رفقا و همدستان کنراد آدنائر «دفتر صدراعظم» را با نازیهای سابق ساختند. آیا این کار لازم بود؟
مجله اشپیگل شماره 27
تاریخ 28 ژوئیه 2025
ولفگانگ کوپن، رمانی در سال ۱۹۵۳ نوشت که در آن نسبت به بازگشت نخبگان آلوده نازی هشدار داد.
در سال ۱۹۶۶، بیت کلارسفلد، صدراعظم وقت، کورت گئورگ کیزینگر، را به دلیل عضویتش در حزب نازی از ماه مه ۱۹۳۳، به باد انتقاد گرفت.
خوشبختانه هر دو در ترس خود اشتباه میکردند: بن به وایمار تبدیل نشد و جمهوری فدرال آلمان، از مجموع امپراتوری آلمان، جمهوری وایمار و "رایش سوم" بیشتر عمر داشته است.
با این حال، کوپن و دیگران دلیلی برای ترس داشتند: از سال ۱۹۵۱، تعداد قابل توجهی از اعضای سابق حزب نازی به ادارات دولتی و دفاتر کارمندان دولت بازگشتند و جنایتکاران نازی توانستند به عنوان اعضای شناخته شده جامعه پس از جنگ، بدون مزاحمت قوه قضائیه و مردم، زندگی خود را ادامه دهند. بسیاری از آنها به سمت دیگر نگاه میکردند؛ رفقای قدیمی و همدستان به پنهان کردن و سرکوب وقایع کمک کردند. تا اواسط دهه ۱۹۶۰ بود که با محاکمات آشویتس به موفقیتی دست یافت.
چهار نویسنده و مورخ از نسل جوانتر اکنون با کتاب خود، نقطه اوج چشمگیری را در فرآیند شفافسازی و ارزیابی مجدد رقم زدند.
این کتاب دیر شروع شد، اما به دستاوردهای قابل توجهی رسیده است. از نظر واقعی، تقریباً ۱۰۰۰ صفحه، اما قابل خواندن و درک است. اشتباهات و جنبههای تاریک بدون بیاعتبار کردن نهاد دموکراتیک افشا میشوند.
صدراعظم جایگاه ویژهای در دموکراسی پس از جنگ آلمان دارد.
صدراعظم اهمیت دارد: این مورد در مورد اتو فون بیسمارک و همچنین در مورد صدراعظمهای تأثیرگذار دوره پس از جنگ - کنراد آدنائر، ویلی برانت، هلموت کهل، گرهارد شرودر و آنگلا مرکل - صدق میکرد. صدراعظم مرکز قدرت، ابزاری ضروری برای هر صدراعظمی است.
آلتمایر، ۶۷ ساله، چندین سمت وزارتی را در دوران صدراعظمی آنگلا مرکل بر عهده داشت. این سیاستمدار حزب دموکرات مسیحی از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۸ به عنوان وزیر فدرال امور ویژه و رئیس دفتر صدراعظم فدرال خدمت کرد. در طول دوران تصدی او، مونیکا گروترز، وزیر فرهنگ وقت (از حزب دموکرات مسیحی) تصمیم گرفت میراث نازیها در مقر دولت را بررسی کند. نتیجه این تحقیق در اینجا مورد بحث قرار گرفته است.
در اینجا، کارمندان بسیار ماهر، کارهای دولتی را سازماندهی میکنند، سران کشورها و دولتها از سراسر جهان گرد هم میآیند، کابینه فدرال و تقریباً همیشه کمیته ائتلاف تشکیل جلسه میدهند، و نخست وزیران ایالتهای فدرال در رفت و آمد مداوم از کنار یکدیگر عبور میکنند.
دفتر صدراعظم صحنه جلسات طولانی شبانه و مشاجرات سیاسی بزرگ است. و احتمالاً تنها مکان در جمهوری است که در آن منافع متنوع وزارتخانهها، ایالتها، بازیگران اروپایی و بینالمللی به تعادل دقیقی میرسند.
اوج دموکراسی و سیاست. اطمینان از وجود این مکان مهم و خوب، به کاهش پیچیدگی و درک تنوع گفتمان دموکراتیک کمک میکند.
وقتی "رئیس دفتر صدراعظم فدرال" از پنجره بلند دفتر خود در برلین به بیرون نگاه میکند، چمنزارها و درختان را میبیند. در واقع، هر متر مربع از زمین به معنای واقعی کلمه غرق در تاریخ است: جنگ و آزار و اذیت، فجایع تمدن، محاکمات و مصائب سیاست آلمان. با این حال، زمان زیادی برای تأمل و تفکر بین جلسه توجیهی صبحگاهی با صدراعظم، انبوهی از پروندهها و جلسات شبانه وجود ندارد.
روشنایی و سایه. اینگونه است که میتوان کار صدراعظم، وزارتخانهها و مقامات فدرال را پس از سال ۱۹۴۹ خلاصه کرد.
