Loading...

دليلي براي زندگي

image
۰۴ خرداد ۱۳۹۳

دليلي براي زندگي

آري، گاهي اوقات كنار آمدن با دردها، هر چه قدر هم كه عميق و جانكاه باشند، خيلي راحتتر از جواب دادن به زخم زبانهايي است كه از اينطرف و آنطرف روح غمگين آدمي را هدف قرار ميدهند. آن هم زماني كه بهترين عزيزت را از دست داده باشي.
هر كس كه در موقعيت من باشد تلاش ميكند كه با غم از دست دادن مادر و با خاطراتي كه به يادگار بجا مانده، خودش را از اين آزمايش آنگونه كه شايسته است بيرون بكشد؛ درست عين همين كاري كه من الان تلاش ميكنم انجام دهم. چرا كه فقدان مادر عزيز و نازنينم، كه آموزگار، راهنما و عاشقترين دوستم نيز بود برايم بسيار سخت و جانكاه است. وي براي من در سختترين شرايط، همواره نقطه اتكا بود، دستم را ميگرفت و مرا از پيچ و خمها و ناهمواريهاي مسير عبور ميداد. مرگ او براستي همچون حياتش قرين تقوي و وارستگي بود؛ بي پيرايه، ساده و طبيعي بود.گرچه درگذشتش در اثر ايست قلبي بوده، ولي بر اين باور هستم كه آن قلب تپنده هرگز باز نخواهد ايستاد. ميتوانيد اين تپش را در اشتياق فروزان رزمندگان آزادي به رهايي وطنشان مشاهده كنيد؛ ميتوانيد اين تپش را در اميد كودكان سرزمينمان به فردايي بهتر حس كنيد؛ ميتوانيد اين تپش را در فداكاري و از خودگذشتگي ياران در محنتها و مشقتها ببينيد، و ميتوانيد اين تپش را در عشق پايان ناپذير مادران به فرزندانشان لمس كنيد.

said2 c00d2

به هر حال من تلاش ميكنم كه اين دوري و فقدان را آنگونه كه شايسته و بايسته است پشت سر بگذارم. نه تنها بخاطر خودم، كه براي آرامش روح مادرم كه شايسته ي اين آرامش است. اما چه كنم كه در اين اثنا ء ناگزيرم براي رسيدن به اين آرامش، حتي شده دقايقي به چند موضوع مهم براي روشن شدن افكار عمومي و مخصوصا براي آن دسته از عزيزان و ايرانيان شريفي كه اين روزها در جريان خبر پرواز دريغانگيز مادرم قرار گرفتهاند بپردازم. اگرچه يقين دارم كه خيلي از خوانندگان اين سطور با من موافق هستند كه اباطيل و ياوههاي كاسهليسان، ارزش پاسخگويي ندارد. اجيرشدگاني كه نقش دايه مهربانتر از مادر را بازي ميكنند و با ريختن اشك تمساح دارند دشنه جلاد را بر گردن قرباني تيزتر ميكنند و درگذشت مادرم را مانند پيراهن عثمان علم كرده و در فضاي مجازي و غير مجازي عليه تنها آلترناتيو رژيم سفاك و ددمنش آخوندي سمپاشي ميكنند. به هر حال بنظرم آمد كه بهتر است حقيقت، كه همواره اولين قرباني اين ياوهگويان است، كمي بازگو شود.
از نغمه سرايان ثابت كُر كاسه ليسان ولايت «بي عاطفه بي اقبال» است كه ناگهان خون خواه مادرم شده است. اين پليدك، كه بويي از انسانيت نبرده، برايش قابل فهم نيست كه چطور مادرم عليرغم بيماري صعب العلاجي كه به آن مبتلاء بود، با فداكاري و از خودگذشتگي هميشگياش خواسته بود كه بيماران ديگري قبل از او براي معالجه به اروپا منتقل شوند. مادرم بوضوح همين را در ديدارش با من قبل از انتقال به آلباني نيز گفته بود و تأكيد كرده بود كه مطلقا راضي نيست كه قبل از برخي بيماران ديگر به آلباني منتقل شود. آخر اين «بيعاطفهي» خودپرست كه هم و غمي جز ادامه حيات ننگين خود ندارد چطور ممكن است چنين فداكاريي را درك كند؟ چطور ممكن است شجاعت و شهامت كساني كه با دستان خالي جلو تانكهاي عراقي ايستادگي كردند را درك كند؟ آخر جبن و بزدلي و تسليم ، او را كر و كور و از انسانيت تهي كرده و الان اين شجاعت، فداكاري و از خودگذشتگي را بعنوان نمونههاي منفي از شهيدان مقاومت ايران بازگو ميكند.
«بي عاطفهي » بيمغز، در نقش يك منجي و فرشته مهربان، بزرگترين كشف و آخرين راه حل خود را ارائه ميدهد: «چرا تحصنها و تظاهرات خود را بجاي متمركز كردن روي مسائل تبليغاتي (كه با پررويي و گستاخي هيچ مثالي از آنها نميگويد و فوري از رويش مي پرد!!) بر روي خروج آنها متمركز نميكنيد!؟ ..... انتقالشان را به خانوادهها بسپاريد تا آنچنان كه بارها گفتهام آنها را با چنگ و ناخن و دندان هم كه شده از عراق بيرون بياورند!...»
به همين سادگي!!
براستي مگر قسمت اعظم فعاليتهاي سياسي مقاومت ايران صرف موضوع بازاسكان نشده است؟ مگر بارها اعلام نكردهايم كه آمريكا، بعنوان اولين طرف مسئول در قبال حفاظت و امنيت ساكنان ليبرتي، بايد فورا همه را ولو بطور موقت به آمريكا منتقل كند؟ مگر بار و مسئوليت انتقال همين تعداد هم كه تاكنون انجام شده و بيش از 10 ميليون دلار براي مقاومت ايران هزينه داشته، بر دوش اعضاء و هواداران مقاومت ايران نبوده است؟ وانگهي مگر بازاسكان ساكنان ليبرتي بازي هفت سنگ يا گل كوچك است كه با چنگ و ناخن و دندان «بي عاطفه هايي» مثل اين سينه چاك ولايت به راه حل و سرانجام برسد؟ انگار نه انگار كه موضوع سرنوشت آلترناتيو دمكراتيك يك ديكتاتوري خونخوار است، انگار نه انگار كه سرنوشت و حقوق پايمال شده و به خون سرشته يك خلق در زنجير در ميان است، آن هم در زماني كه نظام بحرانزده ولايت مشغول نوشيدن زهر اتمي است و تا ميتواند در اين مسير سنگاندازي ميكند.

