Loading...

سیاست بازگشت به ایران، گشایش یا توطئه؟

image
۱۲ اسفند ۱۳۹۲

سیاست بازگشت به ایران، گشایش یا توطئه؟

بعد از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ و پس از انقراض حکومت پادشاهی در ایران، کارگزاران رژیم پیشین که در بین آنها افراد متمول بسیاری دیده میشد، مجبور به ترک ایران شده و عمدتا به آمریکا و بعضا به چند کشور اروپایی مهاجرت کردند و آنها در حقیقت اولین گروه مهاجرین ایرانی بودند که در ابعاد بسیار وسیعی کشور خود را ترک کردند. این روند مهاجرت بعد از پیروزی انقلاب و با تثبیت هرچه بیشتر رژیم ملایان و در پی بسته شدن هر چه بیشتر فضای سیاسی و اجتماعی از یکسو و جنگ هشت ساله بین ایران و عراق از سوی دیگر، شدت بیسابقه گرفت بطوریکه در مدت چند سال میلیونها ایرانی مجبور به ترک سرزمین خود شدند. با توجه به گوناگونی اقشار مهاجرین، انگیزه های متفاوتی نیز برای مهاجرت به چشم میخورد که دراین بین اما مهمترین انگیزه شرایط و فضای خفقان آور سیاسی بود. البته دلائل اجتماعی، اقتصادی و یا انسانی هم مطرح بود اما این دلائل خود نیز تحت تاثیر دلائل سیاسی قرار میگرفت . طی سالهای حکومت خمینی و پس از مرگ وی تا سال ۱۳۷۶ (انتخاب خاتمی ) بخاطر شرایط سیاسی روز و عدم خواست و اراده حکومت راه هر گونه بازگشت به ایران برای مهاجرین ( غیرازمعدودی که بیشتر شامل سرمایه داران بود) مسدود بود. در حقیقت سیاست رویکرد رژیم برای بازگرداندن ایرانیان بشکل سیاست رسمی دولت ، پس از انتخاب خاتمی در دستور کار قرار گرفت.
در اینجا لازم است برای ادامه بحث به یک قرارداد دوجانبه بین دولتهای آلمان و دولت شاهنشاهی ایران در سال ۱۹۵۴ اشاره کنم . در این سال قراردادی بین این دو کشور منعقد شد که بر طبق آن اتباع دو کشور اجازه نداشتند بدون اجازه دولت متبوع خود درخواست تابعیت کشور دیگر را بکنند و میبایست برای حصول تابعیت کشور دیگر ابتدا با موافقت کشورمتبوع خود ترک تابعیت کرده و سپس به تابعیت آن کشوردیگر درآیند. لازم بذکر است که از آنجایی که دولت ایران بجز در موارد استثنایی با ترک تابعیت اتباع ایرانی موافقت نمیکرد ، از اینرو ترک تابعیت ایرانی و همزبان با آن کسب تابعیت آلمانی در گذشته دارای شرایط بسیار مشکل بوده است.
دولت آلمان از طریق وزیر امور خارجه خود کلاوس کینکل، دراواخر دهه ۱۹۹۰ میلادی در زمان صدر اعظمی هلموت کهل، بانوشتن نامه ای برای همتای ایرانی خود علی اکبر ولایتی به دولت ایران رسما اعلام کرد که کشور آلمان قصد دارد حداکثر تا سال ۲۰۰۰ میلادی این قرارداد را لغو کرده و از زیر بار تعهد این قرارداد خارج شود ، بدین منظور وی از دولت ایران خواستارلغو آن شده و متذکر شده بود چنانچه این امر حاصل نشود ، دولت آلمان خود یکطرفه دست به اقدام خواهد زد . علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت ایران در جوابیه خود متذکر شده بود که فسخ این قرارداد در حیطه کاری وزارت امور خارجه ایران نیست بلکه مجلس ایران باید در اینمورد تصمیم گیری کند. از آنجائی که مجلس ایران به بررسی این موضوع نپرداخت و تا مدت زمان اعلام شده در مورد آن تصمیم گیری نکرد ، دولت آلمان در سال ۲۰۰۰ یکجانبه این قرارداد را فسخ کرد و پس از آن بود که ایرانیان این امکان را یافتند که بدون ترک تابعیت ایرانی خود وهمزمان با آن تابعیت دولت آلمان را نیز کسب کنند.