این نباید جای تعجب داشته باشد.
"رایش سوم" فقط مدت کوتاهی دوام آورد، اما میلیونها نفر را به خطر انداخت:
به عنوان مجرمان، فرصتطلبان و پیروان. حزب نازی
حدود هشت و نیم میلیون عضو داشت.
میلیونها نفر به عنوان سرباز، کارمند دولت، کارگر فرهنگی، صنعتگر یا دانشمند به رژیم بیعدالتی نازی کمک کردند.
پس از سال ۱۹۴۵، تقریباً همه هنوز جوان بودند و به دنبال شغل و آینده میگشتند. آنها در وزارتخانهها و سازمانها، در مجموعههای اجرایی و سطوح مدیریتی اقتصاد رو به رشد، به ویژه از آنجایی که به نیروی انسانی در همه جا برای بازسازی نیاز بود و بسیاری از همتایانشان در جبهههای جنگ یا در اردوگاههای کار اجباری باقی مانده بودند، تجمع کردند. این امر مدتها سرکوب شد. درخواستها برای ارزیابی مجدد، ظالمانه و حتی رسواییآور تلقی میشد. تنها از سال ۲۰۰۵، و با شروع از وزارت امور خارجه، گذشته به تدریج روشن شده است. با تاریخ پس از جنگ صدارت عظما، آخرین شکاف بزرگ اکنون در حال بسته شدن است. نویسندگان کتاب با دقت و جزئیات فراوان نشان میدهند که گاهی اوقات تا ۳۸ درصد از مقامات ارشد صدارت عظما، اعضای سابق حزب نازی بودند. این یک جرم قانونی نبود، بلکه یک مشکل سیاسی بود. هانس گلوبکه، رئیس قدیمی دفتر صدراعظم و از نزدیکان صدراعظم اول، سهم بسزایی در موفقیت آدنائر داشت، اما او نقش ننگینی در تدوین و تفسیر سیاست نژادی هیتلر در دوران رایش سوم ایفا کرد. پرتره او، مانند سایر روسای دفتر صدراعظم، در "گالری اجدادی" در یکی از راهروها، همانطور که در سازمانهای دولتی مرسوم است، آویزان است. اما اکنون با کتیبهای تکمیل شده است که به جنبههای مشکلساز گذشته او اشاره دارد. دیگران حتی عمیقتر درگیر بودند و هیچ پیامد واقعی نداشت.
تداوم این همکاریها تا زمان صدارت هلموت اشمیت (۱۹۷۴ تا ۱۹۸۲) و آغاز صدارت هلموت کهل (۱۹۸۲ تا ۱۹۹۸) ادامه یافت، تا زمانی که همه افراد درگیر و دخیل در این ماجرا به سن بازنشستگی رسیدند.
نگرانیها و مقاومت در برابر شفافسازی از سوی دستگاه اداری وزارتخانهها ناشی میشد، جایی که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برخی نگران آبروی خود و تا همین اواخر، بسیاری نگران جایگاه نهادهای دموکراتیک بودند.
نه تنها در حزب دموکرات مسیحی، بلکه در مورد ویلی برانت (۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴)، که شخصاً کاملاً بیعیب و نقص بود، و هلموت اشمیت نیز چنین بود.
توجیهات به طور فزایندهای غیرقابل درکتر میشدند. به خصوص وقتی صحبت از صدارت میشد. با این حال، پس از شکست کامل، چالش جمهوری فدرال جوان عظیم بود: ایجاد یک دموکراسی کارآمد و پایدار بر روی ویرانههای "رایش سوم". تا آن زمان، تمام تلاشها برای انجام این کار شکست خورده بود. قانون اساسی کلیسای پاول (Paulskirche) در سال ۱۸۴۹، به این دلیل که هرگز از حمایت نخبگان اشرافی برجسته آن زمان برخوردار نبود. جمهوری وایمار، به این دلیل که هرگز به طور کامل پذیرفته نشد، و سپس به طور فزایندهای کمتر، توسط اداره سنتی امپراتوری پذیرفته شد و در نهایت با آن مخالفت شد.
آدنائر، متولد ۱۸۷۶، امپراتوری، جمهوری وایمار و - از مناصب سیاسی خود - کل دوران نازی را تجربه کرده بود. با این وجود، به عنوان صدراعظم، تقریباً هرگز در مورد جنبههای تاریک تاریخ آلمان اظهار نظر نکرد.
