عزیز فولادوند: سی خرداد: زایش یک سوژه تاریخی و تولد یک فرهنگ نو؛ از گسست با فقه جزماندیش تا آفرینش جهانِ ممکن
عزیز فولادوند
تاریخ، تنها رشتهای از رخدادها نیست؛ در لحظاتی خاص، بهصورت نقطههای گسست و آفرینش، خود را نمایان میسازد.
لحظاتی که در آن، نه فقط ساختارهای قدرت، بلکه خود ِ امکان ِزیستن دگرگون میشود. سی خرداد یکی از این لحظات است؛
روزی که در حافظه تاریخی معاصر ایران، نه تنها با سرکوب و خون پیوند خورده، بلکه با تولد یک هویت نوین، یک سوژه تاریخی متفاوت،
و یک فرهنگ جدید گره خورده است. سی خرداد، تنها یک خیزش نبود؛ تاکتیکی درخشان، ضربهای غافلگیرانه در دل یک صحنهی
بستهی تاریخی بود. در دورانی که خمینی در سایهی کاریزمای دینیاش، هر صدای مخالف را در نطفه خاموش میکرد،
ناگهان صدایی برخاست که نه از بیرون، بلکه برآمده از واقعیتهای درونی جامعه اسلامی: از دل اسلام، از ایمان،
از مجاهدینی مسلمان و شیعه. این «نه» تنها یک مخالفت نبود؛ شکستن طلسمی بود که خمینی را بلامنازع
و غیرقابل نقد جلوه میداد. اعتماد به نفسی مثال زدنی، ایمانی آگاهانه، و شورشی علیه مرجعیتی
که با تکیه بر فقه، سلطه می ساخت. سی خرداد، مشروعیت پوشالی را به سخره گرفت و از دل ِ سرکوب،
راهی نو گشود. نه با انکار دین، که با بازگرداندن آن به جوهر آزادی.
روایت تاریخی: سی خرداد، شکستن طلسم اقتدار و تابو
در روزگار پس از انقلاب، زمانی که «جمهوری اسلامی» به تازگی ساختار خود را تثبیت کرده بود، اقتدار «روحالله خمینی» در جایگاهی فراتر از رهبر سیاسی، به شکل مرجعی بی چون وچرا درآمده بود. سلطهی کاریزماتیک او، آمیخته با زبان دین، هرگونه نقد را در نطفه خفه میکرد. خمینی در ذهنیت دینی بخشی از جامعه، در مقام یک مرجع دینی فراتر از نقد جلوه داده میشد. در چنین فضایی، سکوت و تسلیم به ظاهر تنها انتخابهای ممکن بودند. اما تاریخ، گاه در دل محال، مسیر خود را میگشاید. سی خرداد ۱۳۶۰، یکی از همان لحظات استثنایی بود؛ لحظهای که محاسبات سیاسی را به هم ریخت و فرضیات حاکم را در هم شکست. روند وقایع نشان می داد که اقتدارطلبیِ ناشی از قرائت خاصی از فقه سیاسی، قصد حذف تدریجی تمامی دیسکورسها را دارد. از اواخر سال ۱۳۵۸ و بهویژه پس از تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی، که «اصل ولایت مطلقه فقیه» را تصویب کرد، فضای سیاسی به سرعت به سمت انسداد کامل پیش رفت. سرکوب گسترده آغاز شد. جامعه در هالهای از ترس نشسته بود. در این فضا، سازمان مجاهدین خلق ایران، که ریشه در سنت مذهبی و انقلابی داشت، یکی از معدود نیروهایی بود که با مفاهیم اسلامی، به نقد نظری و عملی ساختار نوپای استبداد دینی پرداخت. مجاهدین، برخلاف گروههایی که از موضع چپ یا سکولار به مخالفت با «جمهوری اسلامی» برمیخاستند، از همان بستر فرهنگی و اجتماعی جامعه اسلامی برخاسته بودند و همین امر، جایگاه آنان را برای مواجههای عمیقتر و چالشبرانگیزتر با گفتمان ولایت فقیه فراهم میساخت. در اوج سرکوب، سازمان مجاهدین خلق ــ بهعنوان نیرویی مسلمان، شیعه، برخاسته از درون جامعه انقلابی ــ تصمیم به رویارویی مستقیم با بنیانهای استبداد دینی گرفت. این تصمیم نه صرفاً واکنشی احساسی، بلکه تاکتیکی بود دقیق، عمیقاً سیاسی ـ نظامی و ایدیولوژیک. واکنش حکومت، برقآسا و خونین بود.
