آیا منتقدین همان جداشدگانند؟( 6 قسمت آخر)
درمقاله گذشته گفته بودیم که «مینی بوس» قراضه وزارت بدنام اطلاعات با رانندگی «سعیدامامی» دراروپا به نام «جداشدگان» که تعدادشان به انگشتان دست نیز نمی رسید براه افتاد. آنها درظاهرمبارزانی بودند که به دلیل اعتراض و«انتقاد» به سیاست ها و تاکتیک های مبارزاتی غلط سازمان اصلی اپوزیسیون یعنی مجاهدین خلق ایران، از آنها جدا شده اند! اما آنها که خود را به عنوان اپوزیسیون به انجمن ها وشخصیت های روشنفکر نمای مدعی مبارزه با رژیم آخوندی غالب کرده بودند، به جای برپائی یک ظرف مبارزاتی، یا تشکیلات وسازمانی برای ادامه مبارزه با جنایتکاران حاکم بر ایران در اروپا، بر علیه جدی ترین سازمان برانداز جمهوری اسلامی به راه افتادند. آنها برای کند کردن فعالیت تنها سازمان جدی اپوزیسیون سرنگون طلب این رژیم برای یارگیری به سراغ انجمن ها، سازمان ها، شخصیت ها وتشکلات به اصطلاح چپ ـ که مجاهدین را «خرده بورژوا» معرفی می کردند ـ و به دلیل ضدیت کورشان با مجاهدین که ناشی از «کوته بینی» و برداشت غلط شان از انقلاب وانقلابی گری و از محتوای ایدئولوژی انقلابی مارکسیسم بوده است، رقتند. این سازمان ها و گروه ها هم می خواستند به لحاظ فرهنگی وسیاسی نیزهمراه با «جداشدگان مجاهدین» به مبارزه با مجاهدین برخیزند!. غافل از اینکه خواسته ویا نا خواسته عامل دست وزارت بدنام وزارت اطلاعات آخوندی شده اند. «جداشدگان» درظاهرامر«اپوزیسیون»رژیم ملایان بودند. اما درخفا از ماموران وزارت بد نام اطلاعات درسفارت ها وکنسولگری های رژیم درکشورهای اروپائی ساپورت مالی ودیپلماسی می شدند، تا بتوانند هرچه بهتروسهل تر بر علیه اصلی ترین وجدی ترین نیروی برانداز نظام ضد خلقی جمهوری اسلامی فعالیت تبلیغاتی نمایند.
آخوند یونسی وزیر اطلاعات آخوند خاتمی می گفت: هیچ انجمن وتشکیلاتی در خارج از کشور نیست که ما (یعنی وزارت اطلاعات ) در آن دستی ویا نفوذی نداشته باشیم!. آنها، یعنی رژیم جهل وجنایت از آنجائی که ذاتآ مخرب وتنش زا می باشند، و از آنجائی که در ایران تحت اسارتمان، به ناموس تمام کلمات تجاوز کرده وآنها راازمحتوا خالی نموده اند، لذا برای به لجن کشیدن کلماتی همچون پناهندگی وانجمن های سیاسی درخارجه ازفضای آزاد در اروپا سوء استفاده کرده وتوسط مزدوران برون مرزی شان، انجمن های قانونی نیز تشکیل وآنرا از طریق دادگاه نیز به ثبت رساندند، تا به فعالیتهای ضد خلقی شان شکل قانونی نیز بدهند. در اینجای بحث هدفم ذکر اینگونه فعالیت های رژیم بر علیه مخالفانش نیست چرا که همه ما تمامآ به آن آگاه وواقفیم. اما روی صحبت من با کسانی است که نام مقدس «اپوزیسیون» را یدک می کشند، اما در عمل مستقیم وغیر مستقیم، خواسته ویا ناخواسته ـ به قول آخوند یونسی ـ به «دست ونفر نفوذی» این رژیم خونریز تبدیل شده بودند.
توجه کنید که به اصطلاح «منتقدان» آن زمان مجاهدین، یعنی «جداشدگان!» را چه کسانی ساپورت مالی وسیاسی می کرده اند:
1ـ مصطفی کاظمی (موسوی) از عناصر کلیدی قتلهای زنجیره ای
2- رضا (معاون سعید امامی) در جریان قتلها وترورهای خارج از کشور.
3- پیرنیا یعنی همان حسین شریعتمداری (سر دبیر روزنامه کیهان) واز بازجویان وشکنجه گران زندانهای رژیم
.4- امیرحسین تقوی قاتل پروانه وداریوش فروهر ومحمدحاجی زاده نویسنده مخالف رژیم ودبیر دبیرستان وکارون حاجی زاده پسر 9 ساله اواست که شخصآ با ضربات متعدد کارد آنها را به قتل رسانده است .
رابط ماموران بدنام وزارت اطلاعات درخارج از کشور مزدوری بنام « ناصر خواجه نوری» ساکن آمریکا بود. او به هنگام ریاست جمهوری ابولحسن بنی صدر معاون ونماینده وی در شورای عالی دفاع بوده است. او گرداننده اصلی وزارت اطلاعات درخارجه ونفرخط دهنده به «منتقدان مجاهدین!» وسازمان دهنده اصلی برای ارتباط گیری آنها با رسانه های به اصطلاح اپوزیسیون برون مرزی برای ساپورت رسانه ای، جوسازی وجنگ روانی بوده است.
شخصیت هائی که سواربرمینی بوس قراضه وزارت بدنام اطلاعات شدند وبرعلیه مجاهدین بنام «منتقدان» با رژیم هم صدا وهم آوازگردیدند شامل:
1ـ دکتر علیرضا نوری زاده از لندن، او به عنوان خبرنگار، محقق وکارشناس خاورمیانه! در یک کر هماهنگ با وزارت بدنام که «پول طیب وطاهر» به ایشان می دادند ومی دهند، همانند سرتیپ پاسدار منصور حقیقت پور نایب رئیس کمیسیون امنیت مجلس رژیم که می گفت «نه تنها پادگان اشرف، بلکه امیدوارم کل کره زمین از لوث وجود منافقین پاک گردد.» مجاهدین را «بدترین بلیه» در ایران ومنطقه می دانست.این مزدور اجاره ای نوشت: بزرگترین مصیبت مردم ایران در تاریخ معاصرشان همان ظهور این فرقه (رجوی) بوده است. او مجاهدین را دردناکترین تراژدی معاصر ایران می داند!. لذا یکی از کارچاق کن های اصلی این فیلی بود که به نام «منتقدان جداشده» به هوا پرتاب شده بود. او در تلویزیونهای رنگی لس آنجلسی و بی بی سی در این جنگ روانی و تبلیغاتی بر علیه مقاومت ایران موضوع مسخره «کردکشی، داشتن زندانی وشکنجه در قرارگاه اشرف، نقض حقوق بشرواز هم پاشیدن خانواده توسط مجاهدین» را به پیش می برد.
2- مهدی خانبابا تهرانی، عضو سابق شورای ملی مقاومت که به خدمت وزارت اطلاعات در آمده وموضوع خود ساخته وزارت اطلاعات در مورد کرد کشی وکشتار حجاج در سال 1366 توسط مجاهدین را دامن می زد.
