وكيلي كه «حرف مفت زياد ميزند، اما مفت حرف نميزند!»
اين وكيلالدوله ديلمي كه همواره خود را (در قالب شوخي-جدي) نماينده تامالاختيار« ليبرال» در شوراي ملي مقاومت ميدانست، گابهگاهي كه چند بار صحبت از هر دري ميشد، اين جمله در همان قالب، ورد كلامش بود كه ما ديگر در «سراشيب» افتاديم، شما جوانها بايد....
آن زمان با حسي توأم با دلسوزي، فكر ميكردم منظور او فقط «سراشيبي» عمر است. اما حالا ميبينم، منظور افتادن در تندشيبي است كه ايستگاه آخرش «بيت مقام عظما» است.
او كه خود را با طعم خودشيفتگي «متمدن و اصولي» معرفي كرده است، راست ميگويد كه «براي اجابت» بخش دوم دعاي «مرحوم والده» ايشان، ديگر خيلي دير شده است، «چهل و هشت سال» كه هيچ، حتي مثل آن پرنده مشهور -كه مرحوم بازرگان يكبار زن رجايي را به آن تشبيه كرد- چهارصد و هشتاد سال هم به عمرشان افزوده شود، در زمرة همان «اقليت خائن» است كه يكي بسيار عاقلتر از مرحوم والده ايشان، يعني مرحوم مغفور چرچيل فرموده بودند. بنابراين اگر ايشان به همان اندازه كه در «متمدن و اصولي» بودن، از نبوغ بهره بردهاند در «ليبرال» بودن هم برده باشند، طبيعي است كه بايد بلادرنگ گفته مشهور مرحوم چرچيل را ولو با تف به پيشاني مبارك بچسانند، تا شاهدان در مورد نبوغ ايشان به يقين برسند. در غير اين صورت ممكن است به سرنوشتي دچار شود كه مرحوم بازرگان وقتي در برابر پرسش همفكران خود از اينكه چرا در دادگاه (شاه) به تندي دفاع كرده، گفته بود كه چون نميخواستم آيندگان وقتي به پسرم نگاه ميكنند، بگويند پدرت پفيوز بود. (با اين همه نور به قبر والده مرحوم ايشان بتابد كه چنين دعاي خيري را بدرقه راه فرزند خود كردند كه تازه اين درآمد، وگرنه معلوم نبود چه ميشد!) پس شايد بهتر باشد به جاي يادآوري خاطره غمانگيز والده مغفوره، به فكر آبروي ولد محترم خود باشند كه در آينده به همان هشدار بازرگان مواجه خواهد شد. از اين گذشته، موكول كردن دست يابي به زندگي «با عزت» به چهل و هشت سال عمر اضافه، اذعاني است آشكار به آن گفته زنده ياد صادق هدايت كه در «لجني» فرو غلتيده كه هيچ «اصلاح»يي براي آن متصور نيست. ورنه، اگر ذرهيي-فقط ذرهيي- «شرم» بر رخسار وقيح اين «پير» در سراشيب بود، چنين در ميانة ميدان خون و آتش، به طرح كيفرخواست عليه به خون غلتيدگان و خونين تنان مجاهد برنميخاست و بي هيچ رنگ سرخي در چهره، آن را در زمره «فضليت يك حقوقدان متمدن و اصولي» جلوه نميداد. آخر، مارك تواين بود كه گفته بود: «انسان تنها حيوانی است که سرخ ميشود و به آن نياز دارد». جناب وكيلالدوله! آيا هيچ احساسي از اين ويژگي انسان در شما يافت ميشود؟
و اما در مورد حرفهاي «مفت» او بهتر است از ورسيون نوشتاري قمرخانمي خودش بهره ببريم.
يك: وي در يكي از همين سريالها كه لابد گمان ميكند خيلي هم منطقي است، مينويسد: «امروز تمام اسناد حضور سی ساله ما در اين مقاومت توسط دستاندکاران جمع شده است. مقالات، مصاحبهها، گزارشها، سخنرانیها و پرسش و پاسخها را گم بگور کردهاند.....هيچ يک از اعضای شورای ملی مقاومت نمیتواند مدعی شود بيش از ما دو مستعفی در آکسيون های گوناگونی که در دهسالهی گذشته برای دفاع از اشرف در کشورهای مختلف برگزار شده، شرکت داشته است».