اهمیت ایدئولوژیک سی خرداد
در حافظهی تاریخی مبارزه با استبداد دینی، سی خرداد بهعنوان لحظهای که «غیرممکن» ممکن شد، باقی مانده است: لحظهای که صدای «نه» از دل همان جایی برخاست که همه انتظار «آری» داشتند. و همین، راز شکوه آن است. سی خرداد، مرزی تعیینکننده در تاریخ «جمهوری اسلامی» بود. این روز آغاز شکاف آشکاری بود میان دو قرائت از اسلام: یکی مبتنی بر سلطه، انحصار و سرکوب، و دیگری بر پایه آزادی، برابری و مقاومت. تاکتیک اتخاذ شده از سوی مجاهدین ـ یک اقدام ترکیبی سیاسی و نظامی ـ در شرایطی که تمامی راههای قانونی بسته شده بود، خلاقانه، ضربهزننده، و از نظر روانی بسیار موثر بود. حکومت را در موقعیتی قرار داد که برای حفظ خود، ناگزیر به نقض آشکار تمام شعارهای اولیه انقلاب شد: آزادی، عدالت، جمهوریت.
در شرایطی که خمینی داعیهی مرجعیت جهان اسلام را داشت، مجاهدین، برخاسته از همان بستر دینی، مشروعیت او را زیر سؤال بردند. این اقدام نه از موضع انکار دین، بلکه از بستر یک بازخوانی اصیل و اجتماعی از اسلام صورت گرفت؛ اسلامی که نه برای توجیه سلطه، که برای آزاد سازی انسانها آمده بود. شورش ِ سی خرداد، شکاف ژرفی در گفتمان رسمی نظام ایجاد کرد. برای نخستین بار، اقتدار دینی حاکم با چالشی از درون تفکر اسلامی مواجه شد؛ چالشی آگاهانه، مجهز، و برخوردار از اعتماد به نفس ایدئولوژیک. به همین دلیل، این قیام برای نظام، خطری وجودی بود و با تمام توان سرکوب شد. اما حقیقت، با سرکوب خاموش نمیشود. سی خرداد، به رغم تلخی، بدل به نقطهعطفی شد که مسیر مقاومت را ترسیم کرد.
آنچه سی خرداد را از دیگر خیزشها متمایز میسازد، ماهیت «درونگفتمانی» آن است. مجاهدین، برخلاف گروههای چپ یا لیبرال، از دل میراث اسلامی برخاسته بودند و مبارزه شان با ولایت فقیه از موضع ضد دین نبود، بلکه از قرائتی دیگر از دین نشأت میگرفت که عدالت، آزادی و مسئولیت فردی را بر سلطهی مطلقه ترجیح میداد.
بدینترتیب، سی خرداد نه صرفاً چالشی سیاسی، بلکه تقابلی ایدئولوژیک نیز بود؛ مقابلهای میان دو قرائت از اسلام:
اسلام غیر پویا و اقتدارگرا که در آن روحانیت طبقه حاکمه است
و اسلام انقلابی ـ توحیدی که بر اختیار و آگاهی فرد تأکید دارد.
نقطه پایان فقاهت واپسگرا، «امکان دیگر بودن»
آنچه در سی خرداد به وقوع پیوست، نه صرفاً یک سرکوب نظاممند یا واکنشی امنیتی، بلکه رخدادی در سطح اندیشه و هویت بود. سی خرداد، روز تولد فرهنگی ست نو، زادهی درد و گسست. نقطه گسست نهایی و بیبازگشت با اسلام اقتدارگرای انحصارطلب. در این روز، پرده واپسین از چهره اسلام ارتجاعی فرو افتاد. این گسست را باید در دل پروژهای فکری و معرفتی دنبال کرد؛ پروژهای که با حنیف نژاد آغاز شد. حنیف، در میانه بستر سنتی ـ مذهبی ایران، بذر یک امکان نو را کاشت: بازخوانی دین به مثابه راهی برای رهایی انسان. این پروژه در مسعود رجوی به انسجام نظری رسید. او با تأسیس دستگاهی معرفتی و سیاسی، پایههای فکری یک سوژه نو را پیریزی کرد. در نهایت، با مریم رجوی، این پروژه به سطح زیست جهان تاریخی و فرهنگی رسید؛ یعنی به مرحلهای که آن هویت نو، نه فقط در پهنه نظر، بلکه در کنش، در سیاست، و در سبک زندگی تبلوریافت. در این گسست، فقط مفاهیم تغییر نمیکنند؛ بلکه خود «امکان زیستن» دگرگون میشود. اخلاق، سیاست، زبان، و حتی بدن، در چارچوبی نو قرار میگیرند. سی خرداد، لحظهای ست که این «امکان دیگر بودن» در تاریخ ما رخ میدهد.