3- کیومرث شکوهی از هامبورگ آلمان، این شخص و فرد شماره 4 یعنی منوچهر صالحی که از مهره های اصلی وزارت اطلاعات بوده اند در دهه 1370 شمسی به همراه شاگرد جلاد اوین (سعید شاهسوندی) از فعالان اصلی پناهندگی و کانون فرهنگی «آکا کلوپ» در هامبورگ بوده اند که با نیروهای چپ نما در هامبورگ به خصوص برعلیه مجاهدین همکاری نزدیک داشته اند.
4- منوچهرصالحی از هامبورگ آلمان .
5- فریدون گیلانی از طرف حزب سوسیالیست ایران! درآلمان .این فرد تا آن زمان به مدت بسیار کوتاهی عضو شورای ملی مقاومت بوده است که با موج ادعائی وزارت بدنام اطلاعات به نام «منتقدان به مجاهدین» به «جداشدگان» پیوست ومستقیمآ از مزدور«خواجه نوری» خط ودستور می گرفت. این «گند،گاو،چاله دهان» که در بالای درب مغازه ای که باز کرده بودمدعی«سوسیالیسم!» بود ومترجم «جداشدگان» باگزارشگرویژه حقوق بشردرمقراروپاَيی ملل متحد، آقای «موریس کاپیتورن»، برای برگرداندن برگ حقوق بشر برعلیه مجاهدین وشورای ملی مقاومت بوده است. این خودفروخته در هامبورگ وحومه با دریافت اخاذی بعنوان حق عضویت از پناهندگان فراری از جهنم رژیم فاسد ملاها برای آنها کیس پناهندگی می نوشت وبه آنها تائیدیه برای دادگاه می داده است .
6- ابولحسن بنی صدر از فرانسه. منزل این فرد و روزنامه انقلاب اسلامی اش به عنوان یکی از مراکزومبلغان اصلی این مزدوران بوده است. او همزبان وهمراه با روزنامه های وابسته به رژیم درداخل ایران می گفت: زندانهای رجوی روی زندانهای لاجوردی را سفید کرده اند!. (شماره298 از 38 دی تا بهمن 1371). اوهمزمان به همراه «نیمروز» در خارج و«رسالت» در داخل کشور، در روزنامه اش یکی از مبلغان بستن دروغ وزدن اتهام ومارک به مجاهدین در کشتار زائران ایرانی در مکه بوده است.
7-علی اصغر حاج سیدجوادی در نشریه فدائی شماره 77(آبان وآذر70) «فریادکمک از زندانهای رجوی» سر می داد.
8- فریدون صارمی، مامور ساواک شاه ونماینده سلطنت طلبان درهامبورگ آلمان.
9- بهمن نیرومند از فعالان سابق کنفدراسیون در زمان دیکتاتوری رژیم پهلوی در آلمان. فردی که در زمان وزارت خارجه «یوشکا فیشر» در آلمان مشاور سیاسی وی در رابطه با ایران واز دعوت کنندگان اصلی آخوند خاتمی به آلمان بوده است. وی در ابتدای دهه شصت عضو شورای ملی مقاومت بوده است. او دارای فردیت بسیاربالا و شخصیتی بسیارخودخواه می باشد و درحال حاضربه ایران تحت حاکمیت ملایان رفت وآمد دارد.
10ـ سعید شاهسوندی (شاگرد جلاد اوین). فردی بریده و مفلوک که بعد ازدستگیری به یک عنصر خودفروخته وخائن مبدل گردید. او بنا اعتراف بسیاری ازشاهدان، برای اثبات تغییر موضع ومزدور شدنش در زدن تیر خلاص به سر زندانیان شرکت داشت. وی بعنوان شاگرد لاجوردی جلاد اوین معروف است.
11ـ هادی شمس حائری، این فرد هم همانند مزدوران جدید در سایت های «دریچه زرد» و«پژواک ایران،سایت ایرج مصداقی»، کتابی بنام :«ارتجاع مغلوب در رقابت باارتجاع غالب» با تصویر به آتش کشیده شده ی خانم مریم رجوی از یک طرف و تصویر منحوس خامنه ای رهبر خونریز حاکم بر ایران در کیهان آبان 1371 به چاپ رساند.
سازمان ها ورسانه هائی که به دلیل ضدیت ونگاه کورشان به مجاهدین همصدا با «منتقدین!» برای پیشبرد خط وزارت بدنام اطلاعات بازیچه ی دست و بلندگوی آخوند یونسی شدند، عبارت بودند از:
1ـ روزنامه نیمروز(چاپ لندن) که در یک کر هماهنگ با رسانه های داخلی وابسته به جمهوری اسلامی در 3 دی نوشت: 700 عضوبریده از مجاهدین خلق در اشرف زندانی اند!. ویا در 17 شهریور 1374 نوشت: حکایت های بسیار تلخ از حمله شکنجه گران مجاهدین به اعضای خودشان!.
2- نشریه موسوم به فدائی شماره 77(آبان وآذر 70) فریاد کمک از زندانهای رجوی سرداد و به نقل از اصغر حاج سید جوادی نوشت: خانواده ها ئی که سر از دنباله روی رهبری رجوی باز زده اند درزندانها تحت فشار روحی وکمبود غذائی و بهداشتی به سر می برند!
3- ورق پاره راه کارگر در دوره دوم شماره 1370 نوشت: «شکنجه، زندان وتبعید مخالفان مجاهدین توسط خود سازمان مجاهدین را محکوم می کنیم.»
4- کبهان هوائی چاپ لندن 18 دی 1370 نوشت: «جوانان ایرانی در زندانهای مجاهدین در عراق به سر می برند!».
5- روزنامه ابراردر داخل کشور در دی 1370نوشت: «تعداد نامعلومی از جوانان ایرانی در زندانهای منافقین در عراق به سر می برند!».
جالب توجه اینکه تمام کلمات وجملات رسانه های وابسته به رژیم در داخل کشور ومدعیان «اپوزیسیون» در خارج از کشور با نامهای مختلف با یکدیگر هماهنگی کامل دارند و منابع اطلاعاتی وخبری تمامی شان وزارت اطلاعات بود.
6- رادیو 24 ساعته به سرپرستی مانوک خدابخشیان .این فرد یکی از بلندگوهای اصلی جنگ روانی وتبلیغ بر علیه مجاهدین خلق ایران بود. او دستورات را از مامور خارج کشوری اطلاعات یعنی خواجه نوری می گرفت.
7- کانون سیاسی فرهنگی هامبورگ، که دارای سردرب زیبا وغلط انداز بود، به محفل وزارت اطلاعات تبدیل گردید.
8- کانون سیاسی فرهنگی ایرانیان آزادیخواه! که گرداننده اصلی آن مزدوری به نام «منوچهر صالحی» بود. او از سرکنسول ایران در هامبورگ به نام«خرم شاهی» در دامن زدن به دروغ وجنگ روانی بر علیه مجاهدین در میان ایرانیان کمک مالی می گرفت وساپورت خبری می شد.
9- کانون دموکراتیک پناهندگان ودانشجویان ایرانی به سرپرستی مزدورکنسول رژیم در هامبورگ بنام «کیومرث شکوهی»
10- کانون فرهنگی به نام «آکا کلوپ» که وابسته به دانشگاه هامبورگ بوده است. اینجا مرکز تجمع وفعالیت به اصطلاح چپ های ایرانی بود. این کلوپ با صحنه گردانی فردی خائن از «سازمان اکثریت به نام عمو حسن» اداره می شد.