آقاي حقوقدان با «فضيلت» به درستي ميگويد كه « هيچ يک از اعضای شورای ملی مقاومت نمیتواند مدعی شود» كه تريبونهاي مقاومت بيش از او و دكتر محتضر در اختيار كس ديگري قرار گرفته باشد. اما اين را بي پاسخ ميگذارد كه چه كسي اين تريبونها (اعم از مصاحبهها، مقالات، كتاب، سخنراني و....» در اختيار آنها قرار داد و هزينه رفت و آمد، شام و نهار آنها را تا دينار آخر پرداخت؟ يعني نميگويد كه «مفت حرف» نزديم، اما «حرفِ مفت» زياد زديم. چون اگر حرفهايشان مفت نبود كه امروز نقش مين روب جلاد خون ريز را به عهده نميگرفت. آن همه حرف زدند، نوشتند، چه سود؟ به كجا رفت؟ تازه طلبكار است كه چرا اين «حرفهاي مفت» شان جمع آوري شده است. ببخشيد كه رسانههاي مقاومت نيازي به تمثال و «حرفهاي مفت» جنابان جهت زينتبخشي خود ندارند. به راستي اگر رداي وزارت منفور اطلاعات را بر تن نداشت، براي چنين طلبكار بي چشم و رويي در حد «ببوي مازندراني» قناعت ميكردم، اما هم او نيست كه اكنون كه همه پردههاي حجب و حيا را كنار زده، همانند دستور دهندگانش در «بيت مقام معظم رهبري» هر آنچه رذيلت است را به جاي «فضيلت» قالب ميكند؟
دو: خيانت يا نتيجه يك بده بستان چرب و چيله است يا ترس (از مرگ گرفته تا برملا شدن اعمال پنهان مانده و....). و دروغ گفتن، حيلتگري و قلب واقعيت نيز از عوارض جانبي خيانتكاران است. خيانتكار مجبور است براي سفيدسازي عمل كثيف خود به هر رطب و يابسي دست يازد. حتي خيانت خود را هم ناشي از فشار بيرون و عواملي غير از اراده و تصميم خود جلوه ميدهد. اما، براي خائني كه «حقوقدان» هم هست، دست يازيدن به تعاريف و ترمهاي حقوقي ميتواند ميدان ديگر براي بازي و رد گم كردن عملش باشد. هرچه اين ميدان وسيعتر، رديابي قدمها مشكلتر.
حضرت مولانا در مثنوي خود قصهيي در باره دروغ گفتن و رفتار رياكارانه دارد كه ميفرمايند:
تا نباشد راست كي باشد دروغ؟ آن دروغ از راست ميگيرد فروغ
شايد در نگاه اول و ساده از اين بيت نغز حضرت مولانا، چنين برداشت شود كه تناقضي بزرگ در آن نهفته است، اما مولانا با اين بيت پر مغز ميخواهد بگويد كه پديدهيي به نام دروغ و تقلب بيانگر وجود اصل و درست آن پديده در هستي است. مثلا اگر در بازار جواهرات تقلبي وجود دارند، علت اين است كه جواهرات واقعي وجود دارند و وجود جواهرات تقلبي مديون جواهرات واقعي و با ارزش است. دروغ رفتاري تبهكارانه است كه هدف آن قلب واقعيت و تقلب و وارونه جلوه دادن حقيقت است تا اعتماد انسانها را نسبت به موضوع ناحقي جلب كنند.
بر اساس همين رفتار است كه نامبرده در يكي ديگر از سريالهاي خود با اشاره به دو مورد از «استعفا» كه طي بيست سال گذشته در شوراي ملي مقاومت صورت گرفته، با سانسور آشكار و مسكوت گذاشتن نحوه آن دو استعفا، دنبال نتيجه گيري دلخواه خود است و مينويسد: «در بند ۴ دومين حکم غيابی و فوری که آنرا به امضای بيش از پانصد نفر رسانيدهاند، اشاره به استعفای آقای فريدون گيلانی شده است. در نامه ايشان مخاطب «آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت» است و نه ديگری....مورد ديگر مربوط است به استعفای آقای محمد ابراهيم آل اسحاق در نامه مورخ ۵ آبان ۱۳۸۱ که مخاطب آن نيز «شورای ملی مقاومت ايران، آقای مسعود رجوی» است. ...چرا برای اين دو مورد و موارد ديگری که قطعا هست و ما فعلا از آنها خبر درستی نداريم «رسيدگی» به جلسات شورا احاله نشد».
