تفاله هاي بشريت
فيلم «عروج» را براي چندمين بار پنجشنبة هفتة گذشته ديدم. صحنه هاي ديالوگ بين بازجوي شكنجه گر و پارتيزان برايم تداعي كننده خاطراتي از گذشته و يادآور سرنوشت تلخ كساني بود كه همدستان و همداستان با بازجو و شكنجه گر بوده و هستند.
در آن صحنه، بازجوي شكنجه گر سعي ميكرد به هر طريق از شكنجه و داغ و درفش تا نصايح دلسوزانه، پارتيزان انقلابي را از راهش منحرف كند. واژه قهرمان و قهرماني را بي معني جلوه دهد، پارتيزان و همه را به كيش خود بخواند و آينده را موهوم، مقاومت و پرداخت بهاي آن را بي سرانجام نشان دهد. اما پارتيزان در جواب ميگويد «من خائن نخواهم شد» ميگويد «برخي چيزها از جان باارزش تر هستند» و در نهايت همه وجود و ماهيت بازجوي شكنجه گر نصيحت گوي را در دو كلمه بيان ميكند به او ميگويد. « تو تفاله بشر هستي»
مدتي پيش محمود رويايي را ديدم كه با خنده گفت: «تو كه اينجايي فكر ميكردم در ينگه دنيايي...» و بعد در مقابل نگاه پرسجوگرم گفت هفته پيش مطلبي را خواندم از سايتي از سايتهاي سربازان گمنام كه نام من هم در آن بود. واقعيت اين است كه من اگر وقت بكنم حتما ساعتي را به خواندن اخبار و مطالعه اختصاص خواهم داد اما گذاشتن حتي يك دقيقه وقت براي خواندن اين نوع اراجيف را نوعي بي حرمتي به زمان ميدانم. با اين حال به اصرار محمود آنرا خواندم. ديدن دوباره فيلم عروج محركم شد تا چند سطري بنويسم. البته نه در پاسخ به آن ارجيف بلكه بعنوان كسي كه يازده سال از عمرش را در زندانها و شكنجه گاههاي رژيم ضد بشري گذرانده و به شهادت همه دوستاني كه او را در زندان و پس از زندان ميشناسند هميشه و در همه حال عشق به مسعود راهنما و چراغ راهش بوده و اكنون نيز كه بيش از پانزده سال را در ارتش آزادي ملبس به لباس شرف اشرفي است همان است كه بوده.
درنوشتهً سايت سرباز گمنام امام دجالان آمده:
«محمد راپوتان[راپوتام] را ديگران بايد قضاوت كنند حساب او از مجاهدين جداست تا آنجا كه ميدانم راپوتان ماهها پيش از آن اتفاقات بارها تا پاي آستانه آزاد شدن پيش رفت يحتمل حالا هم در اين ينگه دنيا زندگي خودش را ميكند» .
آري من دوبار قبل از قتل عام 67 تا آستانه آزادي رفتم، تنها دو خط توبه و مجيز خميني لازم بود تا آزاد شوم اما هيهات. آري عشق به مسعود و راه و رسمش چيز ديگري است. همان راه و رسمي است كه مرا در اين 37 سال مبارزه با شاه و شيخ تا به اينجا سرافراز و اشرفي نگاه داشته، همان رسمي است كه مرا همچنان پايبند به عهد و پيماني كه با برادران مجاهدم در زندان از سال 60 تا كنون داشته ام نگاه داشته.
قصد گفتن از زندان ندارم زيرا زندان يك مسير است با يك انشعاب، مسير مقاومت در مقابل سخترين و طاقت فرساترين شكنجه ها، بودن در كنج سلولهاي نمور براي سالها و پاي فشردن تا آخرين قطره خون و آخرين دم بر آرمان، آرمان رهائي خلق محروم از ستم آخوندي كه جز با سرنگوني اين حكومت ضد بشري محقق نميشود. آري همه آنان كه پاي به زندان نهاده اند در اين مسير از همه چيز گذشتند، عده اي كه در شمار كهكشان 120000 هستند به عهد خود وفا كردند و عده اي منتظرانند در همان راه و با همان استواري بر عهد و پيمانها تا سرنگوني و تحقق حاكميت مردم. من المومنين رجال صدقوا ماعاهدواالله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر.