لغو این قرارداد توسط دولت ائتلافی سوسیال دمکرات و حزب سبزها در سال ۲۰۰۰ میلادی، فرصتی بدست داد تا ازیکسو دولت آلمان با هماهنگی و برنامه ریزی دقیق، موقعیت پناهندگان ایرانی را با دادن پاسپورت آلمانی از موضوعیت خارج کرده و از سوی دیگر دولت خاتمی که شعار "تبدیل مخالف به منتقد و منتقد به موافق "را میداد و همچنین سیاست تبلیغ و تشویق بازگشت ایرانیان خارج از کشوررا دردستور کار خود قرار داده بود، بتواند نیز با هماهنگی دولت آلمان، ایرانیان پناهنده ای که سالیان طولانی دراین کشور بعنوان پناهنده سیاسی (اکثریت آنها ) اقامت داشتند را با ترفند جذب نیروی متخصص و تبلیغ به بهتر شدن اوضاع سیاسی، تشویق به همکاری با این سیاست کند . البته رژیم در اینمورد به سرمایه گذاریهای بسیاری نیز دست زد. بعنوان نمونه از طریق راه اندازی شبکه های تلویزیونی جا م جم بطورمستقیم وهمچنین با اعمال نظرغیر مستقیم در راه تولید و پخش برنامه های مورد نظر خود از طریق حمایت مالی در دیگر شبکه های تلویزیونی فارسی زبان ، به تبلیغ مضاعف و ایجاد فضا سازی برای بازگشت به ایران پرداخت. البته ناگفته پیداست که امکان کسب تابعیت آلمانی برای ایرانیان، هرگز و هیچگاه ارتباطی با مراجعه آنها به سفارت و یا کنسولگریهای ایران در کشور آلمان برای درخواست و اخذ پاسپورت ایرانی نداشته است. بعبارت دیگر شرط کسب تابعیت آلمان آنها را ملزم وموظف به مراجعه به سفارت و یا کنسولگریهای ایران برای درخواست صدور پاسپورت ایرانی نمیکرد ، چرا که این دو، دومقوله کاملأ جدا از یکدیگربوده و هست. بهرجهت این سیاست دولت خاتمی، درباغ سبزی بود که به بعضی از دلتنگ شدگان کشور خود نشان داده شده بود و از طریق تبلیغ به مناسبتر شدن شرایط سیاسی و اجتماعی، و تأکید بسیار برحمایت و توجه خاص و ویژه این دولت مردمسالاربه آزادی های فردی و اجتماعی، حرکت این دولت در مسیربرداشتن موانع و ایجاد بستر مناسب برای شکل گیری تشکلات و احزاب سیاسی گوناگون و امکان شرکت فعالانه آنها درامر مشارکت سیاسی و حتی تأکید بر امکان سهم و مشارکت ایرانیان خارج از کشور در روند سیاسی کشور خود، بر طبل تبلیغات خود بشدت میکوبید .
از آنجائی که جاذبه بازگشت و یا رفتن به ایران برای هر مهاجری بسیار اغوا کننده بوده وهمچنان نیزهست ، خیل عظیمی از ایرانیان، کسانی که برای گرفتن پناهندگی سیاسی ، دلائل خروج از ایران را تحت تعقیب بودن بخاطر فعالیتهای سیاسی علیه رژیم و خطرمجازات اعدام در صورت دستگیری در پروسه بررسی پناهندگی سیاسی خود قید کرده بودند، با مراجعه به سفارت ، کنسولگری و نمایندگیهای رژیم، وپس ازدرخواست صدور پاسپورت ایرانی و اخذ آن به ایران سفر کردند . البته در این میان کسانی هستند که معتقدند که دلائل خروج آنها ازایران نه شرایط سیاسی بلکه شرایط اجتماعی بوده است و اینکه آنها افراد سیاسی نیستند، لذا بازگشت آنها پس از تغییرو تحولات و باز شدن فضای اجتماعی صورت گرفته است. اینکه این ادعا تا چه حد صحیح است و آیا هر مهاجری که صرفا دلائل اجتماعی را در اینمورد میتواند مطرح کند (که خود نیز تابع شرایط سیاسی بوده و هست) ، قابل تعمق و بررسی جداگانه میباشد.
بهر شکل این مقاله شاید پاسخ مختصری باشد به این سؤال که چرا رژیم با سرمایه گذاری کلان سیاست و اهداف و نیاز خود دراین زمینه را از دوران خاتمی تا به امروز بدون وقفه دنبال کرده و میکند ؟
دراینمورد باید قبل از هر چیز به این نکته توجه داشت که ، آنچه مربوط به رژیم در مورد سیاست بازگشت ایرانیان میشود، اولا قابل درک وثانیا هدف آن مشخص میباشد. بطوریکه قبل از هر کس برای خود رژیم مشخص و محرز بوده و هست که تبلیغ گشایش فضای باز سیاسی برای این بازگشتگان بمنظور مشارکت در روند سیاسی کشورترفندی بیش نبوده است. رژیم تنها یک هدف مشخص را دنبال کرده و همچنان میکند و آن چیزی نیست جز پاسیو کردن نیروهای مخالف خود در خارج از مرزهای کشور، تا ازاینطریق بتواند بزعم خود بساط اپوزیسیون خود در خارج را برای همیشه جمع کند.
برای رسیدن به این هدف و نشان دادن اقتدار خود در خارج از کشور، رژیم توانست از طریق فریب، تطمیع و توطئه، پناهنده گان سیاسی را ابتدا به سفارت و یا کنسولگریهای خود و در نهایت به ایران بکشاند. برای رژیم مهمترین نکته قابل اهمیت این بود که این افراد بجای تجمع اعتراضی در برابر سفارت (اعتراض به سیاستهای ضد بشری رژیم ) ، آنها را بداخل سفارت بیاورد و آنها را ازطریق پرکردن پرسشنامه و درخواستنامه به سوی خود بکشاند و بعضا برخی ازآنها را نیز به همکاری با خود ترغیب کند. اینکه این افراد حتی سرناسازگاری با رژیم هم داشته باشند و درحریم خصوصی خود با سیاستهای ضد مردمی آن نیزمخالف باشند کمترین اهمیتی برای رژیم نداشته و ندارد.