به نظر ميرسد، سوزش موضعگيري قاطع و به اتفاق اعضاي شوراي ملي مقاومت شديدتر از آن بود كه تصور ميشد و هنوز تسكين نيافته است. شايد هم از پيامد سراشيبي پيري است يا فشارهاي روحي و رواني كه گويا غشاء خاكستري مغز وكيلالدوله را تحت تأثير قرار داده و حافظه محترمشان ديگر قادر به ثبت يا به تعريف رايانهيي«سِيو» كردن رويدادها نيست, وگرنه حتما يادشان مي آمد كه اولي همانند «دو مستعفي» اخير، خبر خودفروشي خود را همزمان با رفتن روي خط يك راديويي كه از حمايت مادي و معنوي «جمهوري اسلامي» برخوردار بود، اعلام كرد و رسما خود را به جبهه ديكتاتوري آخوندي الصاق نمود. با اين تفاوت كه او خودفروشي خود را به نمايش گذاشت، بر خلاف دجالگري آقايان با وقاحت هنوز هم خود را در رديف «همرزمان» مجاهدان اشرف و ليبرتي معرفي نميكرد. پس ديگر جايي براي برگزاري اجلاس شورا باقي نميماند. مرحوم آل اسحاق نيز استعفاي خود را كه در چند سطر نوشته بود، به دلايل شخصي اعلام كرد و فقط براي دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ارسال نمود و نه براي سايتهاي وزارت اطلاعات و پس ماندههاي توده-اكثريتي. و بعد هم به دنبال زندگي عادي خود رفت و چند سال بعد درگذشت.
اينكه «..موارد ديگری که قطعا هست و ما فعلا از آنها خبر درستی نداريم»، دروغ وقيحي است كه بي شك از چنين آدمهايي برميآيد و نشان ميدهد تا كجا در منجلاب خيانت غوطهورند. او كه لابد به عنوان يك «وكيل» رفته از حدود بيست سال گذشته شوراي ملي مقاومت دو استعفا را بيرون كشيده و ميخواهد با سانسور نحوه آن دو استعفا، ثابت كند كه خودفروختگي خود و نفر همراهش «پاك» و از «سر خيرخواهي» بوده، اگر چيزي در چنته داشت، بيترديد خود را به نداستن نميزد.
اما در وراي اينها، اگر اين «ببوي مازندراني» و دكتر محتضر، قصد ضميمه كردن خود به جبهه ديكتاتوري آخوندي را نداشتند به ريش آخوند روحاني دخيل نميبستند -مثل برخي پيشينيانشان كه خود را به بند تنبان خاتمي گره زدند-چرا نيامدند در اجلاس شورا استعفاي خود را مطرح كنند؟
گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد
با طينت اصلی چه کند بدگهر افتاد
همچنانكه آلبر کامو گفته بود «تمامی دژخيمان تاريخ از يک خانوادهاند» به گمان من تمام خائنين تاريخ نيز از يك خانواده هستند. از ابراهيم حشمت در دوره سردار جنگل تا مظفربقايي در دوران دكتر مصدق و كورش لاشايي و نيكخواه در زمان ديكتاتوري شاه و توده اكثريتيها، و جوجه دژخيماني نظير شاهسوندي، هادي افشار، مصداقي، و خائنين مدرن و امروزي امثال روحاني و قصيم در دوران ديكتاتوري آخوندي در ايران، تا در دوران مقاومت فرانسه آن خائن خودفروختهيي كه ژان مولن مسئول شوراي ملي مقاومت فرانسه را در حومه شهر ليون لو داد و امثال موريس پاپون، لويي فرديناند سلين، هانري دومونترلان، دريو لاروشل، روبر برازياك كه از قضا اين چهار مورد اخير، در زمره مثلا روشنفكران فرانسه بودند كه به خيانت و خودفروشي تن دادند و جبهه عوض كردند.