این کلوپ وکلوپهای دیگر فوق الذکر محل اصلی برگزاری سخنرانی وتجمع جداشدگان دست ساز وزارت اطلاعات وشاگرد جلاد اوین«سعیدشاهسوندی»بوده است.
11- نشریه علی کشتگر به نام«میهن» در 10 تیرماه 1374 شماره 11 درست همانند سایت های مشکوک «بچه تواب ایرج مصداقی» از مرگ های مشکوک در زندانه اوبازداشتگاه های مجاهدین در عراق مقاله می نوشت!.
12- روزنامه عصر امروز ونشریه کار(اکثریت) همانند مزخرفات «بچه تواب» در گزارش 92 خواهان افشای موارد نقض حقوق بشرتوسط «مسعود رجوی» در مجامع بین المللی و محاکمه ایشان در یک دادگاه بین المللی برای پاسخگوئی به ملت ایران شدند!.
اگر به تمامی نوشته ها وموضع گیریهای مدعیان اپوزیسیون وپرولتاریای فوق دقت بفرمائید، متوجه خواهید شد که تا کجا وزارت اطلاعات در آنها نفوذ کرده بود وهدایت آنها را در دست داشت. بی دلیل نبود که سردژخیم رژیم یعنی آخوند یونسی می گفته است: «هیچ انجمن وتشکیلاتی در خارج از کشور نیست که ما (یعنی وزارت اطلاعات) در آن دست ونقشی نداشته باشیم!»
جداشدگان دست ساز در آن زمان «نشریه سیاسی ـ فرهنگی پیوند » را بر علیه مجاهدین راه انداخته بودند. امروزه «سایت بچه تواب ایرج مصداقی به نام پژواک ایران » برعلیه مجاهدین به راه افتاده است!. اتهامات همان اتهامات گذشته است. کلمات وفرهنگی که برعلیه مجاهدین به کار گرفته می شود نیزهمان فرهنگ است. تنها تفاوت این است که مزدوران پیشانی سیاه جدیدی جای آن کارتهای سوخته گذشته را برای به انحراف کشاندن اذهان مردم ومسیر مبارزه را گرفته، و همان اتهامات کهنه را به فرزندان ایران که بر علیه آخوندهای خون ریز در حال مبارزه می باشند می زنند. تفاوت دیگر آنکه، بسیاری از جریانات مدعی چپ این بار گول صحنه سازیهای وزارت اطلاعات را نخوردند وبا این جماعت جدید همراه نشدند ! تا جائیکه صدای یکی از این جانوران «منتقد» در آمده است که «چرا کسی چیزی نمی گوید،انگار که دعوای ما با مجاهدین یک دعوای خانوادگی است!»
فیل جداشدگان را با اسنادی که ارائه شده وموجود است، وزارت اطلاعات رژیم به هوا کرده بود، فیل منتقدان را چه کسی به هوا کرده است؟ آیا جماعت جدید مدعی انتقاد،واقعآ منتقد مجاهدین می باشند! اگر این جماعت، منتقد مجاهدین هستند، پیشنهاد و راه حل شان برای مبارزه با آخوندها چیست؟ اگر آنها منتقد مجاهدین هستند چرا صحنه مبارزه با آخوندها را ترک نموده اند؟ چرا سمت وجهت حمله شان فقط وفقط مجاهدین ـ به عنوان تنها سازمان جدی برانداز نظام ـ است؟ آنها در کدام طرف دعوا هستند؟ راستی این بار فیل «منتقدان را چه کسی به هوا کرده است؟ آیا «منتقدین» همان«جداشدگانند»؟
11.04.2014
آلمان ـ هرمز صفائی نوائی
آیا منتقدین همان جداشدگانند؟( قسمت 5)
«انتقاد کردن حرف نیست، یک فرهنگ است. باید آنرا شناخت ودر کنارش پیشنهاد نیز داد و به آن عمل کرد. آنانی که با کلمات سخن می گویند ولی در عمل هیچ راه حلی برای جزئی ترین سوالات ندارند، دروغ می گویند.»
در مقالات گذشته با ارائه مثالها و اسنادی غیر قابل انکار، بحث «منتقد» را به پیش بردیم. و گفتیم که فرد «منتقد» دوست می باشد و دشمن نیست و به همین خاطر نیزسنگر مقاومت ومبارزه برعلیه آدمخواران عمامه دار را ترک نمی گوید. او می ایستد وبرای ادعای «انتقاد» خود «پیشنهاد» نیز می دهد وبرای اصلاح آن پروژه ـ که در حال حاضر سرنگونی است ـ تلاش می کند. درغیر این صورت دروغ می گوید و«انتقاد» فقط وفقط بهانه ای است برای توجیه بی عملی، یا قرار گرفتن در جهت خطوط فکری دشمن خونریز حاکم بر ایران.
راستی «منتقدین!» چه ارتباطی با «جداشدگان!» دارند؟ اصلآ جداشدگان چه کسانی بودند؟ این فیل را چه کسانی هوا کردند؟
در ابتدای دهه 1370 شمسی و در بحبوحه جنگ خلیج وحمله آمریکا به عراق، عده ای به دلائل مختلف که حق آزادانه وطبیعی هر فردی است، ازادامه مبارزه درصف مقدم نبرد، درشهرشرف «اشرف» بر علیه دیکتاتوری آخوندی و برای رفتن به سمت زندگی شخصی، تقاضای انتقال به پشت جبهه نبرد را نمودند. امر مبارزه یک انتخاب کاملآ آگاهانه وآزادانه است وحتی برای یک لحظه نمی توان یک فرد را به زور وارد مبارزه کرد. به قول «گورباچف» آخرین رهبر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، « به زور نمی شود کسی را گفت که بیا وخوشبخت شو!». در اینجا نیز نمی توان بزور فردی را «انقلابی» کرد. البته این نیز یک امرکاملآ طبیعی می باشد که در هر دو صف یعنی جبهه تکامل، عدالت، مقاومت ومردم و در طرف دیگر یعنی جبهه دیکتاتوری، باطل، وضد تکامل، یعنی رژیم پلید ودیکتاتوری آخوندی، هر کدام برای مرعوب کردن و ضربه زدن به ساختار «ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی و فرهنگی» یکدیگر تلاش می نمایند. طبیعتآ نیز برای ضربه زدن به یکدیگر بدنبال نفوذ ویا یارگیری در درون مناسبات هم دیگرمی باشند.
انسانها با توجه به هر اندازه آگاهی که ازبی عدالتی در محیط پیرامون خود، واجتماعی که در آن زندگی می کنند بدست می آورند برای تغییر ونوآوری آن نیزبه همان اندازه آگاهی کسب کرده تلاش می نمایند. در کشورها ئی که ظالمان حاکم هستند، یک تشکیلات، یا سازمان انقلابی، یک ظرف مبارزاتی برای انسانهای آگاه است که خواهان تغییر می باشند، تا برای بر چیدن ظلم وستم مبارزه کنند.
در دهه 1370 شمسی وبعد از خروج عده ای از صف اول مقاومت در بیرون اشرف هر کسی آزاد بود تا مسیر زندگی خودش را انتخاب کند. انتخاب یک زندگی شرافتمندانه وانتقال به پشت جبهه وبعنوان حامی این مقاومت خونین بودن ویا اینکه به زیرعبا وقبای آخوند خونریز رفتن وتن به یک زندگی خفت بار دادن.