موفقیت رژیم در پیشبرد این سیاست میتوانست از یکسو هر گونه حرکت و فعالیت سیاسی و یا هر گونه مبارزه و مقاومت علیه خود در خارج را از بین برده و مخالفین خود را در انظار جهانیان بی اعتبار کند و از سوی دیگر حامل این پیام به کشورهای مماشاتگر باشد که نظام آخوندی بطور کامل تثبیت شده و نیروی مخالف و اپوزیسیون دیگر وجود عینی ندارند و حتی بنا به گفته وزیر اطلاعات رژیم ، نیروهای این وزارتخانه توانسته اند با نفوذ در تشکیلات (اکثر) نیروهای مخالف نظام ، به تمامی حرکات آنها اشراف کامل داشته، از برنامه های آنان کاملأ با خبر بوده واز از اینطریق توانسته اند آنها را تحت کنترل خود درآورد.

درمورد سیاست تشویق به بازگشت ایرانیان لازم به یاد آوری است که این سیاست ابتدأ در دوران رفسنجانی کلید خورد. اما تفاوت اساسی آن دوران با دوران خاتمی و تا به امروز، محدود و منحصر بودن این سیاست برای تشویق ایرانیان متمول به بازگشت بوده و جذب سرمایه این گروه بیشتر مورد نظر و چه بسا هدف اصلی آن بوده است . هدف اصلی این سیاست اما در دوران خاتمی (چنانچه اشاره شد ) سوای جذب سرمایه داران، نفوذ سیاسی خود و درپی آن نا کارآمد ترکردن هرچه بیشتر نیروهای مخالف خود در خارج از مرزهای ایران بوده است. گشایش دفاتر رسیدگی به امور ایرانیان خارج از کشور در وزارت خارجه ومتعاقبا درنمایندگی های رژیم در خارج از ایران را نیز باید در همین راستا مورد توجه قرار داد. رژیم این سیاست خود را از طرق مختلف پیش برده و همچنان پیش میبرد . ازیکسو با فرافکنی و سعی در جا اندختن این فکر که ایران به همه ایرانیان تعلق دارد، عرق ملی ایرانیان را نشانه گرفت و با سرمایه گذاری درتولید برنامه های تلویزیونی تاریخی ، گردشگری و پخش برنامه های محیط زیستی ونشان دادن تصاویر طبیعت زیبای ایران که هر ایرانی دوراز وطن را هر چه بیشتر راغب و مشتاق سفربه ایران میکرد ، توانست در این زمینه بسیار موفق کارکند . ازسوی دیگر با پیش کشیدن عواطف انسانی و احساسی، تعلقات خانوادگی و دلتنگی برای دیدار افراد خانواده (پدر، مادر و دیگر اعضای خانواده ) پس از سالها دوری ، بسیاری دیگر را بدینطریق برای رفتن به ایران مجاب کند، بطوریکه احمدی نژاد نیز در دوره ریاست جمهوری خود دریک برنامه مستقیم شبکه سه جام جم که ۱۱ شب بوقت اروپا پخش شد با گفتن جملاتی به این مضمون که " هموطن عزیز ایرانی آیا دلت برای پدر، مادر، عمه ، دایی، خاله و دیگران تنگ نشده ؟ بابا اینکه مشکلی نیست ، بپر یک بلیط تهیه کن و حتی شده فقط برای یک هفته هم که شده یک سفر بیا ایران و دیداری تازه کن و دوباره برگرد .همین سال گذشته ۱ میلیون ایرانی به ایران سفر کرده ،شما چرا اینکار را نمیکنید ؟ " بر روی این نکته انگشت گذاشته بود. این جملات و درخواست از سوی رئیس جمهور رژیم ، سوای دجالگری و ترفندی که در پس آن نهفته است ، اتفاقا سندی است بسیار گویا که رژیم چگونه برای پیشبرد این سیاست دجالانه خود، انگشت بر روی احساسات ایرانیان گذاشته و از آن بعنوان عاملی برای ترغیب این افراد استفاده کرده و همچنان نیز میکند.
از سوی دیگر رژیم عمده هدف و سیاست خود (که به آن اشاره شد ) را در خارج و بر روی نیروها و سازمانهای مخالف خود متمرکز و بنا کرده بود. بدینمنظور سعی داشت اولا با ادعای اینکه رژیم از حمایت میلیونی برخوردار است، گشایش سیاسی بوجود آمده و شرایط سیاسی و حقوق بشری در جهت مثبت تغییرعمده کرده، رفت و آمد ایرانیان مقیم خارج بدون ترس و خطر دستگیری به ایران بلامانع است وحتی شرایط برای تبدلات سیاسی، فرهنگی و بالاخص اقتصادی بیشتر از گذشته فراهم شده از درتعامل با کشورهای غربی (کشورهائی که پناهندگان بسیاری را پذیرفته بودند )، درآ ید و این کشورها را به حمایت های سیاسی و اقتصادی از دولت کنونی ترغیب کند و از اینطریق شرایط کسب پناهندگی مخالفین خود دراین کشورها را (بدلیل بهتر شدن شرایط سیاسی در داخل ایران ) غیر ممکن و یا لااقل بسیارسخت کند و ثانیا از طریق تبلیغ و هیا هوی بسیار در اینمورد که زمینه مشارکت همه تفکرها در روند سیاسی و پیشبرد جامعه مدنی اینک فراهم شده است، خواستار کمک و یاری از تمام نیروهای سیاسی خارج از کشور (بجز نیروهای معاند) برای رسیدن به این هدف شده بود. رژیم همچنین با القاء این تفکر که هر گونه تغییری الزاما باید در درون ایران صورت بگیرد و در خارج از ایران امکان هیچ گونه مبارزه اساسی و امید به تغییر وجود ندارد، سعی کرد با پاشیدن بذر ناامیدی آنها را وادار به تسلیم کند، فکر مبارزه را لوث و فضای مبارزه در خارج از ایران را برای این نیروها هرچه تنگتر کرده و بعضا از طریق عوامل خود و ایجاد دهها کانون به اصطلاح فرهنگی این فضا را کاملا تحت اختیار خود درآورد. رژیم همچنین موفق شد بسیاری ازگروههای مخالف خود را وادار به تمکین و پذیرش این سیاست دیکته شده خود بکند که مردم داخل کشورتنها خواستار اصلاحات و رفرم از درون بوده و نه خواستار تغییر رژیم در کلیت آن وبالطبع مخالف هر گونه خشونت طلبی و ساختار شکنی میباشند. بدینطریق رژیم موفق به پیشبرد سیاست خود مبنی بر"تبدیل نیروهای مخالف به منتقد و نیروهای منتقد به موافق" شد. پس ازموفقیت رژیم در پیشبرد سیاست خود شاهد بودیم که چطور مدعیان مبارزه با رژیم برخی سهوا و نا آگاهانه فریب این سیاست رژیم را خورده و بدام افتادند و بسیاری دیگراز آنها نیزعامدانه و آگاهانه به پیشبرد این سیاست رژیم در خارج از ایران کمک کردند.
