدر عقیدتی خمینی ایستادند .و درانظار عمومی شعار مرگ بر خمینی را سردادند.
تظاهرات آن شیرمردان نزدیک به یکساعت بطول انجامید. آنگاه پاسداران ورودی و خروجی خیابان را در میان شعار مرگ بر خمینی مجاهدان مسدود کردند. و آنها در محاصره کامل پاسداران قرار گرفتند. اما آنان بی محابا همچنان شعار مرگ برخمینی را فریاد میزدند. پاسداران از ترس جرات نزدیک شدن به آنها را نداشتند. با گذشت زمان، حلقه محاصره پاسداران تنگ تر و تنگ تر می گردید. تاجاییکه آنها مجبور به مقابله مسلحانه با پاسداران شدند. اما علیرغم جو سرکوب و اختناق و ترس، عده ای از مردم به جمع آنها پیوستند وهمراه با آنها شعار مرگ بر خمینی دادند. اما صدای این رزمندگان رشید آزادی پس از چندین ساعت توسط پاسداران جنایتکار خاموش گردید.
در تظاهرات پنجم مهر در بابل چهار رزمنده آزادیخواه شهید شدند. یک نفر دیگر، که زخمی شده بود، نتوانست از قرص سیانور خود برای زنده دستگیر نشدن استفاده نماید و دستگیر شد. آنها جوانان از جان خود گذشته و فداکاری بودند که با نثار جان خود جایگاه خمینی رااز «ماه به چاه» کشاندند. آنها بودند که چهره شیطانی و پلید خمینی را به لجنی کشیدند که ما امروزه در سراسر جان شاهدش هستیم. این سیاوشان دوران،مجاهدان جوان فداکاری بودند که برای اولین بار صورت و سیرت واقعی خمینی را به مردم ایران و جهان شناساندند. آنها با فدای جان ‌خود، بزرگترین خدمت را به ایران و ایرانی نمودند.
چهار شهید مجاهد خلق در تظاهرات پنج مهر شهر بابل درسال هزار و سیصد و شصت، همان رزمندگان جوانی بودندکه او شب را با آنها به صبح رسانده بود. عقربه ساعت دو بعد از ظهر را نشان می داد که مجددآ «فرمانده بهنام ،عباس نوریان»به خانه آمد. با صحبت کوتاه باوی او را بهمراه خود از خانه خارج کرد. در طول مسیر از تظاهرات آنروز و رشادت های رزمندگان و شور انقلابی شان در افشای چهره کریه خمینی بعنوان «امام خونخواران و دجال خون آشام » سخن گفت و اینکه چگونه مجاهدین با فداکاری و دادن خون بهترین فرزندان این آب وخاک، خمینی را از ماه به چاه و از امامت به رذالت خواهند کشاند. سازمان برای جلوگیری از ضربه احتمالی به ساکنین آن خانه و از جمله بهمن، او را از آنجا به نقطه دیگری نقل مکان داد.فرمانده تظاهرات پنج مهر در بال مجاهد شهید عباس نوریان بود.
یاد یاران گرامی باد.
بی تردید روح یاران در عزم و رزم و تلاش های کانون های قهرمان شورشی حی و حاضر است.
هرمز صفایی
25.09.2021
۵ مهرماه ۱۴۰۰