Loading...

"شکل و محتوا" یا "نمود و ماهیت"

image
10-12-2025

"شکل و محتوا" یا "نمود و ماهیت"

«شکل و محتوا» یا «نمود و ماهیت»

نوشته : نعمت فیروزی

در فلسفه و نظریهٔ سیاسی، تمایز میان «شکل و محتوا» و نیز «نمود و ماهیت» از بنیادی‌ترین ابزارهای شناخت پدیده‌های اجتماعی است. این تمایزها هشدار می‌دهند که شکل و فرم، معیار شناخت و داوری نیست. شکل‌ها می‌توانند آراسته، اغواگر یا حتی عامدانه فریبنده باشند، در حالی که آنچه حقیقت یک  نیروی سیاسی را تعیین می‌کند، محتوا، کارکرد واقعی، جهت‌گیری تاریخی و نسبت آن با قدرت و آزادی است. هگل به‌درستی نشان می‌دهد که توقف در سطح فرم و نمود، مانع درک عقلانی واقعیت می‌شود؛ زیرا حقیقت نه در شکل ایستا، بلکه در حرکت، فرآیند، و کارکرد تاریخی پدیدار می‌گردد.

این تمایز در سیاست اهمیتی دوچندان دارد. سیاست ذاتاً با نمادسازی و تولید معنا درگیر است. نیروهای سیاسی می‌کوشند از طریق زبان، شعار، ساختارهای رسمی، پوشش یا زیبایی‌شناسی خاص خود، تصویری مطلوب ارائه دهند. اما ظاهر یک جریان سیاسی هرگز نشان‌دهندهٔ ماهیت آن نیست. آنچه سرنوشت‌ساز است، عملکرد واقعی، نوع رابطه با قدرت، شیوهٔ کنش سیاسی، و موضع عملی نسبت به آزادی، عدالت و کرامت انسانی است. تحلیل معتبر سیاسی تنها زمانی ممکن می‌شود که میان فرم و شکل یک پدیده و کارکرد واقعی آن تمایز قائل شویم.

تاریخ سیاسی جهان سرشار از نمونه‌هایی است که در آن‌ها نیروهای سرکوبگر یا پروژه‌های استعماری، خود را با زبان نجات، آزادی، عدالت یا حتی مردم‌سالاری معرفی کرده‌اند، در حالی که محتوای واقعی‌شان چیزی جز گسترش دیکتاتوری نبوده است. این تجربه‌ها نشان می‌دهد که داوری سیاسیِ درست، مستلزم عبور از سطح نشانه‌ها و نفوذ به لایهٔ ماهوی پدیده‌هاست؛ جایی که اهداف واقعی و پیامدهای عینی آشکار می‌شود.

نمونه‌های تاریخی این تمایز بسیار گویا هستند. الهیات رهایی‌بخش در آمریکای لاتین نشان می‌دهد که دین می‌تواند نیرویی علیه استثمار و دیکتاتوری باشد. کشیش‌ها و راهبان این جریان، با همان ظاهر سنتی کلیسا، در کنار فرودستان، جنبش‌های آزادی‌خواه و مقاومت علیه دیکتاتوری‌ها ایستادند. فرم یکی بود، اما محتوا کاملاً متفاوت: تفسیر دینی‌ای ضد قدرت، ضد استثمار و مدافع آزادی.

در آفریقای جنوبی نیز، کلیساهای ضد آپارتاید، از اسقف دزموند توتو تا شورای کلیساها، نشان دادند که مذهب می‌تواند ابزار مقاومت و سازمان‌یابی اجتماعی باشد، نه مشروعیت‌بخش سرکوب. شکل همان بود؛ محتوا درست در نقطهٔ مقابل قرائت‌های ارتجاعی از دین قرار داشت.