کسانی که این توهم را داشتند که هر گونه تغییری باید از درون ایران و گام به گام صورت گیرد ، بزودی دریافتند که اساسا رژیم نه ظرفیت تغییر را دارد، نه تن به چنین خواسته ای میدهد و اینکه تمام آن وعده ها فریبی بیش نبوده است. بعضی از این افراد که حتی با نیت خوش به ایران برگشته بودند، از روی شوق بازگشت به ایران یا نخواستند و یا نتوانستند که بشنوند، که خاتمی در اولین مصاحبه خود بعد از انتخابات بر این نکته تأکید کرد که رای به وی و انتخاب او، رای به اسلام و ولی فقیه بوده ودولتش تحت امر ایشان است و یا اینکه به این گفته رحیم صفوی فرمانده وقت سپاه پاسدارن نیز توجه نکردند که گفته بود : "ما آب درون لانه مورچه (مخالفین ) ریختیم تا که آنها به روی سطح خاک آمده تا امکان نابودی آنها را به یکباره داشته باشیم ". و یا در روزنامه سلام نخواندند که درستون "الو سلام " که نظرات خوانندگان را درج میکرد ، اظهارات عباس عبدی یکی ازمسولین روزنامه را درج کرده بود ، که در پاسخ به اعتراض خواننده ای به رد صلاحیت کاندیداهای جناح دوم خرداد برای شرکت در انتخابات مجلس خبرگان و پیشنهاد وی برای تحریم این انتخابات، نوشته بود که " درست است که ما با آن جناح اختلافاتی در بعضی از مسائل داریم ، ولی فراموش نکنید که همه ما برای حفظ نظام متحد و در یک جبهه هستیم و پیشنهاد تحریم این انتخابات برضد منافع نظام خواهد بود". اینگونه بود که این افراد سر خورده از توهمی که داشتند بزودی دریافتند که این آخوند شیاد چگونه آنها را فریب داده و وعده دادن آزادی وی فقط مصرف خارج کشوری داشته است ، چنانچه بیانیه شورای ملی مقاومت ایران در روز سوم خرداد براین نکته تأکید میکند و از این آخوند شیاد میخواهد که اگر راست میگوید فقط ۲ درصد از آزادیهایی که قول آن را داده بوده ،اجرا کند تا شاهد باشد که چطور مردم نظام آخوندی را به زباله دانی تاریخ خواهند انداخت.
البته برای این افرا د خوش باور (یا اینکه تظاهر به خوش باوری میکردند)، رفتن به ایران بهر حال مزایائی نیز بهمراه داشت. بعضی از این افراد که با شور وهیجان بسیار شعار مبارزه سیاسی و فرهنگی گام بگام در داخل ایران را سر میدادند، پس از رفتن به ایران و مشاهده اینکه حتی نیروهای خودی درون نظام برای فعا لیت های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی خود که اصولا در پی اصلاح و رفرم و نه تغییر رژیم بودند ، با چه مشکلات عدیده ای روبرو هستند، سرخورده شده بودند و از آنجائیکه بهر شکل نمیخواستند دست خالی برگردند ، این فرصت خوبی بود تا به خواسته خود و یا برای برآ ورده کردن آرزوی دیرینه خانواده که دوست داشتند وی را در لباس عروسی ببینند، ازدواج کنند. آنها که پس از بازگشت به کشور محل اقامت خود دیگر درگیرانجام مراحل قانونی برای آوردن همسر خود به این کشوربودند (که بعضا با مراجعه و مکاتبه با سفارت و یا کنسولگریها نیز همراه بود )، نه تنها فرصت و انگیزه ای بلکه جرا تی برای مخالفت علنی علیه رژیم برای آنها باقی نمیماند. این تازه حال و روز آن افرادی بود که به زعم خود همچنان مخالف رژیم بوده و هنوز صد در صد تسلیم رژیم نشده بودند. چنانچه این افراد متأهل بودند پس از رفتن به ایران (تنها و یا همراه با خانواده) در حد توان و بودجه خود و بنا به پیشنهاد اهل منزل ، بخاطر اینکه آینده خود و بچه ها را حداقل ازلحاظ مالی نسبتا تامین کرده باشند، با خریدن آپارتمان ، خانه ویا قطعه زمینی و یا اینکه با گذاشتن پول در بانک و استفاده از بهره آن برای خود امنیت نسبی مالی فراهم کردند. پس از آن این افراد دیگر درفکرهمه چیز بودند جز مبارزه علیه رژیم ضد انسانی و مردمی آخوندی، چرا که آنها اینک به صرف حفظ روابط خانوادگی و منافع اقتصادی خود دیگر نمیتوانستند بطورعلنی دم از مخالفت با رژیم بزنند.