اكنون كه چند ماه گذشته، ديگر همه پردهها را كنار زده و با رفتن بر سر منارههاي انترنتي، شيفتهوار و با بي آبرويي تمام مبلغ نوشتههاي مزدوران وزارت اطلاعات شدند و حتي از نوشتههاي موهن اوروتيكي متخصصان (سربازان بدنام نظام) نيز براي اثبات وجود فشارهاي «جنسي» و «شكنجه» و «قتل» در درون مجاهدين دريغ نميكنند، پس بهتر است اظهار فضل در خصوص استعفا بر اساس «قانون و رويه»، را با «همنشين»هاي خود موكول كنند و زحمت ما را كم كنند.
سه: وكيلالدوله ديلمي به بهانه پاسخ دادن به يكي از عوامل وزارت اطلاعات و «همنشين»هاي تواب خودفروخته، به قصه بافي به سبك «ببوي مازندراني»، ادامه ميدهد، اما براي اينكه به اين قصة قلابي شور «روحاني» داده باشد، ضمن تعريف و تمجيد و پند و اندرزهاي مفرح «پدرانه»، به رسم عادت، به يك فقره خودستايي هم، مبادرت ميكند و مدعي ميشود كه «آقای کيانوش شما حق داريد. من میترسم که در اين ميدان مين گذاری شده رفتارم خلاف قانون باشد. يعنی تسليم مانورهای بیشمار روزمره آنان شده و از عدالت و انصاف عاری شوم».
او در اين شور «روحاني» (از نوع محمدرضا و نه از نوع حسن) و حقوقي (از نوع عدالت و انصاف مشترك محمدرضا و حسن) واكنش هواداران مقاومت به خودفروشي او و همراهش را «هسيتريك، شتابزده، سرشار از نفرت و خشونت» توصيف ميكند، اما مانند همه «حقوقدانان» شياد (از نوع كردان و روحاني) اصلا فراموش ميكند كه همين چند سطر پيش مشغول تدريس درس اخلاق و «عدل و انصاف» بود و ناگهان كف بردهان ميشود كه: «..قلمکشان کف برلب اديبانه و يا بیادبانه، با بیرحمی کمنظيری همهی مرزهای وقاحت و دنائت را درنورديدند. در اين طريق خدمتگزاری از يکديگر سبقت جسته و میجويند. میدانيد چرا؟ چون استعفا دادهايم، آن هم بی اجازه و قرار و مدار». گمان نميكنم از فرط خود شيفتگي بيمارگونه، هنوز فهميده باشند كه مقاومت و هوادارانش چقدر از اينكه او و همراهش گورشان را گم كردند خوشحالند. اگر اين را فهميده بود به چنين خبطي دچار نميشد. «ببوي مازندراني!» باور كنيد ما خوشحاليم كه رفتيد. چون به اين گفته خالق شاهنامه عميقا معتقديم:
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بيخ، انگبين ريزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد
همان ميوة تلخ بار آورد
بنابراين گرچه دير رفتيد، اما چه خوب كه رفتيد و همان به كه باركش پير وزارت بدنام اطلاعات باشيد.
چهار: به همان مأمور دست چندم وزارت اطلاعات اضافه ميكند: «راستی شما میدانيد که چرا مجاهدين، نامسلمانهای غيرمجاهد را برای مين روبی مصرف میکنند؟ و مهدی آنان غايب است؟ آن دو مهدی، برادر بزرگ و رفيق کوچک، شيعه ناب و چريک نومسلمان که يکی غايب و ديگری حاضر است و مديريت بحران را به عهده گرفتهاند. انشاءالله هر دو را خداوند به راه راست هدايت کند. آنان نيازمند دشمنتراشی برای شورای ملی مقاومت هستند تا بازهم در قلعهای با اونيفورمهای يک رنگ و حرفهای يک دست مشغول کشف و سرکوب «توطئّه»های داخلی باشند. من نمیخواهم کسوت دشمن را که آنان برای ما دوختهاند بر تن کنم. عيبی دارد؟«.