او از تمایل اکثریت قریب به اتفاق برای "خط نهایی" و پایان دادن به نازیزدایی و ارزیابی مجدد آگاه بود. بسیاری از او به خاطر این انتقاد کردند، اما قصد او احتمالاً استفاده از زمان باقی مانده برای ایجاد دموکراسی، امنیت و رفاه بود، در حالی که تمام سوء رفتارهای شخصی و دخالتهای دوران قبل از ۱۹۴۵ را نادیده میگرفت. نویسندگان میپرسند: آیا کسی نمیتوانست کارمندانی پیدا کند که آلوده نشده باشند؟ مبارزان مقاومت وجود داشتند، اما به طرز ناامیدکنندهای در دفتر صدراعظم نماینده کمی داشتند؛ میشد موقعیتها را تبلیغ کرد یا درخواستهای ناخواسته را تشویق کرد. اما این اولویت آدنائر و گلوبکه در آن زمان نبود. آنها یک سرویس مدنی وفادار و کارآمد را در نقطه کنترل تعیینکننده میخواستند، زیرا مقاومت بیش از حد کافی وجود داشت: علیه معرفی اقتصاد بازار، علیه ادغام غرب، علیه تجدید تسلیحات و علیه عضویت در ناتو.
آدنائر متقاعد شده بود که دموکراسی پس از جنگ تنها در صورتی شانسی خواهد داشت که علاوه بر مشارکت دموکراتیک، در درجه اول امنیت و رفاه داخلی و خارجی را برای بخشهای وسیعی از جمعیت ایجاد و تضمین کند. این دغدغه او بود و در اینجا او تاریخ را مانند هیچ کس دیگری از آن زمان رقم زد. شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد مقامات سازشکار آن زمان در بیاهمیت جلوه دادن و گاهی حتی حمایت از سایر افراد سازشکار دست داشتهاند. اما ظاهراً هیچ یک از آنها به طور فعال با دموکراسی جوان نجنگیدند یا به دنبال احیای آن نبودند، همانطور که در وایمار اتفاق افتاد. تهدید خارجی جنگ سرد و ضد کمونیسم دهه 1950 به هموار کردن راه برای دموکراسی و ادغام غرب کمک کرد.
نخست وزیر آدنائر در کاخ شامبورگ در بن ۱۹۵۹
با این حال، آنها همچنین منجر به بستهتر، محافظهکارتر و خردهبورژواتر شدن جامعه پس از جنگ شدند. آیا درگیریهای شناختهشده و تازه کشفشده بسیاری از مقامات در آن زمان با نازیها، دستاوردهای بزرگ دموکراتیک و سیاسی آدنائر را بیارزش میکند؟ مطلقاً نه. زیرا پایههایی که او بنا نهاد، هنوز هم پابرجا هستند. این واقعیت که آدنائر ، علاوه بر دموکراسی، به حفظ قدرت شخصی نیز اهمیت میداد، او را از سیاستمدارانی مانند وینستون چرچیل، شارل دوگل، اشمیت یا کهل متمایز نمیکند. این امر امروز نیز پابرجاست، اما فرهنگ سیاسی و انتخاب مقامات ارشد اساساً تغییر کرده است. در جایی که کارمندان به صورت اتفاقی استخدام میشدند، امروزه از طریق آگهیهای شغلی و مراکز ارزیابی استخدام میشوند. شیوه غیررسمی که آدنائر و گلوبکه از اطلاعات سرویس اطلاعات فدرال (BND) برای اهداف سیاسی داخلی علیه مخالفان سیاسی استفاده میکردند یا به دنبال تأمین یک پخشکننده دولتی مطلوب بودند، در سایر احزاب و کشورهای دموکراتیک نیز مشابهتهایی داشت. ریچارد نیکسون و واترگیت در سال ۱۹۷۲ نمونهای آشکار از این موارد هستند. اما این چیزی را توجیه نمیکند. همانطور که میدانیم، تاریخ تکرار نمیشود. با این حال، این کتاب بسیار به روز است. امروز ما دوباره با نسبیسازی، بیاهمیت جلوه دادن و تحریک روبرو هستیم: احزاب افراطی راستگرا رویدادهای تکاندهندهای را جشن میگیرند - حتی اینجا در آلمان. نازیهای جوان نمادهای سواستیکا را پخش میکنند.
احزابی مانند AfD نهادهای دموکراتیک ما را تحقیر میکنند. به همین دلیل است که دیوار آتشین بسیار مهم بوده و هست. و این کتاب. زیرا حسابرسی خیلی دیر انجام میشود، نه تنها عاملان، بلکه تقریباً همه قربانیان نیز مردهاند. حتماً برای آنها تلخ بوده که شاهد موفقیت همدستان خود باشند. به خصوص اگر آنها به طور فعال علیه رژیم نازی فعالیت میکردند. مارگو فریدلندر، بازمانده هولوکاست و مبارز خستگیناپذیر برای آشتی، اندکی پس از انتشار کتاب درگذشت. او احتمالاً هرگز این اثر را نخوانده است، اما میتوان یک چیز را فرض کرد: این کتاب او را خوشحال میکرد، دقیقاً به این دلیل که این حسابرسی از بیرون تحمیل نشده بود، بلکه از درون ما سرچشمه میگرفت.
کورت روودر