Loading...

عدالت، شکارچی است که دیر یا زود شکارش را می‌یابد!

image
05-03-2025

عدالت، شکارچی است که دیر یا زود شکارش را می‌یابد!

 

شکنجه، لکه ای ننگین بر پیشانی تاریخ بشریت، از دیرباز نه‌تنها ابزاری برای سرکوب و تحمیل اراده بوده، بلکه پنجره‌ای است رو به اعماق تاریک روان آدمی؛ جایی که عقلانیت در برابر غریزه تسلیم می‌شود و کرامت انسانی به مسلخ می‌رود. آینه‌ای است که وجهی تاریک و پنهان از روان و طبیعت انسان را به نمایش می‌گذارد. از سیاه‌چال‌های امپراتوری روم و محاکم تفتیش عقاید قرون وسطی گرفته تا زندان‌های شاه و شیخ، شکنجه حضوری مداوم در سیر تمدن داشته و به‌عنوان نمادی از سوءاستفاده از قدرت و فروکاستن کرامت انسانی شناخته می‌شود. پژوهشگران حقوق بشر، از جمله در اسناد کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد (۱۹۸۴)، آن را عملی فاقد هرگونه توجیه اخلاقی یا قانونی دانسته‌اند که ریشه در تمایل انسان به تسلط، ارعاب و سلب اراده دیگری دارد. از منظر فلسفی، شکنجه بازتاب‌دهنده پارادوکس وجودی انسان است: موجودی که قادر به خلق فرهنگ، هنر و اخلاقیات است، اما همزمان در ورطه‌ای از خشونت و خودویرانگری فرو می‌رود. این پدیده، نمایانگر غلبه غرایز حیوانی بر عقلانیت در لحظه‌های سقوط اخلاقی است. در تاریخ ایران، از ساواک دوران پهلوی تا زندان رژیم ، شکنجه نه‌تنها ابزاری سیاسی، بلکه نشانه‌ای از ورشکستگی ادعاهای تمدنی و تلاش برای خاموش کردن صدای حقیقت بوده است. کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل (۱۹۸۴) و گزارش‌های عفو بین‌الملل آن را نقض کرامت انسانی می‌دانند. در ایرانِ دوران پهلوی، ساواک با پرچم "امنیت"، هزاران نفر را زیر شکنجه‌های سیستماتیک به نابودی کشاند. پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک، معمار این جنایت بود؛ او نه‌تنها شکنجه را نهادینه کرد، بلکه توبه‌های اجباری در ملأعام را ابداع نمود. میراثی که رژیم آخوندها آن را با ولع گسترش دادند. ایندیپندنت انگلستان نوشت: «شاه و آخوندها دو روی یک سکه‌اند؛ ساواک منحل نشد، میراث شکنجه گسترش یافت.» به اعتراف کارگزاران رژیم آخوندی، ساواکی ها قبل از پیروزی انقلاب57  که فهمیده بودند رژیم شاه مرده و دیگر زنده نمی شود، با خمینی بیعت کردند. مارک تواین می‌گوید: «وفاداری به یک تاج‌دار مرده، مثل کت پوشیدن برای اسکلت است؛ نه گرمش می‌کند، نه کسی جدی‌اش می‌گیرد!»

ثابتی و پروژه سفیدسازی

در ۸ اسفند ۱۴۰۳، شکایت سه زندانی سیاسی شکنجه‌شده از ثابتی در دادگاهی در آمریکا (دادگاه فدرال،) تیتر رسانه‌ها شد و چنان سلطنت‌طلبان را به وحشت انداخت که مانند موش‌هایی که از کشتی آب گرفته در حال غرق‌، فرار می‌کنند، به سوی فضای مجازی دویدند تا با کمک توپخانه ارتش سایبری رژیم، برج و باروی عدالت را توپ باران کنند!