همانطور که در بالا اشاره نموده ام افراد با تمام خصا ئص وویژه گیهای فردی شان برای امر مبارزه وارد یک تشکیلات انقلابی می شوند . تا زمانی که در چهارچوب آن مناسبات وضابطه های آن تشکیلات که یک کار جمعی ومبارزه جمعی است مشغول مبارزه وفعالیت می باشند خصلتهای خود را زیاد بروز نمی دهند ویا شاید هم در خود فرو می دهند. اما به محض اینکه همین افراد مبارز دیروز، از آن چهارچوب ومناسبات وتشکیلات بیرون آمدند، دیگر به شخصیت اصلی خودشان در قبل از ورود به تشکیلات بر می گردند. واز اینجاست که فرد مبارز سابق آن طینت وچهره واقعی خودش را در دنیای خارج از مناسباتی که در آن زیست مبارزاتی می کرده است نشان خواهد داد. اصلآ به همین خاطر است که دیکتاتورها می خواهند تا تشکیلات انقلابی وجود نداشته باشد وسعی درمتلاشی نمودن آن می نمایند. به همین خاطر نیز دیکتاتورها فرد زندانی مبارز را برای شکستن وبه پاسیویزم کشاندن از جمع وتشکیلاتش ایزوله کرده وبعضآ نیز برای ماه های متوالی به سلول های انفرادی می برد. یا اینکه شکنجه اش می کند ویا مجبورش می کند تا برای مثلآ یک نیاز طبیعی صنفی یعنی رفتن به توالت از او تقاضا ویا خواهش نماید. لذا تمام تلاشش را می نماید تا دراجتماع ونزد مردم نیزبا تبلیغات دروغ آن سازمان انقلابی برانداز نظامش را نیزخراب کند.
مثالی می زنم: فرد زندانی که در زیر شکنجه وتحقیر توسط دشمن بدوراز تشکیلاتی که تا دیروزاو را تروخشک ایدئولوژیک وسیاسی می کرده است، دیگر شخصیت واقعی ودریافتهای خودش را در تنهائی وسختیها ودر میدان عمل نشان می دهد. می تواند سمبل یک مقاومت شود ویا یک فرد مترود شکسته شده و یا یک «بچه تواب مزدور» مثل ایرج مصداقی خریده شده توسط دشمن تبدیل گردد. لذا کسانی که اشرف را برای ادامه زندگی شان ترک نموده اند نیز در معرض چنین آزمایشاتی قرارگرفتند. این اصل شامل حال هواداران یک مقاومت نیز که ادعای حمایت از سازمان پیشتازشان را که در زیر موشک وبمباران دشمن است وسر رزمندگانش را تیر خلاص می زنند، یا بر بالای طناب دار رقص رهائی می کنند نیزمی گردد. مینیمم آن مرزبندی با رژیم ضد بشری و حفظ مرزسرخ وعدم رفت وآمد به ایران تحت حاکمیت آخوندی می باشد. که فی الواقع در این زمینه باید به تمام هواداران مجاهدین وشورای ملی مقاومت دست مریزاد گفت چرا که ازدیدار با تمام عزیزان خود در ایران واموالشان برای حفظ همین مرزبندی گذشتند.
درب «اشرف» باز شد و عده ای که تعدادشان زیاد نبود از آن خارج شدند. در اینجا مهم نیست که چه تعداد از آن درب خارج شدند، مهم اینست که بعد از خروج از آن درب به چه سرنوشتی دچار شده اند. 99 درصد از این تعداد سوار «اتوبوس شرف» شدند وبه خارجه آمدند وبعنوان هوادار سازمانشان در سرما وگرما، در برف وباران، در نیمه شبها وروزها صدا وفریاد یاران سابقشان شدند واز آنها حمایت ودفاع نمودند. آنها فقط صادقانه «جبهه اول نبرد» را به «جبهه اول نبرد سیاسی» در خارج ازاشرف عوض نمودند واز خود آنچنان فداکاری واز خود گذشتگی نشان دادند که از طرف رهبر مقاومت آقای «مسعود رجوی» لقب «اشرف نشانان» را گرفتند. آنها در لحظه لحظه زندگی شان همچنان فریاد می زنند: «خلق جهان بداند،مسعود رهبر ما ست».
اما عده ای که تعدادشان به تعداد انگشتان دست نیز نمی رسید سوار بر یک «مینی بوس» قراضه ای شدند که راننده آن «سعید امامی» و ماموران وزارت بدنام اطلاعات بودند. آنها رذالت وپستی ، نامردی ودروغ، پلشتی وخفت وهمدستی با شیطان را برگزیدند واز طرف آخوندها لقب «جداشدگان از سازمان مجاهدین» را گرفتند. این نیروهای بریده فرتوت به مزدور تبدیل شده بودند. آنها هر آنچه که از طرف «شمشیری» به دروغ بر علیه یاران سابقشان گفته می شد را نشخوار می کردند. دروغها آنچنان زیاد وآش آنقدر شور بود که یکی از این مزدوران که در غبال این اراجیف هزاران دلار دریافت نموده بود، به اعتراض برخواست وگفت: آخراین حرفهائی که ما قراراست برعلیه سازمان مجاهدین بزنیم تمامش دروغ است! جلاد درجواب می گوید:
«یک فرد سیاسی زرنگ برای رسیدن به هدف از دروغهای مصلحت آمیز می تواند به خوبی بهره برداری کند! درعالم سیاست همه چیز مجاز است!»
آنها بعد از به خدمت دشمن در آمدن با کمکهای مالی وامکانات دولتی قاتلان مردم ایران ابتدا تشکیلاتی به نام «جداشدگان» تشکیل دادند. در راس این تشکیلات وزارت بدنام اطلاعات بود. عمده فعالیت هایشان نیز در کشورهای اروپای غربی بود. آنها در ظاهر به سازمان مجاهدین خلق ایران وشورای ملی مقاومت «انتقاد» داشتند! اما در باطن طینت پست وکثیف وزارت بدنام اطلاعات را به پیش می بردند. در اینجا بد نیست یک تجربه ای را به عرض برسانم. در همان سالها به همراه یکی از دوستان برای کاری در مرکز شهرهامبورگ به دفتر کارآقای « دکتر-ح» که معمولآدر کارراه اندازی کنسرتها و بیمه وپاسپورتهای قلابی مشغول بود رفتیم. در کمال تعجب در سر درب دفترش تابلوی جدیدی دیدم! «کانون فرهنگی ایران وآلمان!». چند نفری که ازسر ووضع ظاهری شان معلوم بود از ماموران کنسول گری ایران درهامبورگ می باشند نیزاز دفتر کارش خارج شدند.آقای دکترکه مرا می شناخت واز هواداری من از مقاومت ایران خبر داشت، وقتی کنجکاوی مرا از رفت وآمدها وسر درب دفتر کار جدیدش دید گفت: «آقا هرمز، با این سر درب می شود بهتر کاسبی کرد!»