جالب است كه اين مامور وزارت ملبس به لباس خانواده! به گيجي، سردرگمي و اغتشاش و پريشان فكري و روحي خود نيز اذعان ميكند و مي گويد: "ميدانم كه كلامم منسجم نيست"، ولي با اين حال شهادت رزمندگان آزادي را با اسلوب يك ديكتاتوري قرون وسطايي مقايسه ميكند. نظام ظالمي كه مردم را شكنجه و اعدام ميكند، خون در دل و اشك در چشمان آنها مينشاند، كامشان را تلخ و روزشان را شب ميكند و براساس تمامي ملاكهاي زميني و آسماني بايد بزير كشيده شود. و اين دقيقا همان چيزي بود كه مادرم بي امان و بي وقفه بخاطرش مبارزه كرد.

آلبر كامو گفته است : "آنچه دليلي براي زندگي كردن ناميده ميشود، در عين حال دليلي عالي براي مردن نيز هست."
حقيقتاً كه دليل زندگي و مرگ مادرم اين بود كه ميخواست آزادي را براي مردم مظلوم و محروم ايران به ارمغان بياورد و ريش و ريشه آخوندهاي جنايتكار را بسوزاند.

يقين دارم كه روزي فرا خواهد رسيد كه تمام اهدافي كه مادرم زندگي خود را وقف آنها كرده بود محقق خواهد شد. با الگو قرار دادن مادر شهيدم كه با عشقي بي پايان و اراده اي تسخيرناپذير در راه آزادي، همواره رو به جلو حركت ميكرد، با شجاعتي بيهمتا براي پذيرش خطر موانع را كنار مي زد، با قدرتي روزافزون براي مقاومت ميجنگيد و با اشتياقي بي تابانه براي پذيرش مسئوليت وظايفش را انجام مي داد، من نيز با قدرت هرچه بيشتر مسير وي را ادامه مي دهم و يك لحظه در اين مسير از ايثار و فدا باز نمي ايستم .

سعيد داوري- زندان ليبرتي