اما گذشته از این افراد به صرف شخص ، سازمان ها واحزاب و گروههایی از جمله حزب توده و سازمان چریک های فدایی خلق ایران (اکثریت) بودند که تماما از این سیاست نه تنها پشتیبانی کردند، بلکه تا آنجا پیش رفتند که بطور نمونه سازمان چریک های فدایی خلق ایران (اکثریت) رسمآ از مهاجرانی وزیرارشاد وقت رژیم، برای انتشار و پخش روزنامه "کار" درخواست اجازه نامه کرده وازهواداران خود بجد خواسته بود که با مراجعه به سفارت ، کنسولگریها و نمایندگی های رژیم برای اخذ پاسپورت و سفربه ایران اقدام کنند.
بدبختانه شاهد بودیم که تغییراتی که در باره آن چنان تبلیغ میشد ،سرابی بیش نبود وخیل ساده لوحان و خوش باوران بزودی دریافتند که در دوره این آخوند شیاد کار فرهنگی (با توقیف و بسته شدن روزنامه ها بطور فله ای - ۲۳ روزنامه در یک قلم - ) نه تنها میسر نیست، بلکه کشته شدن فعالین سیاسی و نویسندگان دگراندیش در یک سلسله قتلهای زنجیره ای یک پیام بیشتر نداشت وآن اینکه دربرهمان پاشنه می چرخد. اینجا بد نیست اشاره ای به توقیف روزنامه آریا بدستورمستقیم آخوند شیاد خاتمی داشته باشم. پس از قتلهای زنجیره ای روزنامه آریا با درج مطلبی خواستار آن شده بود که برای ریشه یابی صحیح ،افشای عاملین و خشک کردن ریشه های این جنایت، باید به جنایاتی که از سال ۶۰ شروع و تا به امروز همچنان ادامه دارد پرداخت، چرا که جنایات امروز ریشه در جنایات سال ۶۰ دارد.
دولت خاتمی در ظاهرامرالبته اینکه تن به دادن آزادی های نسبی و کم اهمیت اجتماعی مانند سختگیری کمتردرمورد پوشش زنان و مردان ، روابط آزادانه دختران و پسران دراماکن عمومی و رفع محدودیت های اجتماعی رو بنایی داده بود، دلیلش تنها سرپوش گذاشتن برخواسته ها و مطالبات اساسی و زیر بنایی مردم و جامعه بوده است چرا که بواقع مشکل اساسی مردم و خواسته های جامعه جوان ایران در وهله اول بطورمثال نه سختگیری درمورد حجاب و یا مسائل رو بنایی دیگر بوده بلکه خواهان مطالبات اساسی تر خود از جمله ایجاد شغل، رفع بیکاری، گرانی ، رفع بیعدالتی و تبعیض ، احترام به حقوق زنان و رفع محدودیتهای اجتماعی از آنان، آزادی تشکلات و احزاب، حق تعیین سرنوشت و دیگر مطالبات اساسی خود بودند که پا فشاری هر چه بیشتر براین خواسته های اساسی با شدت عمل و سرکوب رژیم بطور مثال حمله به کوی دانشگاه روبرو میشد.
پس از تجربه تلخ آن دوران ، امروز شاهد هستیم که رژیم پس از انتخاب آخوند روحانی دوباره این بساط شیادی را پهن کرده و سیاست بازگشت ایرانیان را باردیگر در دستور کار خود قرار داده است. بطور نمونه جا لب است نگاهی به نظرات معاون وزیر امورخارجه رژیم در اینمورد داشته باشیم.
"به گزارش ایرنا حسن قشقاوی معاون کنسولی ، امور مجلس و ایرانیان وزیر امور خارجه رژیم سیاست دولت آخوند روحانی را باز کردن درهای کشور بر روی همه ایرانیان خارج از کشورخوانده و تأکید کرده که دنبال این هستیم تا این مسیررا قاطعانه ادامه دهیم . درادامه این گزارش آمده که بگفته وی حدود ۹۶ درصد ایرانیان خارج از کشور در سفارت خانه های رژیم پرونده کنسولی دارند و ۷۰ درصد آنها نیز به کشور رفت و آمد دارند. در حدود ۳۰ درصد پرونده تشکیل داده یا نداده اند اما بدلیل ترسهای کاذب و فضا سازیهای صورت گرفته می ترسند که به نمایندگیهای ما در خارج رجوع کنند، بدینمنظور برای ارتباط با این تعداد از ایرانیان عزیز ایمیلی را در نظر گرفته ایم تا بتوانیم آنها را به کشور جذب کنیم . وی با تأکید بر اینکه "اپوزیسیون در شدید ترین حالت آن بین همه ایرانیان خارج از کشور تنها ۳ تا ۴ درصد هستند" ، گفت اکثریت ایرانیان خارج از کشور علاقمند به "توسعه ملی و خوش آوازگی" ایرانیان هستند و آن را مطالبه می کنند، "ایران را دوست دارند و کمک هم میکنند". وی هچنین تأکید کرد به طیفی که تردید دارند گفته ایم که ایمیل بزنند و اگر ترس کاذبی وجود دارد ، ابهام را برای آنان بر طرف کنیم. برخی از این ترسها "ناشی از القاعات است و واقعیت ندارد" که باید اینها را از بین ببریم. ایرانیان خارج از کشور "افتخار ما هستند" . وی اضافه کرد که "۳۰۰ میلیارد دلار سرمایه ایرانیان" فقط در آمریکا و کانادا است و سرمایه های فراوانی در دیگر نقاط جهان نیز وجود دارد. اینها باید به ایران بیاید و در سرزمین خودشان سرمایه گذاری شود . استقبال خوبی از این ایمیل صورت گرفته است . بسیاری هم به ایران آمده اند" .