اینجا بود که فهمیدم می شود با هر اسمی ادعای مبارزه کرد! سازمان وتشکیلات آنچنانی راه انداخت! همانند مدعیان امروزی «منتقد» به همراه «بچه تواب ایرج مصداقی» در فضای مجازی سایتهای آنچنانی درست کرد. ویا مانند «جداشدگان» دهه هفتاد «مجله پیوند» منتشر کرد! مثلآ فضای دموکراتیک درست کرد تا هرکس که می خواهد در آن مطلب بنویسد و کار فرهنگی بکند. بر سر درب سازمان، دفتر وبقالی نیز تابلو و نامهای رنگی وپر طمطراق آویزان نمود! شعارهای زیبا داد. مردم را همانند جلادان در ایران، اما در خارجه بنام اپوزیسیون! یعنی با سلاح خودشان، به بیراهه کشاند واذهان را مغشوش نمود.
کلمات دروغ وزشت به خورد توده ها داد! فضای سیاسی را به نفع دشمن مسموم نمود. شرائط مبارزه با قاتلان مردم ایران را برای مقاومت ومردم سخت ودشوار کرد، تا مردم نفهمند که در این گونه دفترها وسازمانهای دست ساز دیکتاتوری چه جنس بنجلی به خورد توده ها داده می شود، تا دژخیم بتواند برای مدتی هم که شده، آرام بخوابد ودست قطع کند واعدام نماید. بهر حال همانطور که در بالا اشاره نمودم، «جنگ» است ودر جنگ نیز غیرازاین ازدشمن انتظاری نیست. آنچه که مهم می باشد این است که هواداران مقاومت هوشیارتر، این ماموران پر خط وخال را بهتر بشناسند وافشا نمایند.
آقایان «جداشدگان» قبل از هر چیز کانونهای مثلآ سیاسی، فرهنگی در کشورهای اروپائی ـ که دارای سردرب رنگی بودند، همانند دفتر «آقای دکتر» ـ را شناسائی نمودند. آنگاه به سراغ سازمانها و رسانه های لس آنجلسی وافراد سیاسی حتی با سابقه ـ که سازمان مجاهدین را «سازما نی خرده بورژوا!» می پنداشتندـ رفتند. آنها همگی وهم صدا قبل از هر چیزقلب وفرمانده این مقاومت یعنی «مسعود رجوی» را نشانه گرفته بودند.انها به دروغ فریاد می زدند: مجاهدین سکت هستند! مجاهدین می گویند: هرکه با ما نیست برماست! مجاهدین درپادگان اشرف زندان دارند! آنها خانواده ها را از هم پاشیدند! در مجاهدین حقوق بشر نقض می شود! مجاهدین نیزهمانند رژیم پلید آخوندی نسل کشی می کنند! آنها کردکشی نموده اند! آنها مزدور صدام حسین هستند! مجاهدین بچه ها را از پدر ومادرها جدا کرده اند!» در آن زمان «سعید شاهسوندی، شاگرد جلاد اوین (لاجوردی)» هم مانند «بچه تواب، ایرج مصداقی، شاگرد حاج داوود» در گزارش 92 آقای «مسعود رجوی » را به بحث آزاد در خود قرارگاه اشرف ودر حضور دیگر رزمندگان دعوت نمود! که در مقاله بعدی به افراد، سازمانهای مدعی طرفدار پرولتاریا و دموکراسی که از سر ضدیت کور ودگماتیسم وکوته بینی سیاسی وایدئولوژیک، بازیچه وعامل دست وزارت بد نام اطلاعات آخوندی گردیدند با ارائه سند بیشتر خواهم پرداخت.
هرمز صفائی نوائی
آلمان 24.03.2014
4.01.1393
آیا منتقدین همان جداشدگانند؟ قسمت 4
چگونه یک فرمانده ابتدا «برید»، آنگاه «منتقد!» وسپس «قاتل!» شد!
اواخر پائیز1361 بود. من به همراه چند تن از هم زنجیرانم ازمجاهد گرفته تا گروههای مختلف مارکسیست، در زندان سپاه قاائمشهر، در سلول مرگ، در انتظار اجرای حکم اعداممان نشسته بودیم. همه ی ما زندانبان مشترک، تخت شکنجه وجلاد مشترک داشتیم. طناب دارهمگی مان یکی بود. بین طناب دارمجاهد وغیرمجاهد تفاوتی وجود نداشت. ما اگرچه با یکدیگر اختلاف نظر زیادی درنوع تاکتیک برای چگونه مبارزه نمودن با رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی داشتیم و با هم به بحث وتبادل افکار می پرداختیم، اما دراستراتژی سرنگونی رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی یعنی جانیان عمامه بسر، همانند یک تن واحد، یک عقیده ویک نظر بودیم. این تن واحد خودش را دررابطه برخورد منفی با توابین ونادمین وپاسداران وزندانبانان وبخصوص درمخالفت باجداسازی ظروف«مسلمان» و «مارکسیست» و«بهائی» به وضوح نشان می داد.
اینجا به بند سران یا بند اعدامیان معروف بود. همه ما با حکم یک حاکم ضدشرع بجرم محاربه با خدا! ومفسد فی العرض، باغی ویاغی محکوم به اعدام وتوسط یک جلاد مشترک نیز قرار بود که به چوبه دار کشیده شویم. لذا فریاد عدالت خواهی ما، فریاد آزادی ما، فریاد دموکراسی طلبی وآرمان خواهی مشترک وآرزوی قلبی مان رهائی مردم وزحمتکشان ازیوغ ستم وزنجیر وبهرکشی بود. ما دارای « درد مشترک» بودیم. ازحرافی های کافه نشینان خارجه و مبارزان بعد از ازساعت هفت شب وبعد ازتعطیلی کار و کاسبی، درفیسبوک ودنیای مجازی نیزخبری نبود. چرا که ما یاران در زنجیر همه گی خود دستی در آتش مقاومت داشتیم.
زمزمه ضربه خوردن تشکیلات جنگل مجاهدین در مازندران در زندان پیچیده بود. عده ای می گفتند که همگی انها را دستگیر وبه زندان مخوف«اوین» برده اند. عده ای می گفتند که آنها را در زندان سپاه «چالوس» به اسارت وزنجیر کشیده اند.
اما اولین سوالی که به ذهن ها خطور می کرد این بود که « چگونه چریک های مجاهدین در جنگل، که همه مسلح به سلاح های مختلف وسیانوربودند بصورت دست جمعی دستگیرشدند؟» همان داستانی که بعدها در شهادت 52 تن ازمجاهدان دراول شهریور 1392 در شهر پایداری وشرف اشرف، تکرار شد.
چند ماهی از این خبر گذشته بود که در یک روز سرد پائیزی، زندانبانان تمام زندانیان زندان سپاه قائمشهر را در مسجد زندان «منکرات» سپاه جمع نمودند. ولوله ای در زندان به راه افتاد و همه از سر کنجکاوی شروع به پچ پچ نمودند. برروی دیوار ها وپشت بام های زندان سپاه نگهبانان را چندین وچند برابر کردند. آن روز من کارگر نهار بندمان بودم. عقربه ساعت، یک بعد از ظهر را نشان می داد که ناگهان پتوی جلوی درب بند به کناری رفت وفرمانده سپاه چالوس ومسئول زندان سپاه قائمشهر به همراه یک نفر وارد شدند. من در جای خودم خشکم زد. از دلهره وشوک قلبم داشت از دهانم به بیرون می پرید. آری او خودش بود. «فرمانده فرهاد». اوکه از نظر تئوری، از قرآن گرفته تا کتب مارکس ولنین ومبارزات آمریکای جنوبی ودیگرانقلابات جهان را از بر بود!.