سی خرداد، تنها یک تاریخ نیست؛ روزی ست که در آن، فرهنگ تازهای متولد شد. فرهنگی نه برآمده از فقه، که زادهی آگاهی. در این گذار تاریخی، هویتی تازه پا به میدان نهاد. هویتی نو، آرامآرام از دل تاریکی سر برآورد: نهالی که حنیف در کویر بیپایان آن سالها کاشت، در قامت مسعود بالید و در چهره مریم به بار نشست و به بلوغ و تجسم کامل رسید. سی خرداد، روز رهایی است. رهایی از ارتجاع دینی، از حاکمیت فقهای دین فروش بر زندگی. در این روز، شکافی تاریخی گشوده شد؛ شکافی که در دهه ۴۰ در دل تاریکی آغاز شد، در نبرد و خون تثبیت شد و امروز در قامت اشرف ۳ و کانونهای شورشی تدوام یافت.
زایش یک هویت
در سی خرداد، یک دگرگونی هستی شناختی در تاریخ شیعه رقم خورد. این گسست، نه صرفاً از فقه مندرس، که از صورتبندی خاصی از «بودن و شناخت» در جهان بود. و در سطح سوژهی تاریخی استمرار یافت. سی خرداد را باید بهعنوان یک نقطه عطف در تاریخ تفکر و کنش سیاسی در ایران معاصر بازشناخت. لحظهای که تنها نماد یک سرکوب نیست، بلکه نشانه یک زایش است. زایش انسانی رهاشده از قید ِ سنتهای بازدارنده، رها شده از وابستگی ها، سدها و «منیت» ها. این هویت به سادگی خلق نشد. ریشههای آن را باید در کنش روشنفکرانه و «پرواز ایمانی» جستجو کرد. در این «کنش» دین از اسارت فقه رها شد و به نیرویی برای رهایی انسان بدل گردید. این پروژه به کنشی سیاسی و فلسفی تمامعیار بدل شد: بازگشت به اسلام اصیل و نقد بنیادهای معرفتی فقه ایستا و منجمد و ساخت یک جهانبینی بدیل. «تببین جهان» همان «بدیل» مد نظر ماست. در سی خرداد، هویتی برخاست که دیگر نه سجده بر شریعت مندرس میبرد، نه سر در برابر ولایت خم میکرد. این گسست نه تئوری، که عمل بود؛ نه صرفاً نقد، بلکه آفرینش بود. در خاک ایران با زبان نظریه و عمل سیاسی این «شکاف» پرورانده شد. در گذر زمان به درختی تنومند قد کشید که امروز در برابر طوفان استبداد و تاریکاندیشی ایستاده است.
در سی خرداد، ما نه صرفاً شهید دادیم، بلکه زاده شدیم. نه صرفاً متوقف شدیم، بلکه قد کشیدیم. و این گسست، از آن پس، مبنای همه چیز شد: ارزشها، زبان، رابطه، لایو استیال (سبک زندگی). سی خرداد، لحظه آفرینش ماست. سی خرداد، نه فقط یک رخداد تاریخی، بلکه یک برش هستیشناختی است در تاریخ شیعه. این روز، آستانهای ست که از آن «سوژه»ای نو پا به میدان میگذارد؛ سوژهای که نه در ذیل شریعت و طهارت، که در افق رهایی، انتخاب و مسئولیت شکل میگیرد. سی خرداد، در «گفتمان» رسمی، شاید بهعنوان روز سرکوب و «پایان» تصویر شود، اما در حافظه مقاومت، آن روز، لحظه زایش است. زایش سوژهای تاریخی که دیگر فقیه را میانجی فهم دین نمیداند. زایش اندیشهای که دیگر در سنت گذشته درجا نمیزند. زایش فرهنگی که در آن زیستن، معادل «مقاومت» است. در دل خون، تبعید و فاجعه، جهانی نو زاده شد؛ جهانی که همچنان در برابر واپس گرایی، استبداد دینی و سلطه ایستاده است. سی خرداد، تنها یک خاطره نیست؛ افقی است که هنوز گشوده است.
