رنجنامه یک بیچاره محتاج به منتقد درد کشیده و ستمدیده سالیان
در دیداری . حین صحبت ایشان از من پرسید که عزیزم اینجا به چه کاری مشغولی ؟ من در جواب ایشان با افتخار گفتم که من شاعرم و شعر میگویم و سپس با خوشحالی تمام شروع کردم به خواندن سروده ای از خودم برای عمو جان . پس از پایان سروده عمو جان رو به من کرد و پرسید عزیز جان این چیزهائی که گفتی معنی اش چیه ؟ من هم با اشتیاق فراوان سروده خودم را برای عمو جان بصورت خیلی ساده که قابل فهم عمو جان من هم باشد تفسیر و توضیح دادم و عمو جان هم خوشحال از اینکه توانسته معنی سروده های من را درک کند از من پرسید که عزیز جان چرا اینها را که به همین سادگی معنی کردی از اول همینجوری نمیگی ؟ ( با پوزش از شاعران گرامی )
خواندن مقاله اخیر کریم قصیم با عنوان " هشداری از سر خیر خواهی و اصلاح طلبی " من "بیچاره محتاج سایتهای معلوم الحال" را بار دیگر دچار شور و شعف بسیار کرد و مرهون اندرزهای بیدریغ "خیر خواهانه و اصلاح طلبانه" ایشان شدم . خواندن این مقاله من را به یاد خاطره ای که شرح آن در بالا رفت انداخت چرا که وی با عصبانیت و پرخاشگری "حرف اصلی و نیت خود" را در قالب یکسری جملات کلی، نا مفهوم و نا منسجم نوشته است .
به عبارت دیگر ترجمان ساده و عامیانه این مقاله "منتقد درد کشیده و ستمدیده سالیان" ما که با حرکت قلم خود و با باز نویسی اراجیف مندرج در " ننگین نامه سر گشاده ۹۲" تواب- شکارچی ایرج مصداقی در سالگرد آن و تکرار مکررات مطالبی که از حدود ۲۰ سال پیش بدون وقفه توسط عوامل وزارت بدنام اطلاعات و در سایتهای مربوطه از جمله ایران دیدبان و اینترلینک و دیگر سایتها به بوفور یافت میشود، یک چیز بیشتر نیست و آن همانا " زدن سر" از طریق مجرم شناختن مسعود رجوی در پیشگاه "مردم ما " توسط منتقدین دلسوز درد کشیده و جدا شدگان نازنین به نیابت ازاین مردم ، بخاطر تمامی اتفاقات سی سال گذشته از "وقایع قبل و بعد از سی خرداد و دیگر تصمیمات عطف تاریخ جگر سوز جنبش " و در امتداد آن "صدها مورد مدعای جرم و خلافکاریهای سبک و سنگین مطرح شده " میباشد . وی اظهار محبت کرده و بعنوان "نرمترین منتقد نیک اندیش ،آزادیخواه مبارز ایرانی با پرینسیپ ضد رژیم " به مسعود رجوی و دیگر حضرات کل شبکه سازمان و شورا" پیام "بیدار شو و بیندیش " میدهد و حضرات را " به رویدادهای تکان دهنده و بی سابقه و در شرف تکوین " هشدار میدهد . بابا انصافت را شکر .
برای من خواننده و مخاطب این مقاله اولین سوالی که در ذهنم خطور میکند اینست که نوشتن اینگونه محمل بافیها، کلی گوییها ، نا منسجمی ها و تکرار تهمتهای سخیف " کسل کننده بیمار "، عجز ولابه از بی توجهی و مطالبی از این دست اما با "نگارشی" دیگر حتی اگر از روی "خیرخواهی چنین منتقد درد کشیده " باشد، اصولا چه ضرورتی دارد ؟
اگر بر فرض محال ضرورت چنین مقاله ای احساس شود ، سوال دیگر قاعدتا این باید باشد که نویسنده این مطالب از چه جایگاهی از " سر خیرخواهی " دست به قلم میبرد، بطور ساده اینکه آیا چنین شخصی ازمنظر شعور انسانی و فهم و درک سیاسی "واجد صلاحیت" است که به دیگران "پند و اندرز و هشدار" بدهد ؟ در مورد کریم قصیم جواب من قطعا " نه " میباشد . من در ادامه این نوشته سعی خواهم کرد که با نمونه هایی از این مقاله نظر خودم را بیشتر توضیح بدهم .