او مرا دید وشناخت. برای لحظه ای چشمم توی چشمش افتاد. دیگرآن نگاه وآن تیزی و آن هیبت وعظمت را در نگاهش نمی دیدم. در همان چندثانیه ای که چشمانمان به چشمان یکدیگر افتاد اورا فردی فرتوت، مغلوب ومرعوب دشمن، شکست خورده وتسلیم شده به دشمن دیدم. آری او که در آن زمان که در صف مقاومت و فرمانده سپاه عدالتخواهی وانقلابیون بود، از هیبت وعظمت برخوردار بود، اینک خواری وذلت را در چشمانش می دیدم .
حالا او با فرمانده سپاه چالوس همانند یک دوست می گفت ومی خندید! او را به جایگاه سخنرانی بردند. او در سخنرانی 30 دقیقه ای اش فقط از مجاهدین وجنگ مسلحانه ومناسباتشان «انتقاد» می کرد!. بخشی از انتقادات وی به مجاهدین اینها بود.
«1- باتمسخر وبرای بی اهمیت نشان دادن فعالیت های سیاسی مجاهدین در خارجه ـ می گفت « محمود مهدوی در زیربرج ایفل در پاریس دارد برای دموکراسی مبارزه می کند»!
2- «بچه مسعود رجوی یعنی تنها یادگار اشرف که در تلویزیون رژیم این کودک خردسال را در بغل لاجوردی بر سر جنازه مادرش به اسیری گرفته بودند از شیر مخصوص استفاده می کرده است!. زهی بیشرمی !»
3ـ «بخاطرسیاست غلط مجاهدین تا کنون بیش از 700 نفر در حد اعضای سازمان در مازندران کشته شده اند! »
دقیقآ همانند بسیاری از«بریدگان مستعفی» کذائی امروزی در سایت های مجازی، که با وقاحت وبی شرمی تمام برای توجیه بریدگی وپاسیو بودن خود، به جای گرفتن یقه دشمن وقاتل، یقه خود مجاهدین را می گیرند و برای کشته شده های خود مجاهدین در«اشرف»و «لیبرتی» کاسه داغتر از آش می شوند و به اصطلاح دل می سوزانند!. «منتقدین» سایتهای مجازی نیز با انتقاد از هرگونه فعالیتهای سیاسی مجاهدین، با مزخرفاتی همچون « مجاهدین جای گرم می خوابند»، «غذای داغ وشکم پر می خورند» و«رزمندگان لیبرتی زیر موشک باران هستند ویا در اعتصاب غذا بسر می برند! ولی رهبری مجاهدین درجای امن می باشد» برخورد می کنند. این ها لاطائلات نشخوار شده قدیمی دشمنان وبریدگان از مبارزه می باشد.
تمام کسانی که از مبارزه می برند ـالبته حساب انسانهای باشرف که صادقانه بدنبال زندگی شرافتمندانه خود می روند که حق طبیعی شان نیز می باشد کاملآ با این جماعت جداست ـ بلافاصله برای بدر بردن خود از این بریدگی وتوجیه خیانتی که در پیش دارند ابتدا «منتقد» مجاهدین وشورای ملی مقاومت می شوند. وز وز منتقد بودنشان بدون شک بودار ومشکوک است و برای ما شاهدان بیش از 35. سال تاریخ مبارزه برعلیه فاشیسم مذهبی پدیده تازه ای جز ترویج وتبلیغ پاسیویسم و بی عملی وکنار کشیدن از مبارزه با جانوران آدمخوار عمامه دار نیست.
چگونه تشکیلات جنگل مازندران ضربه خورد؟
فرمانده «فرهاد» در یکی از ایست های بازرسی سپاه در شهر دستگیر می گردد. آنگاه درزندان به دشمن قول همکاری برای ضربه زدن به دوستان ویاران سابق خود را می دهد! و تشکیلات مجاهدین در شهرهای مازندران، عمدتآ در بابل را که مرکز تشکیلات مجاهدین دراستان مازندران بود را لومیدهد وضربه می زند .
خبر حمله به خانه های مخفی مجاهدین وشهادت یارانمان را در زندان از طریق تلویزیون رژیم می شنیدم وبه خود می پیچیدم. نزدیک به 30 نفر از کادرهای باتجربه وتشکیلاتی سازمان در استان مازندران خانه های مخفی شان توسط یک « فرمانده سابق» جبهه انقلاب ضربه خوردند وشهید شدند .در اینجا بی مناسبت نمی بینم تا به افاضات عضو بریده از شورای ملی مقاومت کریم قصیم اشاره کنم که از یک فرد بریده از صف انقلاب ومردم با افتخاربا عنوان «فرمانده افشار» یاد کرده! واین مردک بریده از مبارزه را بخاطر فرمانده بودنش در «اشرف»، حلوا حلوا می کند!.
غافل از اینکه به هنگام جنگ در هیچ یک از انقلابات عصر نوین با فرماندهی که به هنگام نبرد سنگر را رها کند یه گونه ای دیگر غیر از برخورد انسانی که مجاهدین با این بریده تنظیم کرده اند برخورد می کردند. زهی بی شرمی وسقوط بدون دنده وترمز به جبهه ضد خلق.
مجاهدین برای حفظ دیگر نیروهای خودشان از طریق صدای مجاهد خطاب به تمامی کسانی که وی را می شناختند اعلام میکنند تا اطلاعات خود را از این خائن دور نموده وبسوزانند. اما به دلائل خاص جغرافیائی وامکاناتی، که در دفعات دیگر به شرح کامل زندگی چریکهای مجاهد در جنگلهای «شیرگاه» وساری خواهم پرداخت، تشکیلات جنگل از ارتباطات صوتی محروم بودند. تنها رابط آنزمان تشکیلات جنگل وشهر، خود « فرمانده فرهاد» بود. لذا 16 ستاره از ستارگان جنگل مازندران، چریک های مجاهد عاشق میهن وزحمتکشان، غافل از هرگونه اطلاع که فرمانده شان ابتدا بعد از بریدن از مبارزه، «منتقد» سازمانی شده است که خود تا دیروز فرمانده اش بود!.
اما« فرمانده فرهاد» تصمیمش را گرفته بود. او در سر نقشه ای را می پروراند. او همانند بسیاری ازبریدگان ازمبارزه بلافاصله بعداز بریدن از صف خلق وانقلاب « منتقد» مجاهدین شده وقصد نابود کردن این تشکیلات «جهنمی!»«سکت!» «غیردموکرات!»«منحط!» و«انتقاد ناپذیر!»را کرده بود.
آنها بی خبرازهمه چیز وهمه جاهمچنان نگران وچشم براه فرمانده شان ماه های متوالی درجنگلهای مخوف «خی پوست» سرگردان بودند. فرهاد به همراه سپاه ضدخلقی، خانه هائی را بعنوان خانه های مخفی آماده وعادی سازی می کند. درون خانه نیز ماموران وزارت بدنام اطلاعات که سر و وضع ظاهری خودشان را بصورت مجاهدین در آورده بودند مستقر می شوند. فرهاد که دیگر در رذالت وپستی آزمایش خود را به دشمن پس داده بود به همراه سپاه به نواحی جنگل شیرگاه رفت. وی یک عدد سلاح کمری کالیبر45 که سلاح سازمانی اش بود از سپاه می گیرد وخود را به یاران ودوستان دیروزش می رساند. دوستانش بی خبر از همه جا اورا که حال به یک مزدور بریده وخائن تبدیل شده بود در آغوش می گیرند. فرهاد می گوید که خط سازمان عوض شده و ما باید جنگل را ترک نمائیم. سلاح ها وسیانورها را بردارید تا ابتدا به شهر ساری وآنگاه برای ادامه مبارزه به منطقه کردستان برویم. آنها جنگل را به قصد منطقه کردستان ترک می کنند و به خانه های مخفی سازمان! که درحقیقت پاسداران درآن مستقر بودند وارد میشوند. پاسداران ـ که عادی سازی کرده بودند ـ آنها را در آغوش می گیرند و می گویند شما در خانه امن سازمان هستید وسلاح ها وسیانورهایتان را تحویل بدهید.