این مرد که چهار دهه در کالیفرنیا در سایه زندگی میکرد، ناگهان در سال ۱۴۰۱ در تجمع شاه‌پرست‌های لس‌آنجلس کنار رضا پهلوی ظاهر شد. هدف؟ تطهیر دیکتاتوری و سفید سازی از آن. اتاق فکر استعمار، با بوق‌های تبلیغاتی و ارتش سایبری ولایت، خواست از این سردژخیم یک قهرمان بسازد تا بچه‌شاه را به‌عنوان "آلترناتیو" جا بزند. اما این پروژه چنان مضحک و احمقانه بود که بر سر وارثان سلطنت خراب شد. بقول شوپنهاور: احمق ها، استعداد ناخواسته‌ زیادی برای خراب کردن دارند.

دفاع بقایای سلطنت از ثابتی، جز از کین و غیظ نیست که در برابر عقل و اسناد، چون کاغذی در طوفان پاره می‌شود. می‌گویند:«چرا پس از ۴۶ سال حالا؟» پاسخ ساده است: ثابتی، این معمار جنایت، چهار دهه در سایه پنهان بود و حالا معلوم شده با نام مستعار پیتر زندگی می کرده است. او به  تشویق بقایای سلطنت در اوج قیام 401  گمان می‌کرد زمان، لکه‌های خون را پاک کرده است اما به قول سارتر، « عدالت شکارچی است که دیر یا زود شکارش را می‌یابد.» آنها موقعی که به هدف دندان قروچه رفتن برای 57 های سرموضع، این جانی را علنی کردند به اینکه او را در تله عدالت انداخته اند توجهی نداشتند، البته آنها حق دارند زیرا احمق تر از این هستند که استراتژیک فکر کنند و دو قدم جلوتر را هم ببینند. افشای محل اقامتش توهم مصونیت او را در هم شکست. 

در یک استدلال  دیگر که ماهیت ضدبشری شان را بر ملا می کند ادعا می‌کنند:«شکنجه‌شدگان مستحق بودند.» گزارش‌های ساواک همان زمان نشان می‌دهد قربانیان، دانشجویان و روشنفکرانی بودند که اکثرا بی سلاح بودند و به عنوان آخرین چاره به سلاح پناه بردند. این منطق چنان بی‌شرمانه است که اسدالله لاجوردی، قصاب اوین، باید مدال هم سنخی بر گردن شان بیاندازد! 

دیگر ژست استدلالی شان این است که: «این شکایت سیاسی است.» اگرچه به گفته شکایت کنندگان یک پرونده مدنی است اما وقتی در تجمعات اجتماعی وعده احیای ساواک و دریدن مخالفان را می‌دهند، ثبت این پرونده پاسخ درخوری است به آنها. دادخواهی هشداری برای آینده است که نه بخشیده ایم و نه فراموش کرده ایم. دادخواهی، فریادی از اعماق وجود است؛ هشداری که از دل ترس و امید زاده شده، تا شاید در آینه‌ی زمان، هستیِ از دست‌رفته‌ی عدالت را بازشناسیم. دادخواهی، بیش از یک عمل حقوقی یا سیاسی، تجلی اراده‌ای است که از عمق رنج انسانی سر برمی‌آورد؛ فریادی که نه‌تنها خواستار مجازات است، بلکه در پی احیای معنای عدالت است که در سایه جنایت و سرکوب گم شده. از منظر فلسفی هانا آرنت، دادخواهی را می‌توان به‌عنوان "کنش" تفسیر کرد؛ لحظه‌ای که انسان‌ها، با گذر از موانع انفعال، وارد سپهر عمومی می‌شوند تا حقیقت را بازگو کنند و نظم موجود را به چالش بکشند. این فریاد، زاده پارادوکس ترس و امید است: ترس از فراموشی جنایت و امید به بازسازی جهانی که در آن کرامت انسانی دیگر پایمال نشود. اگر دادخواهی سیاسی است، پس تهدید به قتل‌عام چیست؟ اینان که زمانی بر سکوی قدرت، با زبان شمشیر با مردم سخن گفته اند حالا چون تار عنکبوتی لرزان، با نسیمی از حقیقت و عدالت چنین فرو می‌ریزند.این وعده‌های شوم و این تهدیدها، که در فضای مجازی استفراغ کرده اند، خواب های پنبه دانه ایی را تصویر می‌کند که در آن عدالت،از نظر آنها نه بانوی چشم‌بسته با ترازو، که رفتار همان جلادی است که جنایت تپه های اوین را آفرید.