اما انشعاب از مسير زندان، اين هم به واسطه سرگذشت همين اندك مزدوران در گذشته و حال مسير مشخص و روشني است، ماهيتاً با بازجويي و شكنجه تفاوتي نميكند زيرا هر دو يك هدف دارند آن هم بي معنا جلوه دادن مبارزه و مقاومت از يك سو و حمله و هجوم و برانداختن هر كس كه در اين راه پاي مي فشارد.
در فيلم «عروج» بازجوي شكنجه گر لحظاتي نصيحت گر ميشود و لحظه اي بعد داغ و درفش در دست ميگيرد عينا همان رفتارهاي شكنجه گران خميني و البته از حق نگذريم بازجوهاي شكنجه گر در همه جهان شاگردان مؤدب و مهربان سربازان گمنام امام دجالان هستند. آري انشعاب از مسير توحيد و تكامل سقوط به سراشيب جهل و جنايت و بت پرستي، _ بخوانيد آخوند پرستي _ است. ميشود لباس عوض كرد و يا با بزك كردن، چهره را تغيير داد اما خاتمي و روحاني و احمدي نژاد همان لاجوردي و حاج داوود هستند، شاگردان امام دجالان در چهره هاي متفاوت. سخن بسيار است اما نميخواهم به همه بپردازم اما بيان نكته اي را ضروري ميدانم. ما مجاهدين در مكتب صدق و فداي حداكثر تحت رهبري برادر مسعود آموخته ايم كه هميشه بدهكار باشيم هميشه شرمندهً خلق خود باشيم، هميشه نكرده هاي خود را پيش چشمانمان قرار دهيم تا لحظه اي از مسير خدا و خلق، مسير پرداخت حداكثر منحرف نگرديم، هميشه و در همه حال رنج و شكنج 120000 شهيد را ديني بر گردن خود بدانيم و بدانيم كه تا آن روز كه زنده هستيم هيچ وظيفه اي جز فدا و ادامه راه آنان نداريم. اگر ارتجاع و استعمار عليرغم همه زور و زر نتوانستند در اين سه دهه شعله هاي آتش اين انقلاب را خاموش سازند و خون شهيدان آن را لگدمال خيانت ها و جنايات خود كنند، تنها و تنها به واسطه وجود راهبري است كه پرچم خونين اين مبارزه را در دستان پرصلابت خود حفظ نموده آن را تا امروز سرافراز بر بلندترين قلههاي شرف و افتخار حمل كرده و نشانده است. و در مقابل رژيم ضد بشري آخوندي، حافظان و قلم به دستانش را در منتهاي ذلت و خواري قرار داده و بيش از هر زمان ديگري ساحل پيروزي را نمايان ساخته است. به همين دليل زندان و زنداني و شهيدان سرفراز آن از دهة60 تاكنون با يك راه و رسم و نام عجين بوده و شناخته شده اند و آن هم راه و رسم و نام مسعود رجوي است. در سال 78 در اشرف در نشست عمومي مجاهدين سرشار و غرق در خوشبختي از رسيدن به آرزوي سالهاي دور، برادر مسعود را ديدم و پيامي را كه سالها با خود و در قلب و ذهن خود حمل ميكردم برايش گفتم، گفتم «در هنگام وداع با شهيدان و در آغوش كشيدنشان همگي جمله اي داشتند و آن اين بود كه هركس زنده ماند به مسعود بگويد ما تا به آخر به عهد و پيمانمان با او وفا كرديم». بله اين آخرين پيام تمامي زندانيان شهيد مجاهد خلق بود و من و بازماندگان آن صد هزاران تنها و تنها در ادامه همان مسير است كه ميتوانيم از آن شهيدان نام ببريم، ياد كنيم و خود را در امتداد آنان بدانيم، حال بگذار وزارت بدنام اطلاعات از طريق انواع سايتهايش و با قلم انواع مزدورانش يقه بدراند، جيغ بنفش بكشد و انواع و اقسام نام ها را بر خود بنهد. واقعيت اين است كه مسير تكامل و توحيد سيل بنيان كني است كه هر كه نام و رسمي از ننگ خميني دارد را با خود به زباله دان خواهد برد. ولن تجد لسنة الله تبديلا.