آنها بی خبر از همه چیز این کار را انجام می دهند وهمگی که 16 نفر بودند دستگیر می گردند. این ستارگان آسمان سبز مازندران پس از تحمل ماه ها شکنجه در یک بیدادگاه جمهوری اسلامی به اعدام محکوم می گردند. آنها سرانجام در سحرگاه 19 اسفند 1363 در زندان ساری به همراه خود «فرمانده فرهاد» خائن ومزدور «منتقد» به جوخه اعدام سپرده شدند. در سحر گاه 19 اسفند، 16 « روجای مازندران» به دارکشیده شدند.
بحر خزر ازغم 16 ستاره سرخ مجاهد مویه سرداد و جنگل مازندران وزحمتکشان آن خطه را در غمی عمیق فرو برد. آری تمام کسانی که از مبارزه بریده اند، ابتدا برای توجیه بریدگیشان «منتقد» سازمان خود شده وآنگاه در صف دشمن قرار گرفته ومزدور میگردند.
شک نباید کرد چون منتقد واقعی، صحنه مبارزه را به بهانه «انتقاد» ترک نمی کند.
هرمز صفائی نوائی
آلمان 10.03.2014
17 اسفند1392
ایا منتقدین همان جدا شدگانند؟ «قسمت سوم
«انتقاد کردن حرف نیست، یک فرهنگ است. باید آنرا شناخت ودر کنارش پیشنهاد نیز داد و به آن عمل کرد. آنانی که با کلماتی سخن می گویند ولی در عمل هیچ راه حلی برای جزئی ترین سوالات ندارند، دروغ می گویند.»
قبل از شروع ادامه دو مقاله گذ شته ام «آیا منتقدین همان جداشدگانند1و2» ترجیح می دهم یادی از هم رزمان شهیدم ازچریک های مجاهد مستقر در جنگل های مازندران بنمایم. هفده «روجا*» که در یک طرح ناجوانمردانه توسط یکی از فرماندهان خائن تشکیلات جنگل مجاهدین درجنگلهای «شیرگاه» و«ساری» توسط سپاه ضد خلقی زنده! دستگیر وبه اسارت وزنجیر کشیده شدند. در ادامه مقالاتم در آینده نزدیک به شرح کامل خیانت یک بریده، و دستگیری واعدام جمعی این عاشقان آزادی ورهائی مردم وزحمتکشان ایران، وچگونه یک فرمانده سابق جبهه انقلاب بعد ازدستگیری همانند بسیاری از«منتقدان» سایتهای مجازی بعداز«بریدن و ترک سنگر مقاومت ومبارزه» به یک «منتقد!» وبعد به یک« مزدور» تبدیل گردید بعنوان یک سند تاریخی خواهم پرداخت.
این ستارگان همیشه سرخ آسمان سبز مازندران، در سحرگاه 19 اسفند1363 درشهرساری تیرباران گردیدند. از خبرشهادت این مبارزان آزادی مردم ایران بحر خزر مویه سرداد ومردم زحمتکش مازندران را درغمی عمیق فرو برد. سلام بر یاران سربدارجنگلم. بی شک شعله های بیداری آنها همچنان روشن و پرچم عدالت خواهی شان برای دموکراسی وآزادی خلقشان که آرمان وآرزوی آنها بود، همچنان دردستان یاران شان در شورای ملی مقاومت وزندان لیبرتی واشرف نشانان، برافراشته است.
در مقاله اول برای باز شدن بحث سوالی را مطرح نمودم وآن هم اینکه این آقایان «منتقد» چه کسانی هستند؟ آیا به مجاهدین ومقاومت ایران انتقادی وارد نیست؟ حرف این جماعت باصطلاح« منتقد» چیست؟ راستی چرا عده ای از کسانی که از مبارزه به کناری رفته اند ادعای «انتقاد» دارند؟ اگر اصل را بر این بگیریم که تمام حرفهای این جماعت«منتقد» درست باشد، برای اینکه ما به آنها باور کنیم چه راه حل عملی برای گفتارشان جلوی پای ما بعنوان مردم می گذارند؟ اصلآ آدمهای مدعی «انتقاد» چه کسانی می باشند؟
برای باز شدن بیشتر بحث مثالی می زنم: در حال حاضر از دید من به عنوان یک ایرانی تبعیدی هوادار مقاومت ایران که مشغول زندگی معمولی وعادی خودم می باشم که البته با گفتن «خداقوت باد» به مقاومت سمت وسویم را بین رژیم وآنها مشخص کرده ام، مجاهدین ومقاومت ایران در یک شرائط عادی بسر نمی برند.
آنها در سنگر مقاومت ومبارزه قرار دارند. در یک طرف سنگر، رژیمی قرار دارد که روزانه ـ وامروزه نیز با آمدن آخوند ریش بنفش روحانی ـ درهر 6 ساعت یکنفر را بدار میکشد، سر وگوش می برد، دست قطع می کند، ترویج فساد وفحشا می کند. درطرف دیگرسنگر، مردم ستم دیده ومجاهدینی قرار دارند که ازهمه چیزوخانه وکاشانه شان برای بریدن دست جلادانی که در آنطرف سنگر قرار دارند،گذشته و درحال تلاش ومبارزه می باشند. به سمتشان موشک شلیک میکنند، آنها را دست بسته به رگبار می بندند وبه سرشان تیر خلاص می زنند. آب، دارو و امکانات پزشکی شان را محدود وقطع می کنند. بیماران سرطانی شان را از رسیدگی های پزشکی محروم می نمایند. اما مجاهدین صحنه وسنگر را ترک نمی کنند! بیمارانشان بروی صندلی های چرخدارومجروحان وپیرهایشان علیرغم کهولت سن وضعف جسمی با اراده های استوار، پابرجا می ایستند ومقاومت می کنند!. چرا؟ یعنی این آدم های بالغ وعاقل که همگی از تحصیلات بالا برخوردار واز آگاه ترین اقشار جامعه ایران می باشند، اینهمه سختی ها را نمی بینند؟ یعنی نمی بینند که زیر آتشبار دشمن ودر حلقوم گرگهای درنده وهار قرار دارند؟
بله هم مجاهدان مستقر در زندان لیبرتی وهم رژیم آدمخوار آخوندی این موضوع را می دانند. رژیم می خواهد که آنها در زیر فشار، پرچم امید ومقاومت را بر زمین بگذارند. رژیم می خواهد شعله مقاومت را خاموش کند. این یک امر طبیعی است که همیشه در طول تاریخ این دو نوع جریان فکری همیشه با یکدیگر در تخاصم وجنگ بودند تا یکی از این پدیده ها صحنه را ترک نماید . حال این وسط یک نفر ازدرون« سنگر مقاومت» به نوع مبارزه با آنطرف سنگر «انتقاد» دارد!. این امر نیز کاملآ طبیعی می باشد که با این همه فشارهای نظامی وروحی که به جبهه مقاومت وارد هست در نوع تاکتیک وشیوه مبارزه آنهاانتقادی نیز وجود داشته باشد.