در ابتدا باید به این مورد اشاره کرد که این مقاله در پیوست و ادامه مقاله اخیر اسماعیل وفا یغمائی تحت عنوان " باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی " که در آن از "خبر فوری و مهم" به نقل از عاطفه اقبال در مورد جدی بودن خطر جان ساکنین لیبرتی مینویسد ولی اشاره ای به منبع خبر و اینکه عاطفه اقبال چگونه به این خبر دست پیدا کرده نمیکند ولی تکرار این نکته را بسیار مهم میداند که بنویسد که قصد و غرض وی " هشداری از زاویه انسانی " است. در این ادعا همانقدر صداقت انقلابی وجود دارد که در مورد ادعای " قتل های مشکوک " در اشرف وجود داشت که شاهد بودیم که با خوردن تودهنی مجبور شد هر چرا که خورده بالا بیاورد . بیمورد نیست که در اینجا از این "شاعر" بپرسم که آیا تصادفی است که تا کنون هیچگونه مطلبی در باره انجمن نجات که شعبه ای از وزارت اطلاعات است و اخوی جنابعالی نیز در آن مشغول خدمت گزاری به امام امت میباشد در سایت وزین خود درج نمیکند آیا "معذورید " ؟ به هر شکل محتوی مطالب این دو مقاله در یک کر هماهنگ نوشته شده که با خواندن آن براحتی میشود به شباهت های آن پی برد .
کریم قصیم به زعم خود اینبار با دست پر به میدان آمده و از "شاهدان زنده" که حتی " با جزییات و نام و نشان " که از "حقارت بزرگ و اهانت مصیبت دوران" و برای " رفع ابهام " سخن میگویند و "شمارشان و شرح خاطرات جانکاه آنها رو به افزایش است" مینویسد . مسلما آقای دکتر برای شعورخواننده خود اهمیتی قائل نیست و اصلا هم لازم نمیبیند که حداقل برای خالی نبودن عریضه چند نام و نشان از این خیل بی شمارگان بدست میداد تا این ادعا سندیتی هم داشته باشد. شاید منظور ایشان مطا لب افشا گرانه منتسب به کمال رفعت صفایی تحت عنوان " تاریخ و تجربه قسمت یکم و دوم " که بیست سال پس از فوت وی توسط ایرج شکری نوشته شده است باشد، که باید گفت آقای محترم به کاهدون زدی.
در بالا اشاره کردم که بنظر من کریم قصیم به هیچ "وجه صلاحیت" انتقاد را ندارد چرا که :
دیروز از سی خرداد با افتخار بعنوان نقطه عطفی در تاریخ مبارزات مجاهدین علیه ارتجاع به نیکی یاد میکرد
امروز آن حرکت تاریخی را " نقطه عطف تاریخ جگرسوز جنبش" میداند .
دیروز از مسعود رجوی بعنوان رهبری مردمی ، ذیصلاح، مدبر و با درایت جنبش و مسول با کفایت شورای ملی مقاومت یاد میکرد.
امروز مسعود رجوی "غار نشینی است فرقه گرا و تاریک اندیش که فقط به خدا پاسخگو میباشد (چون مقام معصومی دارد)، غوطه ور در چرک و کثافت روشهای استا لینیستی، خود پسندی است دروغگو و ریاکار و هتاک، مات شده ایست بی آبرو که از فرط درماندگی فاقد طرح و تدبیر سیاسی – فرهنگی کار آمد و نیز از سلطه روانشناسی نخوت متعصبی است خشونتگرا که با توسل به ارعاب به مثابه راهی برای پاک کردن هر "صورت مساله مزاحم " عمل میکند ". صد البته ایشان بمنظور نشان دادن ادب و نزاکت و شعور و شخصیت والا و گوهر بار خود تاکید میکند که ابدا در باره مسعود رجوی " قصد تنزل و توهین " ندارد .خدا را شکر که چنین قصدی نداشته است.