اینک سوال اساسی این است که اولا رژیم چرا دوباره به این سیاست رو آورده است ؟ آیا نیروی مخالف قابل توجه دیگری بجز مقاومت و مجاهدین وجود عینی دارند ؟ ثانیا هدف و نیاز امروز رژیم از این فریب دوباره چیست ؟
پاسخ به این سوال، سوای سیاست شیادانه جذب این حجم عظیم از سرمایه که یادآور سیاست فریب دوران رفسنجانی میباشد ، تنها یک چیز و آن نقش، جایگاه و اهمیت مجاهدین ومقاومت تمام عیارمردمی در صحنه سیاست ایران میباشد. امروز به اذعان واعتراف دوستان و دشمنان مقاومت ، پس از گذشت بیش ازسی سال مبارزه ، تنها نیروی جدی باقیمانده درصحنه مبارزه در برابر رژیم آخوندی ، بطورقطع سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران میباشد. این نه یک ادعا از روی خوشباوری و یا ساده انگاری، بلکه عین واقعیت است و میشود صدها دلیل برای آن برشمرد. بسیار جای خوشحالی و سرفرازی است که سیاست فریب و تطمیع رژیم در مورد مجاهدین و همچنین حذف و نابودی آنها بعنوان تنها آلترناتیو خود ناکام مانده و شکست خورده است و قطعا نیز در آینده چنین خواهد بود. از سوی دیگر جای تاسف است که رژیم موفق به فریب بسیاری ازنیروها ی دیگر، بعضا بدلیل اشتباه محاسبه و تاکتیک، کم بها دادن به توطئه و دسیسه ها، تحلیل های نا درست از شرایط سیاسی روز و افتادن در چاه اعتماد به وعده های دجالانه رژیم این نیروها، شد و آنها را از صحنه مبارزه محو کرد بطوریکه امروز آنها دیگر متاسفانه حضورعینی در صحنه نبرد سهمگین با رژیم ندارند.
اگراین سیاست در زمان خاتمی این آخوند شیاد بدلائل متعدد که به برخی از آنها اشاره شد ،جواب داد و موفق بود، اما امروز رژیم سیاست بازگشت به ایران را در حالی دوباره در دستور کار خود قرار داده و شعار اعتدال را سر میدهد که از یکسو در کلیت خود دربدترین شرایط سیاسی طی این سالها قرار دارد و مخاصمات جناحی و درونی آن به حاد ترین شکل بروز کرده است ، بطوریکه امکان برون رفت از این شرایط عینی اولا در کوتاه مدت و بدون حذف یکدیگر بسیار دور از دسترس است و ثانیا این اوضاع بشدت نابسامان سیاسی حاکی از دور نمای سرنگونی است. از سوی دیگر شورای ملی مقاومت وسازمان مجاهدین خلق ایران توانسته اند از زمان خاتمی تا به امروز و با جنگ صد برابر خود بطور کیفی و عینی به چنان رشد و اعتلایی برسند، که نیاز رژیم به حذف و نابودی تمامیت این مقاومت بعنوان سدی در برابر مطامع و جاه طلبی های هسته ای، سیاست صدور ارتجاع وتروریسم در منطقه و رشد بنیاد گرائی و تلاش بی وقفه این مقاومت درافشای نقض مستمر حقوق بشر در مجامع حقوق بشری ، را صد چندان میکند و رژیم بجد بر این باور است که شاید بتواند ازاینطریق یک بار دیگر شانس خود را برای شکاف انداختن درصفوف مقاومت امتحان کند تا بلکه این پایدارترین ومتشکل ترین نیروی سیاسی مخالف خود را نیز از صحنه مبارزه بدر کند. با تمام این تفا سیر و عینی بودن این تعادل قوا باید بسیارهوشیار بود و سهل انگارانه خواهد بود که در برابر چنین توطئه منفعل عمل کرده و توجه کافی ولازم به این سیاست دجالانه رژیم داده نشود.
در آخر مایلم اشاره ای هم از منظر حقوقی به این موضوع داشته باشم ، چرا که در باب بحث بازگشت ایرانیان و رفت و آمد به ایران، برخی سعی دارند که برای توجیه و توضیح این عمل نگاهی حقوقی به این موضوع داشته باشند و در این رابطه به آزادی های مصرح و جها نشمول حقوق بشری که شامل حق آزادی سفر نیز میباشد، اشاره و استناد میکنند. چنانچه به این موضوع صرفا از منظر حقوقی نگاه و به آن پرداخته شود ، جای هیچگونه بحثی در اینمورد که همه مهاجرین بدور از وطن دارای حق و حقوق برابر برای بازگشت و رفت و آمد به میهن خود هستند، باقی نمیماند. اما به این نکته نیز باید توجه کرد که حق استفاده از این حقوق اساسی و اولیه چه ازمنظر حقوقی و چه اخلاقی حد و مرز خود را دارد. بطور مثال حق آزادی بیان که جز حقوق پایه و اولیه بشر است تا آنجائی مورد حمایت و استفاده ازآن بلامانع است که مضر و در تقابل با حقوق دیگران نباشد. بطور نمونه توهین به دیگران ، زدن تهمت بی اساس و دشنام دادن به کسی نه تنها در چارچوب حق استفاده از آزادی بیان قرار نمیگیرد، بلکه میتواند جرم نیز محسوب شود.این همان حد و مرزی است که اتفاقا در خود قانون به آن تصریح شده است.