در تمام اين ساليان هيچگاه بحث بر سر اين نبوده كه چه كسي از زندان به سلامت خارج شده و زنده مانده بلكه هميشه بحث اين بوده و هست كه چه كساني به واسطه سختي راه شرف و وجدان خود را فروختند، راه خيانت در پيش گرفتند و همدست و همداستان دژخيم شدند و چه كساني زنده ماندن خود را وسيله اي براي ادامه مبارزه در امتداد همان خونهاي پاك قرار دادند. اگر امروز بيش از هزار زنداني مقاوم در كسوت اشرفي لباس شرف ارتش آزادي برتن در خونين ترين مبارزه تاريخ اين ملت همچنان استوار از دژ آزادي ايران حراست ميكنند يا صدها زنداني آزاد شده ديگر در اقصي نقاط جهان بيانيه در حقانيت اين مبارزه صادر ميكنند و اگر هزاران زنداني باقيمانده در ميهن اسير به طرق مختلف ارادت و دلبستگي شان را به اين مقاومت و رهبري پاكباز آن بيان و ابراز ميدارند هيچ معنايي جز اين ندارد كه اين مبارزه طولاني و خونين در مسير تكاملي خويش پس از بيش از سه دهه هر روز سرافرازتر از گذشته و با اتكا به همان عهد و پيمانها و آرمانها راه خود را تا مسير سرنگوني محتوم مي پيمايد. حال بگذار رژيم جهل و جنايت همراه با همدستانش همچون بهار و همنشين بهار و مصداقي و قصيم و هر كوفت و زهرمار ديگر يقه بدرانند. هر كس كه تنها ساعتي را در اوين بوده و درد شلاق و شكنجه را براي يك بار چشيده باشد يا حتي در پشت اتاقهاي شكنجه شنيده باشد ميداند اين جرثومه هاي فساد و تباهي معلول چه كنش واكنشي هستند و ميداند كه اين مقاومت چه مسيري را با چه قيمت گزافي پيموده است.
براي من به عنوان يك مجاهد پس از چند دهه مبارزه و بالاخص همين دهه آخر مثل روز روشن است كه چرا همه آنهاي كه به شكلي به مجاهدين ميزنند و يقه ميدارنند يك آبشخور بيشتر ندارند. آخر مجاهدين عمري است _ از بدو تاسيس سازمانشان_ انتقاد و انتقاد از خود برايشان ارزشي بوده بي بديل و بالاخص در اثبات انتقاد بيرون از خود مدارهايي از صدق و فدا را طي كرده اند كه به شهادت تاريخ انقلابات و جريانات انقلابي بي نظير بوده و هست. پس بحث، انتقاد به مجاهدين و ايراد گرفتن به آنها نيست، بحث بر سر خدمت و خيانت، بر سر خلق و ضدخلق است. راستي وقتي بازجوي شكنجه گر انتقاد ميكند و ايراد ميگيرد به انقلابي در زير شكنجه كه چرا بر عليه ما قيام كرده اي و خواهان سرنگوني ما هستي؟ پاسخ چه خواهد بود؟ يا وقتي انتقاد و ايراد گرفته ميشود كه چرا در زير موشك باران رژيم در ليبرتي فرياد سرنگوني سر ميدهيد و چرا در اشرف براي ميارزه ميمانيد تا كشته شويد؟ پاسخ يكي بيش نيست: گم شويد تفاله هاي بشريت.
