Loading...

مسیر از پیش تعین شده - 2

image
۲۶ فروردین ۱۳۹۳

مسیر از پیش تعین شده - 2

چرا باید تاریخ معاصردرکش برایم اینقدر بغرنج باشد؟این دوره ، دوره سیاسی را می گویم توفیرش با قبل درچیست؟
فرق استبداد آن هم به گونه عریانش ،فرق فساد آن هم به گونه عریانش،،با گذشته در کجاست؟ آیا این دوره ای که ما درحال گذار و تجربه آن هستیم سابقه تاریخی دارد؟ اگر دارد واکنش ها و عکس العملهای مردمان آن دوره تاریخی با این معضلات چه بوده است؟ آیا باید تعریف دقیقی از آنچه که تاریخأ بر ما گذشته است داد تا متوجه شویم مردمان ما در طول تاریخ پر درد ورنج مان با قدرتهای حاکم چگونه تنظیم رابطه می کردند.آیا نمی شود با نگاهی اجمالی به وضعیت امروز سیاسی مان درک کنیم که اگر در این نقطه قرار داریم حاصل چه نوع رفتاری در گذشته بوده است ؟
چگونه می شود همکاری با استبدادو ارتجاع و متجاوز را در طول تاریخ ،حاصل درایت و کاردانی ایرانی " نه فرصت طلبی و نان به نرخ روز خوردن" دانست. چرا باید به صرف دانشمند بودن،عالم بودن ،آگاه بودن،از این همکاری با غاصبین و متجاوزین با نیکی یاد کرد؟ آیا این گونه نگاه در گذشته نبوده است ،که تا امروز، بدون آنکه بدانیم در ناخودگاه ما حلول کرده وباعث شده است ،گنجی ها وباغی ها ،کدیورها در میان ما جولان بدهند و نسخه " ببخش و فراموش کن" را در میان ما پخش کنند. آیا پخش این نسخه ، گذاشتن نسخه ای بر نسخه های پیشینیانمان نیست؟
آیا ما توانایی استمرار در کار و پیشبرد امور تا مرحله موفقیت را داریم ؟ آیا ما توانایی تشکیلاتی و کادر سازی را داریم؟ آیا ما فقط می خواهیم از پلی که دیگران برایمان ساخته اند گذر کنیم؟
وقتی به این سؤالها فکر میکنم و خیلی چیز های دیگر دردی توأم با رنج مرا در خود می گیرد.
اگر ذره ای شرافت و انسانیت در جمهوری نکبت میدیدم اگر انسانی لایق و شایسته در این جمهوری نکبت میدیدم
شاید برایم بیشتر قابل هضم بود که بتوان امید بهی از این اوضاع نابکار داشته باشم.
چگونه می شود هم سویی با این رژیم از سوی فرهیختگانش این چنین عریان باشد، چگونه می شود فرهیختگان و نویسندگانش در جمع بالاترین ارگانهای رژیم شرکت کنند و عکس های آنچنانی بگیرند.چگونه میشود این فرهیختگان ،ظلم و ستمی که بر مردمان ایران،بالاخص مردم محروم بلوچ می رود را نمی بینند ،ولی برای آزادی ۵ مرزبان تا گلو در کام رژیم فرو می روند. بدون آنکه از آن همه زمستان ها که بر این مردمان توسط این رژیم جانی رفته است یادی کنند.
این دردی است که در رگانم جاری است .در دوره ای که تمام هیکل رژیم به خون و مال و جان مردم این میهن آغشته است دم از اصلاح و مدارا کم از همکاری با دژخیم نیست.رژیمی که قاتلش،اصلاح طلب است،فرهیخته این میهن را به هزاران لطایف الحیل به سمت خود میکشد،تا از طریق او ""که آگاه و روشنفکر جامع است به ظاهر""
جامعه را به سکون دعوت کند. جامعه وقتی میبیند که روشنفکرش کنار بالاترین مامورین امنییتی رژیم نشسته است ،این گمان را میبرد که حتمأ فردایی بهتر در انتظار است. بهانه این گرد هم نشستنها و تائید کردنها، نه تنها به خاطر "زوال کلنل "که زوال جریانی است که هم سو با دژخیم در کنار دژخیم می نشینند.
و حالا از خود می پرسم چه گله ای از تاریخ می توانم داشته باشم. از خواجه نصیرها،نظام الملک ها ابو مسلم ها، برمکی ها و افشین ها داشته باشم . وقتی این خیل هنرمند و روشنفکر را کنار روحانی ها می بینم می توانم بهتر فهم کنم، که چرا تاریخ ما به گونه ای بس مضحک تکرار شده است .
می توانم فهم کنم که چرا در این زمانه پر عسرت خیل این کسان که "شلاق دژخیم را می بافند از گیسوان خواهرانمان"برای مجوز یک کتاب، برای مجوز یک فیلم ،برای مجوز یک کنسرت، برای اثبات یک زوال.
می توانم بهتر فهم کنم که چرا بزرگترن افتخار روشنفکران ایران چه داخل چه خارج از کشور ،سیاسی نبودن و جزو تشکیلات نبودن است. می توانم بهتر فهم کنم ،اینان چه گونه با چشمان دوربین شان کوچکترین حرکات ،را در درون یک مقاومت تنها و زیر فشار اهریمنی ترین رژیم تاریخ رصد می کنند ولی این نشستها و این چراغ و چشمکها را نمیبینند. می توانم بهتر درک کنم که چرا تا انگشتی از سوی این مقاومت به چشم این رژیم می رود،اینان یاد اشتباهات مجاهدین میافتند. به همین کسانی که تا دیروز در کنار مقاومت بودند نگاه کنید ،تا دستگیرمان شود هر مسیری که میروند از پیش تعیین شده است در موردش فکر کرده اند، و آن را به پیش می برند، داستان چوب و گربه دزده است.به واکنش به( "یغما" یی)رفته به قسمت اول این مقاله نگاه کنید.
با احترام ناصر آبادانی