دفاع از ثابتی و  شکنجه، که در قاموس هیچ انسانی نیست، نه نوستالژی یک گذشته سیاه، بلکه طرحی برای آینده‌ای تیره ‌تر است. تجربه جهانی از نورنبرگ (۱۹۴۵) که جنایتکاران نازی را به پای میز محاکمه کشاند، تا محاکمه پینوشه در شیلی، نشان داده که عدالت، هرچند با تأخیر، شکار خود را به دام می‌اندازد. ثابتی و ماموران اعزامی ولایت حول رضا پهلوی در باتلاق رسوایی غرق شده‌اند و استدلال‌هایشان چون تاج کاغذی در آتش عدالت سوخته است. حرف های بعضی در این میان « آن‌قدر مضحک‌اند که حتی شیطان هم از شراکت با آنها شرم دارد.» بی علت نبود که رضا پهلوی، در مصاحبه‌ای (ایران اینترنشنال، ۲۰۲۳) با گستاخی گفت: سرکوبگران رژیم کنونی «معذور»اند و خطایی نکرده‌اند. او که از اعدام‌ها و شکنجه‌های پدرش (عفو بین‌الملل، ۱۹۷۱-۷۷) دفاع کرده و هرگز عذرخواهی نکرده، در پی احیای همان اهرم‌هاست. و چه دقیق رهبر مقاومت مسعود رجوی در ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ گفت: «اتوبوس استبداد با سرنشینان ساواکی، آزادی ‌خواهان را به تپه‌های اوین می‌برد.» 

نکته پایانی اینکه از آنجا که  سلطنت در ایران یک جریان اجتماعی نیست، و یک بازی و پروژه رسانه ای است که اسرائیل و فاشیسم دینی دارند همزمان انجام میدهند!، باتلاقی شده است که از دل آن، موجوداتی بازیافت‌شده سر برآورند: از مزدوران سابق نهادهای امنیتی (همچون عرفان قانعی‌فرد، با سوابق همکاری با وزارت اطلاعات) تا اصلاح‌طلبان رانده‌شده و مستند سازان پیشین رژیم (مانند علی حمید)، تا تواب تشنه بخون مصداقی و دیگر مهره های ریز و درشت که پس از این دادخواهی، غلظت لجن پراکنی علیه مجاهدین و چپ ها را بالا برده اند و به طور مستقیم و غیر مستقیم خواستار شکایت و دادگاهی مجاهدین شده اند، یک پاسخ سردستی به همه سوته دلان: قبل از شما قضاییه جلادان نه تنها از مجاهدین شکایت کرده، که دادگاه‌های ۵ دقیقه ایی تشکیل داده و حکم را هم هزار هزار اجرا کرده اما افاقه نکرد. بعد از چهل سال مجددا دادگاه علنی راه انداخته و الان بیش از یک سال است که در قضاییه جلادان ادامه دارد. اطلاعیه داده اند که شاهد و شاکی می پذیرند! پول خوب هم می دهند! می توانید به تهران بروید شهادت بدهید. نگران باخت هم نباشید! شما در قضاییه جلادان حتما جواب مورد نظرتان را خواهید گرفت. اما یک توصیه انسان دوستانه! دارم هم به شما و هم به ولی امرتان  که هوشیاری ایجاب می کند که دادگاه را بیش از این کش ندهید! زیرا با قیام خلق مصادف می شود و آنوقت در دادگاه جای شما با جای مجاهدین عوض میشه!

نعمت فیروزی 12 اسفند1403 برابر با 2 مارس 2025