اکثریت ایرانیان مهاجرکه به دلائل صرفا سیاسی مجبور به ترک کشورو مهاجرت شده بودند (در بالا اشاره کردم که دلائل اجتماعی خود نیز تابع دلائل سیاسی بوده اند ) در حالی به کشور خود بازگشتند که حقوق بشر توسط این رژیم خونخوار و ضد بشری حا کم بر ایران نه تنها لگد مال، بلکه اصلا به هیچ گرفته میشد. امروزکه رژیم به جنایات خود برعلیه هموطنان ما همچنان بشدت ادامه میدهد و حقوق حقه مردم و تمام آن حقوق بشری که به آن استناد میشود همه روزه لگد مال میشود و شاهد بیش از ۶۰۰ اعدام فقط در دوره چند ماهه آخوند روحانی هستیم ، بواقع آن کسانی که بعنوان پناهنده سیاسی سالها از مزایای آن (چه سیاسی وچه اقتصادی) بهره برده اند و امروزهمزبان با رژیم و با استجابت از دعوت بازگشت او (حتی برای دیدار خانواده ) ، و با چشم پوشی آگاهانه و بی تفاوتی آشکار در برابر این جنایات (در گذشته و تا به امروز )، به این کار دست میزنند ، آیا این عمل چیزی جز تائید ضمنی این جنایات نیست ؟ دراینجا مهم این نیست که این افراد مخالف این جنایات باشند یا نباشند. آیا واقعیت غیرازاین است که رفتن هر یک از پناهندگان سیاسی (و یا اجتماعی) به کشوری که حقوق اولیه بشر در آن روزانه و بشدت نقض میشود ، رژیم را در ادامه جنایات خود بیشتر تشویق وجری نمیکند و دست او را در این خصوص بیشتر بازنمیگذارد ؟ آیا غیر از اینست که رژیم وقتی در جوامع بین المللی بخاطر نقض مستمر حقوق بشر در ایران محکوم میشود، سعی نمیکند با آرائه لیست ۱ میلیونی ( بقول احمدی نژاد ) مسافرانی که در یکسال به ایران سفر کرده و میکنند، گزارش نماینده ویژه سازمان ملل در مورد حقوق بشر را مغرضانه ، دور از واقیعت و یکجانبه بخواند و قطعنامه این محکومیت ها از ارزش انداخته و بی اعتبار کند ؟ بگذریم از اینکه با افشاگریهای مقاومت و دیگر سازمانها و فعا لین حقوق بشری در این راه توفیق نداشته است . دراینجا خطاب به آن پناهندگانی که راه برگشت به ایران را در پیش گرفتند باید این واقعیت تلخ تر را نیز گوشزد کرد که رژیم خیلی زرنگ تر از شماست و تنها برنده این سیاست کثیف چه از منظر سیاسی، حقوقی و اقتصادی رژیم بوده ونفعی که شما درمقیاسه با رژیم برده و یا میبرید بسیاراندک و ناچیزاست و شما بازنده اصلی هستید.
چطورمیشود هم به نقض مستمر حقوق بشر در ایران معترض بود ، و هم اینکه با رفتن به سفارت ، کنسولگری و نمایندگیهای رژیم و در نهایت سفر به ایران، بقول هادی خرسندی ییلاق و قشلاق کرد ؟ فراموش نکنیم که هرمهاجربدور از خانه و کاشانه خود، بدون شک دلتنگ و دل نگران عزیزترین و نزدیکترین کسان خود میباشد. باید از این پناهندگان به ایران برگشته پرسید که چگونه آنها خود را دلتنگ تر و دل نگران تر از دیگران میدانند ؟ آیا ارزش عزیزان آنها بیشتر از ارزش عزیزان کسانی است که همچنان برسر اصول خود ایستاده اند و عزم کرده اند تا آزادی وطن از شر این دیو سیرتان وطن فروش تا به آخر بایستند ؟ آیا تنها آنها هستند که پدر و مادر پیر و مریض دارند که آرزوی دیدار آنها را بعد از سالها دوری و قبل از فوت دارند ؟ اینان چطور به خود این اجازه را میدهند، کسانی را که برای بسر آمدن دوران فراغ و جدائی ها" برای همیشه و برای همه کس "مبارزه میکنند و تا به آنروز بر سراصول خود وفادارخواهند ماند و حاضربه محروم کردن خود از دیدارعزیزان شان ( شاید که این دیدارهیچگاه هم انجام نشود ) هستند ( چراکه نمیخواستند به خواسته رژیم تن دهند )، آنها را قسی القلب ،بی عاطفه و سنگدل بنامند؟ این افراد چه جوابی برای بازماندگان قربانیان این رژیم خونخوار، قربانیانی که بهای خونشان و جنایتی که در مورد آنها اعمال شد ، مهمترین دلیل برای به رسمیت شناخته شدن حق پناهندگی در خارج از مرزهای ایران شد، خواهند داشت ؟ آنها چطور میتوانند در چشم آن پدر و مادری که عزیزانشان یا چهره در خاک دارند یا اینکه در پشت دیوارهای زندان پوسیده شدند نگاه بکنند و به آنها بگویند که ای پدران و مادران عزیز از دست داده و رنج کشیده، ما از حق پناهدگی خود گذشتیم تا اینکه بتوانیم هم برای دیدارعزیزان خود، هم برای تجارت وهم برای سیر و سیاحت از مناطق زیبای وطن خود به ایران برگردیم، گرچه متاسفیم که شما جگر گوشه های خود را از دست دادید و در درون خود با شما همدردی میکنیم، اما امروز که فهم ، درک و شعورمان نسبت به دوران جوانی بسیار بیشتر شده و اینک که میفهمیم گول خورده و در اثر هیجانات جوانی پا در راه مبارزه برعلیه ظلم گذاشته بودیم و حالا که رأفت وعطوفت اسلامی شامل حال ما شده و ندامت و پشیمانی و توبه ما مورد قبول ولی امرمسلمین جهانیان قرار گرفته ، دیگر حاضر نیستیم از حق آزادانه رفت و آمد خود بگذریم و خود را از موهبت دیدار محروم کنیم و حاضریم نه تنها پا بر روی وجدان خود بگذاریم، حتی اگر لازم شود کر و کور لال میشویم تا که آ ه و ناله هموطنان دردمند خود را نشنویم، این جنایات را نبینیم و زبان به اعتراض نگشاییم .