 

 

مسیر از پیش تعین شده. قسمت اول
دوشنبه,26 اسفند 1392 22:53
چیزی که آدمی را به جلو می برد،تفکری است که در پس هر حرکت او قرار دارد.مخصوصأ اگر این حرکت بار سیاسی یا فرهنگی داشته باشد.
حرکت سیاسی یا فرهنگی نمود و تصویری است که فرد بعد از شروع حرکت از خود به جای می گذارد و شاید با کمی تجربه بتوان مسیری را که فرد یا آن جریان در آن طی مسیر می کند را تصویر کرد.
به دیگر سخن ممکن است آدم معمولی در دنیای معمولی هزاران زیگزاگ برود و طوری هم نشود و در این رهگذر بیشترین آسیبی که ببیند خود فرد یا نهایتأ خانواده او باشد .
ولی در عرصه سیاسی مخصوصأ اگر آدمی در آن کمی استخوان هم خورد کرده باشد ،راه نه چندان هموار است و نه کسی میتواند مدام قیقاج و زیگزاگ برود. چون عرصه ای است که فرد هویت و اندیشه خود را به مثابه جزءئ از کل به تصویر می کشد. و سودای آن دارد که مشکلی از بیشمار مشکلات جامعه پیرامونی خود را حل کند.
جامعه پیرامونی به جوامعه ای اطلاق میگردد که تلاش دارد خود را به قافله تمدن جهانی برساند . در این جوامع که عمومأ زیر سیطره دیکتاتوری ها میباشند رنج و اندوهی که آگاهان و فرهیختگان آن میکشند ، ده چند ضریب می خورد.اگر همین آگاهان و فرهیختگان بخواهند بار سیاسی جامعه پیرامونی خود را نیز بر دوش بکشند و راه را جهت پیشبردن جامعه هموار کنند ،این رنج و مصیبت ضریبی صد چندان میخورد ،( که غالبأ این چنین است)
و آن چه که در این رهگذر عاید رهرو سیاسی می شود رنج تبعید است و زندان وشکنجه و اعدام.
و هرچه دراین مسیر پا برجا تر و استوارتر گام بردارد آسیبها شداید به مراتب شدیدتر و ویران کننده ترمی گردد.
و هرچه راه طولانی تر گردد، ریزش و باز خیزش بیشتر متصور می شود ،و این معقوله به درازای تاریخ مبارزات سیاسی از دیر زمان در تمامی جوامع ساری و جاری بوده است . تاریخ پر است آدمهایی است که بعضأ خوب شروع کرده اند ولی پایانی مصیبت زده داشته اند ،و بسیاری که نیک به توانایی های خود واقف بوده اند اگر از نیمه راه نیز برگشته اند اما تن به ذلت نداده اند . و این به خودی خود برای یک آرمان خواه جهادی دیگر است .
عادی بودن و عادی زندگی کردن توانی نیست که از هر آرمان خواهی بر آید.
ولی آن آرمان خواهی که راه را طی نشده قطع می کند ،و به ترفندی بیرون می آید ،توهم،غرور و شکست خود را جایگزین واقعیت صحنه سیاسی می کند. او هم توان پیگیری و ادامه راه را ندارد و هم به دلایل فردی و یا... نمیخواهد خود را از تک وتا بیاندازد.
و برای اینکه موضوع قطع راه را در خود و از خود ببیند در دیگری و از دیگری دیده و می چیند .