واقعیت این است که خطاهای تحلیلی، ناشی از درهم‌آمیزی شکل و محتوا و یکی‌انگاری نمود و ماهیت است؛ و بوفور هم اتفاق می افتد و هم توسط خود رژیم به آن دامن زده می شود. خطایی که متأسفانه گاه از سوی بخشی از روشنفکران نیز بازتولید می‌شود و ناآگاهانه به تثبیت سلطهٔ فاشیسم دینی کمک می‌کند. این خطا دو منشأ اصلی دارد.

نخست، تجربهٔ تاریخی جامعه‌ای که بیش از چهار دهه زیر سلطهٔ ولایت فقیه زیسته است؛ نظامی که دین ابزار اعمال قدرت است. در چنین فضایی، فرم مذهبی، از پوشش و ادبیات تا آیین های عبادی، بار سیاسی می‌یابد و در ذهن شهروندان با زور و تحمیل تداعی می‌شود. در نتیجه، بسیاری ناخودآگاه هر نشانهٔ مذهبی اگر داوطلبانه و مستقل از حکومت هم باشد با خودِ رژیم همانند سازی می کنند. این البته یک واکنش قشری گرایانه و از نظر تحلیلی نادرست است. اما دلیل اینکه چرا در فاشیسم دینی «فرم» و شکل مذهبی بیش‌ازحد سیاسی شده است؟ این است که در فاشیسم دینی، فقط اعتقاد دینی، چماق سرکوب نیست، «فرم دینی» را هم ابزار سرکوب کرده، و مردم به‌طور طبیعی به "فرم" حساس شده‌اند. وقتی رژیم،  پوشش زن را اجباری می‌کند، سبک زندگی را با زور تعیین می‌کند، فرم مذهبی را معیار خوب/بد می‌گذارد، مردم آن را نشانهٔ «اعمال سرکوب» می‌بینند. در حالیکه اگر جامعه آزاد باشد، فرم بار و حساسیت سیاسی خود را از دست داده و خنثی می‌شود و «رفتارسیاسی و عملکرد » معیار می‌شود. بنابراین مشکل از آنهایی نیست که ظاهر مذهبی دارند. مشکل از فضای بسته‌ای است که فرم را به زور سیاسی کرده است. لذا این وظیفه روشنفکر و تحلیل گر است که از سطح فراتر برود و محتوا و ساختار را ببیند. 

منشأ دوم، بهره‌برداری آگاهانه و سازمان‌یافتهٔ خود رژیم از همین فرمالیسم است. فاشیسم دینی با آگاهی از نفرت عمومی نسبت به اجبارات مذهبی، از راهبردی استفاده می‌کند که در علوم سیاسی به «انتقال داغ ننگ»          (Stigma Transfer)   معروف است. رژیم می‌پذیرد که خود به کانون نفرت تبدیل شود، اما می‌کوشد مخالف و دشمن اصلی اش مجاهدین را در این نفرت شریک کند. با سازمان‌دهی ضدیت هیستریک با مذهب اسلام، در سطح نمادین و تشدید حساسیت نسبت به فرم های دینی، تلاش می‌کند آنها را از طریق همسان‌سازی صوری با خودش، "رژیم مالی" کند.

در این چارچوب، پروژهٔ اصلی رژیم نه دفاع از سکولاریسم و نه نقد واقعی دین، بلکه لوث‌کردن آلترناتیو سیاسیِ متضاد با فاشیسم دینی است؛ آلوده‌سازی نیرویی که بیشترین هزینه را در مبارزه با ولایت فقیه داده است. این همان نقطه‌ای است که خطای تحلیلی برخی روشنفکران، خواه‌ناخواه، با راهبرد رژیم موازی می شود.

نمونهٔ روشن این فریب سیستماتیک، نحوهٔ نگاه به پوشش زنان مجاهد است. صرف شباهت صوری در حجاب، به‌عنوان دلیل همسانی ماهوی با نیروهای سرکوبگر حکومتی معرفی می‌شود، در حالی که محتوا، جهت‌گیری سیاسی و کارنامهٔ تاریخی این دو، در تضاد کامل با یکدیگر است.