دیروز در دفاع ازارتش آزادیبخش ملی، عملیاتهای نظامی این ارتش علیه رژیم ، حقوق سیاسی ساکنین اشرف و حضور آنان در عراق به مثابه سدی علیه صدور ارتجاع و حمایتهای هزاران سیاستمدار، پارلمانتر و حقوقدانان شرافتمند از آنان در سرتا سر دنیا که در تاریخچه مبارزات سازمان های سیاسی بی نظیر بوده، از هر تریبونی و مراسمی و یا هر برنامه ای در سیمای آزادی با هیجان داد سخن میداد و مخاطبین را مزورانه با ریختن اشک شیادانه تحت تاثیر قرار میداد.
امروز ماندن در عراق را اشتباه فاحش تاکتیکی وغیر قابل جبران میداند که همواره برای خروج از آنجا هشدار میداده است ، برگزاری کنفرانسهای بین المللی در دفاع از جان ساکنین لیبرتی را به سخره میگیرد و آنها را ریخت و پاشهای " بی طبقه توحیدی " توصیف میکند و بیشرمانه و به دروغ مدعی میشود که هدف از برگزاری این کنفرانسها "منحصرا در باب حفاظت و نه انتقال ستمدیدگان لیبرتی در محل" میباشد و عمدا خودش را به "کری و کوری" میزند و پیشنهاد های مکرر خانم مریم رجوی مبنی بر انتقال تمامی ساکنین به امریکا به خرج خود و دیگر پیشنهادات برای انتقال را تماما منکر میشود و از آنجا که تاب تحمل برگزاری این کنفرانسها را که در آن به وی "فرصت حضور در پنل سخنرانی" داده نمیشود، را ندارد تمامی شرکت کنندگان را با زهر حقد و کینه و حسادت ضد انقلابی خود مورد هتاکی قرار میدهد.
فکر میکنم که این سه نمونه از دگردیسی رسوا، قبیح و تهوع آور و باز نشخواری" تکراری کسل کننده بیمار" اباطیل و اکاذیب وزارت بد نام اطلاعات آخوندی که جز رسوایی، بی آبرویی و وضعیتی بس اسفناک و رقت انگیز چیزی دیگر نصیب این مردک چشم سفید نکرده، برای "عدم صلاحیت" این موجود مفلوک در ارتباط با محتوا ی درافشانی ننگینش را کفایت میکند.
دیگر موارد مطرحه در این ننگین نامه از جمله سوزش از بی اعتنایی و کم توجهی آقای مسعود رجوی به این لا طالعا ت و عجز و ناله و التماس به دراز کردن دست از سر مسالمت توسط ایشان از یکسو و "فرا خواندن نیک اندیشانه ایشان به دور اندیشی ( فردای کار را در نظر بگیرید)، شهامت خطا پذیری ، سنجش عاقلانه جوانب امر و خرد ورزی راهگشا " از سوی دیگر چنان سبک و مسخره است که ارزش پرداختن به آن را ندارد.
من پیشتر در مقاله ای در باره انحطاط و سقوط پر شتاب اخلاقی کریم قصیم نوشته بودم. مقاله اخیر وی تایید و سندی است گویا بر آن ادعا که چطور چنین شخصی که تمام هویت سیاسی خود را مرهون همراهی با مسعود رجوی و شورای ملی مقاومت در طی ۳۰ سال گذشته بوده است ( بی نام و نشانی که شناسنامه و هویت سیاسی پیدا کرده بود )، پس از دوری از جمع مقاومت و وصل شدن دوباره به اصل خود و دمخوری و ارتباط با عوامل معلوم الحال و پس از آن "حرکت کاملا سیاسی" شنیع، شبهه انگیز و خیانتبار، اینک در مقام منتقد درد کشیده و ستمدیده سالیان "زبان و قلمش" برای پند و اندرز و هشدار "بیدار شو و بیندیش " به مسعود رجوی و کل شبکه سازمان و شورا از چه لجنزاری آبشخور میگیرد و ارتزاق میکند و چه بیشرمانه تمام مرزهای اخلاقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته است.
ننگ ابدی بر چنین منتقد درد کشیده و ستمدیده سالیان که نقد را با بی ادبی و بی نزاکتی و فحاشی و اتهام زنی اشتباه گرفته است.
بیچاره شب پرستان
زنده باد آزادی
با ادای احترام به شیر زنان و کوهمردان زندان لیبرتی
سرنگون باد رژیم پلید آخوندی
با احترام
رضا محمدی
3.05.2014