تا آنجايي كه من افتخار بودن با مجاهدين را داشته ام يك چيز را با گوشت و پوست خود لمس كرده ام، مجاهدين همة هم و غمشان، روز و شبشان، تلاش و مجاهدت براي سرنگوني اين رژيم ضد بشري است و با هيچ كس ديگر كاري ندارند. من چه در 6 و7 مرداد 88 كه بر اثر جراحت سه بار تحت عمل جراحي و پيوند استخوان قرار گرفتم و چه در 19 فروردين 90 كه يارانم در چند قدميام به شهادت رسيدند (شهيد جعفر بارجي و محمدرضا يزدان دوست) و همچنين با ديدن صحنههاي جنايت در 10 شهريور 92 كه مزدوران رژيم، مجاهدين بي سلاح را با دستان بسته، تير خلاص زدند و در اعتصاب غذاي تاريخي مجاهدين و همه اشرف نشانها _كه من نيز افتخار حضور 92 روزه را در آن داشتم _ به روشني دريافتم كه اين مجاهدين جز سوداي سرنگوني _حتي با دستان خالي_ در سر ندارند. راستي اگر كسي به اين جماعت مجاهدين خرده بگيرد كه چرا اين همه مبارزه ميكنيد و چرا ميخواهيد رژيمي كه حرث و نسل ملتتان را بر باد داده و دار و درفش و شكنجه و تجاوز را سيره پليد خود كرده سرنگون كنيد چه بايد گفت؟
حال اين فرد يا افراد ميخواهند با هر نامي باشند، اصلاح طلب، زنداني، مدره يا هر كوفت زهر مار ديگر، پاسخ يك چيز بيشتر نيست چون همدستان و همداستان با رژيم جهل و جنايت هستيد پاسخ همان است: گم شويد تفاله هاي بشريت.
اگر برادري در گوشه اي از دنيا مطلبي مينويسد و من و محمود و ... را « زندانيان سرافراز اشرفي ديروز و سنگربانان و دژبانان ليبرتي امروز» مينامد و بدنامان اطلاعات را به جيغ بنفش وا ميدارد كه« محمد راپوتام را نه مجاهدين بلكه ديگران بايد قضاوت كنند زيرا چند بار تا آستانه آزادي رفته بود» تنها يك دليل دارد، گر آئينه بنمود نقش تو راست، خود شكن آئينه شكستن خطاست.
آري مجاهدين آئينه تمام نمايي هستند كه هركس و هر جريان ميتواند خود، واقعيش را در آن ببيند و كجي ها و انحرافاتش را به تمام و كمال دريابد. آري هر قدم و قلم و دعايي براي اين مقاومت و هر ادامه دهنده راه شهيدان و زندانيان تيري است بر پيكر فرتوت و گنديده ارتجاع خونخوار و كنار زننده پردهها و نمايان كننده چهره واقعي همه قلم بدستان مزدوري است كه ميخواهند نان و نواي خود را از خون شهيدان حفظ كنند. براي همين حتي از بيان نام خويش مي هراسند. خوب بود اين نامهاي مستعار به معرفي خود ميپرداختند اگر جرأت اين كار را ندارند من آنها را در جمله اي كوتاه معرفي ميكنم. شما با هر نامي بي شك و شبهه همدستان و همداستان شكنجه گران جنايت پيشه وزارت بدنام اطلاعات و سربازان گمنام امام دجالان و تفاله هاي بشريت هستيد و خود را نيز يك بار ديگر با فريادي رسا معرفي ميكنم. من مجاهد خلقم، ايستاده چون كوه بر راه و رسمم و وفادار بر پيمانهايم با همه شهيدان بالاخص شهداي زندان، لباس شرف ارتش آزادي برتن و بر لبانم فريادي به بلنداي آسمان كه، خلق جهان بداند مسعود رهبر ماست ارتش آزادي بخش پيام آخرماست.
مرگ بر اصل ولايت فقيه زنده باد ارتش آزادي بخش ملي ايران
محمد راپوتام
زندان ليبرتي- بهمن92