اما امروز که شاهدیم رژیم چطور توانست با توطئه و فریب فضای خارج از کشور را مسموم کند، و چگونه موفق شد با دجالیت و با همکاری عاملین خود نبض اپوزیسیون را از طریق جا انداختن افرادی که خود بعضا نیز مستقیما در جنایات رژیم دست داشته اند و امروز لباس دگراندیش و منتقد بر تن کرده اند و در بسیاری از مراکز دانشگاهی و علمی جا خوش کرده اند وبا راه اندازی دهها سایت اینترنیتی سیاستهای رژیم را خط به خط پیش میبرند ، را در دست بگیرد و سیاستهای خود را در خارج دیکته کند ، چرا باید بیش از این فرصت ترکتازی به رژیم وعواملش در خارج از کشور را داد ؟ آیا زمان آن فرا نرسیده که نگاهی دیگر به خود بیاندازیم تا ببینیم که رژیم چطور موفق شد من زندانی سیاسی شکنجه شده، من پناهنده سیاسی را در خارج از زندان و ایران فریب دهد ، از آرمان خود دور کند و ازهمه چیز تهی کند ؟ آن باشم وآنطوررفتار کنم که رژیم میخواهد . اینجا صحبت از این سازمان و یا آن سازمان سیاسی نیست ، بلکه صحبت از فرد است ، چراکه این افراد هستند که سازمانها را تشکیل میدهند. آیا میشود بصرف اینکه از تشکیلات و سازمانهای سیاسی فعال دیگر خبری نیست، تن به تسلیم داد و بسرنوشت مردم خود بی تفاوت بود ؟ براستی ما را چه شده است ؟ مایی که در خارج از ایران از تمامی امکانات برای اعتراض به جنایات این جانیان قرن برخورداریم آیا اخلاقا مجاز هستیم که بی عمل باشیم و سکوت پیشه کنیم ؟ چه جنایت و بلای دیگری باید بسرما بیاید تا باورمان شود که این رژیم در کلیت اش باید نابود شود و شرش از سر این ملت برای همیشه کم شود ؟ آخر این چه منطقی است که بخاطر زندگی فردی خود ( همسرم ،فرزندانم ،اموالم و شغلم ) بمانند کبک سر خود را زیر برف کنیم و خوشحال از اینکه در ساحل امن زندگی میکنیم و خطری متوجه من و خانواده ام نیست، چشم بر روی این همه جنایت ببندیم واگر چهارتا فحش وبد و بیراه نثاراین جانیان بکنیم، فکر کنیم که خیلی هنر کرده ایم ولی دراولین فرصت برای تعطیلات دوباره راهی ایران شویم ؟
نه هموطن عزیز و گرامی سخت در اشتباه هستی اگر فکر میکنی که هر چه در ایران بختک زده دارد اتفاق میفتاد به من و ما ربطی ندارد . بسیار هم ربط دارد . هر یک از ما چه بطرق سیاسی ، اخلاقی و انسانی باید معترض این رژیم باشیم و ثابت کنیم که بین ما و رژیم و ایادی اش از زمین تا آسمان فرق است .
اگر بخود و توانایی های خود هنوز باور داریم واگر ذره ای شرافت و انسانیت هنوز در ما وجود دارد، "میتوان و باید" این رژیم ددمنش را سرنگون کرد.
با سلام و عرض ادب و احترام به تمام آنانی که از جان و مال، رفاه و آسایش خود در راه آزادی مردم ایران گذشتند و کلمه صدق و فدا را معنایی دیگر بخشیدند.
درود فراوان برآنانی که بهای حفظ اصول خود را با دوری از خانه و کاشانه و عزیزانشان پرداختند .
پیروزی در دسترس است تنها باید بخواهیم . باشد تا چنین شود .
به امید آنروز
زنده باد آزادی ، زنده باد مقاومت
با احترام

رضا محمدی