گذشته از نشان دادن كينهتوزي هيستريك نسبت به آقاي مهدي ابريشمچي مسئول كميسيون صلح شوراي ملي مقاومت و آقاي مهدي سامع مسئول كميسيون صنايع شورا، هدف از طرح سخيف «چريك مسلمان و رفيق نامسلمان» پرده پوشي از سرساييدن به درگاه ولايت عظما است كه البته مدتهاي مديدي است، از مد افتاده است. نميدانم چرا «سربازان گمنام» پشت صحنه در توجيه ايشان كوتاهي كردهاند كه بگويند بعد از در آغوش كشيدن مادر هوگوچاوز توسط «دكتر» احمدي نژاد و به ويژه عشوهگريهاي همنام و همكارشان «دكتر» روحاني و غمزههاي «ظريف» براي وزير خارجه و رئيس جمهور ولايت «شيطان بزرگ»، اين مرزها برداشته شد و ديگر خرج كردن آن عليه «منافقين» سودي به همراه ندارد. بنابراين بهجاي تلاش براي پيوند زدن چنين ريش و سيبيلي، همت فرموده در سريشم زدن محاسن مبارك خود با ريش آخوند روحاني توفيق حاصل نمايند كه شباهتهاي كم نظيري نيز دارند. همنام كه هستند، همكار كه هستند (هردو مدعي حقوقدان)، و به تازگي نيز به دو «روحاني» در يك سنگر تبديل شدهاند. پس چه درنگي؟ پرانتز باز: در ضمن لابد كه يادشان هست هميشه ميگفتند اين «مجاهدين مسلمان، پول مشروب ما غير مسلمانها را هم ميدهند». راستي اگر آن حرفها براي خودشيريني نبود، الان پول مشروبتان را چه كسي ميپردازد؟ پرانتز بسته.
پنج: وكيلالدوله در دروغگويي و حيلتگري تنها به حرفهاي «مفت» كه اشاره كردم بسنده نميكند بلكه همزمان كه آرزوي سربه نيست شدن اين مقاومت را با تكرار ياوه سرايي دژخيمان وزارت اطلاعات دنبال ميكند با دلسوزي شيادمآبانه، مدعي است: «ما دو روز قبل از کشتار اشرف فراخوان و هشدار داديم. آرزو کرديم که برای حفظ حق حيات هموطنان پناهندهمان همت کنيم. در اين مورد با کنارنهادن اختلافات، دوری و نزديکی سياسی بلوغ اخلاقی و ملی خود را به نمايش بگذاريم».
ويليام شكسپير نمايشنامه نويس پرآوازه انگليسي كه گفته بود «شيطان براي رسيدن به مقصودش به کتاب آسماني هم استناد مي¬کند»، اگر در قيد حيات بود و اين دعاوي مزورانه را ميديد، آيا از شيطان طلب بخشش نميكرد؟ در اين باره، چيز بيشتري براي گفتن ندارم.
اما، واقعيت اين است اين آقا بيهوده تلاش ميكند در كسوت «وكيل»، «حقوقدان» و «ليبرال» و از همه مهمتر دلسوز «هموطنان پناهنده» در ليبرتي هم با گرگ دمبه بخورد و هم با چوپان ني بزند. هم ترهاتش در سايتهاي عوامل و جوجه دژخيمان وزارت اطلاعات منتشر شود، هم مدعي مبارزه با رژيم باشد. چرا كه سالهاست اين حنا رنگ باخته و همه هموطنان آگاه و مبارز و كساني كه دل در گرو آزادي دارند و با جان و مال و انديشه به مبارزه با رژيم ضد بشري با تماميت آن برخاستهاند، خوب ميدانند، شرط اول نزديك شدن به رژيم آخوندي و خزيدن زير قباي تمام يا يكي از جناحهاي رژيم، برچسب زدن رذيلانه به مجاهدين و مقاومت ايران است. با اين همه به گمان من جاي بسي خوشحالي دارد. خوشحالي از اين بابت كه در انتهاي عمر ننگينترين حكومت تاريخ معاصر ايران، دست بسياري توسط خودشان به بي آبروترين شكل رو شد و اين ننگ را بر سينه خود مزين كردند و لوح گور خود ساختند تا نسلهاي بعدي در تشخيص سمت تف و لعن خود دچار ترديد نشوند. خيالتان را راحت كنيم: «پيش از اين آينده به گذشته نباخته است، از اين پس هم نخواهد باخت».
سعيد قاسمي نژاد