و جدال آن وقت تماشایی می شود که حاضر است برای سرپوش گذاشتن بر ضعف خود تمامی رشته ها ی بافته شده قبلی خود را پنبه کند.و چنان جنجالی بپا میکند تا به زور هم که شده به همه بفهماند که این او نیست که دیگر توان طی طریق ندارد ، بلکه این دیگری است که توان و ظرفیت بالا بلندی او را نداشته است . و او خود را چون محتوایی میداند که به ظرفی بزرگتر نیاز دارد، تا داشته های خود را در آن ظرف جای دهد. و علت قطع راه را نه ناتوانی خود که محدویت ظرف حاظر می داند. و برای اینکه صحنه ای را که متجسم میکند عینی تر به نظر آورد ،آیینه ای خیالی در برابر خود میگذارد و خود را تکثیر می کند.و پوسته به جای مانده از آرمان قبلی را به شعارها جهانی تر !! گسترش می دهد. تا ظرف خیالی خود را با اندام تنومندی که از خود ساخته است برابر سازد.
ولی بدون آنکه بداند تصویری که به بیرون میدهد، کارکاتوری است از پهلوانی پنبه.
جامعه سیاسی وفرهنگی ما مملو است از این تیپ آدمها ،تعمیم مسایل سیاسی به گستردگی جامعه ایرانی ،چه در داخل و چه در خارج ،جامعه را در آچمزی سیاسی ،که در چنبره خود گرفتار شده ،درگیر کرده است .( که رد و پای رژیم را در بسیاری از این گرفتاری ها میتوان دید)
این جامعه سیاسی مانند کسانی شده است که ورزش نکرده میخواهند در مسابقات زیبایی اندام شرکت کنند ، و هر یک با تزریق آمپولی برای خود هیکلی به هم میزنند.
اینترنت همان آمپولی است که بی وقفه این تیپ آدمها به خود تزریق میکنند. و بالطبع هر یک خودش را شایسته قهرمانی اگر که نه، شایسته داوری و یا "ناظری "می داند.ساختار تشکیلاتی و سازمانی ظرفی است که گنجایش این هیاکل را ندارد. و اگر چند صباحی دور هم جمع میشوند تا تیمی "نه سازمانی یا تشکیلاتی"تشکیل دهند جمع نشده تفریق میشوند.
و وقتی تفریق شدند هر یک به مثابه سازمانی در خود تکثیر می شود. و آن وقت مبارزه و جنگ نه بر علیه دیکتاتوری حاکم بر کشورمان که بر علیه یکدیگر تشدید می شود. تاریخ سیاسی ما پر است از این جدا شدنها و متفرق شدنها و پاسیو شدن ها... نه لزومأ بهترین ها.این اتفاق ها از شروع پیدایش جنبش سیاسی بوده و ادامه دارد.
صرف نظر از ماهیت حزب توده که مورد بحث من نیست، به شخصیت های گردن کلفت سیاسی و ادبی که به درون حزب توده رفتن و بیرون آمدن "به غیر از اندکی " نگاه کنید، چه به صورت فرد یا چه به صورت جمع "خلیل ملکی و یارانش" هیچ کدام صبقه ای پر بار تر از خود به یادگار نگذاشتند.جمعی به سمت بقایی رفتند و جمعی به سمت سلطنت.تنها جوانانش توانستن انرژی و پتانسیل خود را برای پیشبرد مصالح جامعه به درستی به کار بیاندازند.
آن هم به یک دلیل روشن،و آن اینکه یک شبه نمیتوان حزب و سازمان درست کرد ،اگرچه کسانی که خواهان این امر هستند سالها در کار سازمانی و تشکیلاتی پیراهن ها دریده و استخوانها خورد کرده باشند. پیدایش سازمانهای سیاسی در دوران قبل از انقلاب حاصل سالها کار تئوریک بوده، و حتی قبل از اینکه اسم سازمانی خود را مشخص کرده باشند ،هیچ فرد یا جریانی بعد از جدا شدن یا انشعاب دادن تقویت نمی شود ،که تظعیف و تحلیل میرود.به این آخرین " حزب کمونیست کارگری " نگاه کنید، با استریپ تیز خیابانی می خواهد به جنگ رژیم برود.به گردهمایی "چپ" ها که در غالب های مختلف پالتاکی و غیره نگاه کنید .
ادامه دارد"شاید"
با احترام ناصر آبادانی
17,03,2014