«روشنفکران دینی» وامدار سی خرداد
سی خرداد پروژه شکستن هیمنهی کاریزماتیک، و رویارویی مشروع با گفتمانی فقیه محوراست. تمام «روشنفکران دینی» شاگردان مکتبِ این روز و وامدار این اندیشه هستند. تقابل اولیه مجاهدین با فقه رسمی، نوعی پیشزمینه تاریخی برای ظهور گفتمانهای انتقادی دینی بعدی فراهم کرده است. ما بر این باوریم که پروژه نواندیشی دینی در ایران، بیتوجه به مبارزات پیشگامانی چون سازمان مجاهدین خلق، روایت ناقصی از تقابل با اسلام ارتجاعی بهدست میدهد. مجاهدین، نخستین جریان شیعی بودند که با شجاعت، هم در نظر و هم در میدان عمل، به مقابله با گفتمان فقهی مستبد و ضد آزادی خمینی برخاستند. آنها با قرائتی پویا و هرمنوتیکی از اسلام، بنیانهای دگماتیک فقه سنتی را به چالش کشیدند و از همان آغاز، اسلام را دین عدالت، رهایی و تحول اجتماعی دانستند.
در برابر، روشنفکران دینی هرگز به نقدی ریشهای از خمینی و دستگاه فقهیاش تن ندادند. سکوت آنان در برابر مبانی استبدادی فقه سیاسی، نشان از نوعی محافظهکاری پنهان دارد. بدون اذعان به نقش تاریخی مجاهدین در این تقابل، بازسازی گفتمان «روشنفکری دینی» به گونهای آزاد ممکن نخواهد بود. دهه ها پیش از طیف این «نواندیشان»، سازمان مجاهدین خلق نقشی کلیدی در به چالش کشیدن گفتمان فقاهتی ایفا کرده بود. آنان نخستین نیروی شیعی بودند که با قرائتی متفاوت از اسلام، بر جنبههای پویای دین تأکید نموده و از همان ابتدا به تقابل با خوانش سنتی و فقهمحور پرداختند؛ تقابلی که تنها در سطح نظری نماند بلکه به کنشی علنی و حتی مسلحانه علیه حکومت فقهی نیز انجامید. در حالی که «روشنفکران دینی» بعدی عمدتاً از دهه ۶۰ و ۷۰ به این عرصه وارد شدند و نقدهایشان اغلب در سطوح فلسفی و معرفت شناختی و عمدتا آکادمیک باقی ماند. آنان از تقابل صریح و بیپرده با گفتمان فقهی سیاسی خمینی پرهیز کردند. مجاهدین از همان آغاز خط قرمزها را شکستند. شاید زمان آن رسیده باشد که سهم تاریخی این نیروی سیاسی در شکستن سلطه فقه سنتی بر دین و وامداری روایت تاریخ «روشنفکری دینی» ایران بیان شود. میتوان گفت: گفتمان «نواندیشی دینی» متأخر، بی آنکه مستقیماً به آن اذعان کند، بر بستری نظری و سیاسی بنا شده است که مجاهدین در دهههای پیشتر فراهم کرده بودند.
«پروژه» نواندیشی دینی در ایران، بیتوجه به مبارزات پیشگامانی چون سازمان مجاهدین خلق، روایت ناقصی از تقابل با اسلام فقاهتی بهدست میدهد. با مجاهدین، اسلام، دین عدالت محور، رهایی و تحول اجتماعی و دینامیسم دوباره در جامعه قامت کشید.