چگونه می توان یک گروه مذهبی را که به آزادی‌های مدنی پایبند است، ، برابری زنان را می پذیرد و برای عدالت اجتماعی هزینه می دهد، و هدف سنگین ترین سرکوب ها بوده در کنار قاتلینش گذاشت که از دین برای توجیه استبداد، خشونت و سرکوب استفاده می‌کند. همان‌گونه که هیچ تحلیلگری، مارکسیسم را با پل پوت ایسم یکی نمی‌گیرد، یا سوسیالیست ها را با خمرهای سرخ مقایسه نمی‌کند، نمادهای مشترک، نمی‌توانند معیار قضاوت باشند. مارکسیست‌ها خود ده‌ها تفسیر متفاوت از سنت مارکس دارند، از سوسیال‌دموکرات‌ها تا کمونیست‌های دموکرات، هیچ پژوهشگری آن‌ها را به این دلیل که همگی به مارکس، انگلس یا ماتریالیسم تاریخی ارجاع می‌دهند، یکسان نمی‌داند. پس چگونه می‌توان حوزهٔ مذهب را از این اصل بدیهی مستثنی کرد؟

این‌که دو نگرش در «الله» یا «انجیل» یا «قرآن» یا "پیامبر" مشترک‌اند، هیچ چیز دربارهٔ کارکرد سیاسی آن‌ها نمی‌گوید؛ همان‌طور که اشتراک در «مارکس» یا «ماتریالیسم» یا «دیالکتیک» چیزی دربارهٔ شیوهٔ رفتار سیاسی گروه‌های مارکسیست نگفته و نمی‌گوید. جامعه‌شناسی سیاسی به‌روشنی نشان می‌دهد که هر سنت فکری هنگامی وارد حوزهٔ قدرت و کنش سیاسی می‌شود، ماهیت خود را نشان می دهد. دین نیز چنین است. آنچه تعیین‌کننده است، «چگونگی استفاده از مذهب» است: آیا دین وسیلهٔ کنترل و سرکوب است یا وسیلهٔ الهام‌بخشی و مقاومت؟ 

در سنت‌های فکری مختلف، از مارکسیسم گرفته تا ادیان مختلف، تفاسیر متکثری وجود دارد. آنچه تعیین‌کننده است، چگونگی ورود این سنت‌ها به حوزهٔ قدرت و کنش سیاسی است. دین، همچون هر ایدئولوژی دیگر، به‌خودی‌خود نه ارتجاعی است و نه پیشرو؛ این عملکرد نیروی معرفی کننده آن است که ماهیتش را دموکراتیک یا سرکوبگر می کند.

برخی روشنفکران، به‌جای تحلیل ساختار قدرت، عملکرد تاریخی و برنامهٔ سیاسی، روی فرم ها، متوقف می‌شوند. در چنین رویکردی، شکل و فرم مانند حجاب یا هر نشانهٔ مذهبی دیگر، جای تحلیل و نگرش علمی، تاریخی و سیاسی را می‌گیرد.

نتیجهٔ این تحلیل فرمالیستی، تضعیف نیروی اصلی اپوزیسیون و واقعاً آزادی‌خواهِ مجاهدین به نفع ملاهای ستمگر است. در مقابل، سلول‌های خفتهٔ رژیم در صف اپوزیسیون، با همرنگ و «مدرن‌نما» کردن خود با محیط، مجال بازتولید و تکثیر می‌یابند. روشنفکر، اگر روشنفکر است، باید از سطح نشانه‌ها عبور کند؛ تاریخ را ببیند، عملکرد را بسنجد، و نسبت نیرو را با آزادی و دیکتاتوری معیار قرار دهد. چنان‌که هانا آرنت هشدار می‌دهد: «خطرناک‌ترین شکل فریب، زمانی است که انسان‌ها به جای داوری دربارهٔ آنچه انجام می‌شود، به ظاهر آن بپردازد.»

نعمت فیروزی 18 آذر404 برابر با 9 دسامبر 2025