از نظریه تا زیست جهان: تولد فرهنگ
اگر گسست نظری، شرط لازم دگرگونی است، تداوم آن در سبک زندگی، شرط کافی آن است. پروژهای که با «تبیین جهان» آغاز شد، تنها در عرصه اندیشه باقی نماند، بلکه به شکلگیری فرهنگی نو انجامید؛ فرهنگی که در آن، رابطه زن و مرد، درک از رهبری، نسبت با قدرت، و مفهوم مسئولیت، رابطه انسان با خانواده با خوشبختی فردی و با لذت دگرگون شدهاند. در فضای جدید، مفاهیم بنیادین زیست انسانی یک دگرگونی ژرف را تجربه می کنند.
در این فرهنگ، زن رهبر است نه پیرو؛ رهبری شورایی است نه فردی؛ اخلاق، برخاسته از انتخاب آزادانه است نه الزام شریعت. این فرهنگ در برابر اسلام فقاهتی نمیایستد تا به نفی آن بسنده کند، بلکه جهانی دیگر را بنیان میگذارد: جهانی از اراده، آزادی و پایداری. در دل این پروژهای فکری و معرفتی کشاکش مداوم با «فردیت فروبرنده» قرار دارد. این کشاکش رهایی را رقم میزند.
تبیین جهان: متنی برای آفرینش هستی
کتاب «تبیین جهان»، در قلب این رخداد تاریخی قرار دارد. برای درک نقش این متن، میتوان آن را در قیاس با کتاب بنیادین مارتین هایدگر یعنی «هستی و زمان» دید. اگر «هستی و زمان» هایدگر شکافی ژرف در پیکره فلسفه غرب از ارسطو تا دکارت پدید آورد، «تبیین جهان» نیز نقطه گسست رادیکال با سنت هزارساله بود؛ گسستی که تنها در سطح نظر نماند، بلکه از دل آن، نظامی معرفتی، مجموعهای از ارزشها و نوعی شیوه زیستن زاده شد؛ شیوهای که در سی خرداد به منصه ظهور رسید. اگر هایدگر با شکافتن ساختارهای متافیزیک غرب، امکانی نو برای اندیشیدن به «بودن» را گشود، «تبیین جهان» نیز شکافی در نظام فکری و ارزشی هزارساله پدید آورد. یک صورتبندی نظری پویا و تولید دستگاهی معرفتی که در آن، انسان دیگر مقلد نیست. همچنان که «هستی و زمان» هایدگر، فلسفه غرب را از بن لرزاند، «تبیین جهان» نیز بنیادهای اندیشه کهن شیعه را به چالش کشید. از دل آن، نه تنها اندیشهای نو، که نظامی ارزشی و زیستی دیگرگون زاده شد؛ زیستی که در سی خرداد، به جهان آمد.
در این اثر، انسان، دیگر تابع شریعت نیست، بلکه فاعل تاریخی و مسئول اخلاقی جهان خود میگردد. از دل این درک، نه فقط بینشی متفاوت از دین و سیاست، بلکه مجموعهای از ارزشها، زبان و ادبیات جدید و شیوهای از زیستن و مقاومت خلق میشود. این سبک زندگی، در سی خرداد، به شکل عینی خود را نشان میدهد: در ایستادگی، در بیان «نه»، در آفرینش امید از دل فاجعه.« تبیین جهان» برای ما، نه یک متن، بلکه آغاز عصری نوست. در این «عصر»، تنها اندیشهای دیگرگون خلق نشد، بلکه دنیایی دیگر، ارزشی دیگر ممکن شد. سی خرداد، لحظه تولد این دنیاست.
آری، سی خرداد، طغیانی است بر بستر سکوت، نه صرفاً اعتراضی، بلکه انفجار ایمان در برابر استبداد.
در دل نظامی که مشروعیت را حقیقت پنداشت، حقیقتی دیگر قد علم کرد: «میتوان نه گفت، حتی وقتی همه چیز فریاد بله است». در دل تاریکی، جرقهای از آگاهی. در اوج سرکوب، جوانهی اراده.
سی خرداد، نه یک روز، که یک امکان است. امکانی برای عبور از ترس، از تسلیم، از سکوت.
لحظهای که ناممکن به پا خاست، و ممکن شد. قیامی از جنس باور، نه انکار. در روزگاری که خاموشی فضیلت بود،
سی خرداد فریادی شد از دل خفقان. از بطن ساختار برخاست، نه از حاشیه.
دکتر عزیز فولادوند
ژولای ۲۰۲۵ ( تیر ۱۴۰۴)