ما اصل را نیز بر این می گیریم که این فرد منتقد کاملآ انتقادش به حق باشد.عقل سلیم می پرسد: پیشنهاد وراه حلت چیست؟ فرد «منتقد» اگر در گفته هایش صادق باشد برای پیشبرد هر پروژه ای، برای سهل تر رسیدن به هدف که همانا ضربه زدن هرچه بیشتر به دشمن مردم ومقاومت می باشد تلاش می کند. از آنجائی که یاران دیگرش نیز از آگاه ترین ومترقی ترین اقشار جامعه هستند هیچ دلیلی نمی بینند که« انتقاد منطقی همراه با راه حل »او را نپذیرند!. فرد «منتقد»، دوست است، دشمن نیست. فرد «منتقد» سازنده است، مخرب نیست. فرد «منتقد» زیراب یارانش را نمی زند. فرد «منتقد» می ماند وبر پیشنهاد وخواسته های خود اصرار می ورزد. تا آن خط فکری ویا سازمان ومقاومتی که دوستش دارد را اصلاح نماید. چرا که همگی برای رسیدن به«آزادی » دور هم جمع شده اند. او میدان را ترک نمی کند. اگر او «راه حلی» ندارد ـ از آنجائیکه مبارزه جدی است و از در ودیوارش گلوله و از هوا وزمین موشک می باردـ این ادعای «انتقاد»، فضای جمعی را برای مبارزه مسموم وآلوده نمودن است. خود نوعی نق زدن محسوب می شود ومشکوک است. یاس وناامیدی را دامن زدن وفقط «انرژی منفی» را پخش کردن است. اینها زمینه برای از میدان بدر رفتن وترک سنگر مبارزه ومقاومت است. برای توجیه ترک مبارزه زمینه را با بهانه های کودکانه ومسخره فراهم می کند. از آنجائی که جمع، سالم ویکدست است همه تغییر رفتار وی را می بینند ولی خودش فکر می کند که «منتقد» است. او به یکباره طلبکار همان ظرف مبارزه ای می شود که در آن همه مثل خودش آزادانه وبدون چشم داشت، برای آزادی دور هم جمع شده اند. این گونه حرکات کودکانه دریک جمع سالم زمینه ی«بریدن» است. ایراد های غیر معقول گرفتن است. خود را به خواب می زند ودلتنگی اش برای پدرومادروهمسرو شغل وکوچه ومحله اش شروع می شود. ذهن اش را با خاطرات گذشته مشغول می کند.
«در اینجا تاکید می کنم هیچ ایرادی به افرادی که با دلائل فوق از جبهه ی مقاومت جدا می شوند نیست، که چرا به علائق شخصی خود می اندیشند. انسانهای پاکی که حاضرند برای رهائی خلق شان ازهمه چیزشان بگذرند عاطفی ترین و بااحساسترین انسانها هستند.»
معمولآ برای پیشبرد امر مبارزه ـ که یک امر جمعی است ـ افراد به دلائل هدف مشترک، یک رابطه ی تنگاتنگی با یکدیگر پیدا می کنند. لذا افرادی که قصد ترک مبارزه را دارند ـ حالا این دلیل می تواند (ادامه کار ، زندگی زناشوئی، تحصیل ویا هر دلیل دیگری باشد)ـ حق طبیعی افراد می باشد وهیچ ایرادی به ایشان نیست. ولی به دلیل نزدیکی آنها به یاران شان، برای ترک ایشان دچار یک رودربایستی می شوند. به همین خاطر شروع به بهانه گیریهای مختلفی می نمایند.
مرسوم ترین بهانه برای ترک سنگر مقاومت «بیماری»است.همانند دو عضو مستعفی آقایان قصیم وروحانی که بیماری های «قلب» و«چشم» و« دل پیچگی» را بهانه نموده اند!. ولی فرد باشرف که قصد زندگی خودرا دارد به یاران گذشته اش لگد نمی زند. برعلیه آنها ژست «منتقدی» که هیچ راه حلی ندارد نمی گیرد. اینگونه افراد چون صداقت ندارند برای توجیه سالیان سال دادن شعارهای بدون محتوی خود و از آنجائی که فردیت کت وکلفتی دارند، «خرمردرند و دروغگو» می باشند لذا به این گونه افراد «بریده» می گویند.
در این رابطه می توان کتاب ها نوشت ومثال ها آورد. معروف ترین چهره جنبش آزادی خواهی آمریکای لاتین «ارنستو چه گوآرا» می باشد. مگر ایشان در هوای شرجی جنگلهای کوبا و بولیوی، علی رغم داشتن زن و فرزند و بیماری «آسم»، برای رهائی مردمش مبارزه نکرد؟ مگر در همین زندان لیبرتی نیستند بسیاری از شیرزنان وکوه مردان مجاهد که علی رغم کهولت سن وبیماری های لاعلاج وبرروی صندلی های چرخ دار، قید دنیای مادی را زده وبا دردست داشتن پرچم شرف، نمی گذارند شعله های مقاومت خاموش گردد؟
مگر مجاهدان آزادی در زندان لیبرتی دل ندارند تا در یک صبح رویائی بهاری دست همسر وبچه های شان را بگیرند و با فنجانی چای ویا قهوه در باغچه خانه شان با صدای پرنده های بهاری در کنار برکه، شاهد شیطنت های ماهی های بازیگوش باشند و صبحانه ای صرف نمایند؟ چرا، خیلی هم خوب می توانند، آنها عاشق ترین عاشقان زندگی اند، اما تمام هستی شان را فدای رهائی مردمشان نموده اند و چشم شان را به روی تمام لذات دنیوی بسته اند.
آنها همانند آقای «قصیم خرمردرند» نیستند که «چشم درد ودل پیچگی» را بهانه کنند، « لغزمترقی وچپ» بخوانند در پارک های شهر آخن عکس بگیرند ودر سایت بچه تواب ویا فیس بوک بگذارند و از ساعت 19 به بعد ژست «منتقد» به خود بگیرند! به رزمندگان مقاومتی که قصد زندگی خود کرده اند ویا به دنبال زندگی شرافتمندانه خود رفته اند، باید گفت دمتان گرم، خدا به همراهتان که تا حالا باری از مردم ومقاومت را بدوش کشیده اید. همانند بسیاری از اعضای سابق ارتش آزادیبخش که همین حالا در خارج از کشور و در تظاهرات ها ویا میتینگ های مقاومت ایران شرکت می کنند ویا در حد گفتن یک « خداقوت» همانند خود بنده، جبهه خود را بین دوست ودشمن مشخص می نمایند. آنها مشخص می کنند که در کدام طرف سنگر ودعوا قرار دارند.تا مرزها مشخص گردد و دوست ودشمن معلوم باشد.
فرد منتقد میدان را ترک نمی کند. حال اگر هم میدان را ترک نموده است باید معین شود که در کدام طرف دعوا است. وقتی که بر سر یاران سابقش موشک می بارد، به سرشان تیر خلاص می زنند و آنها را برتخت شکنجه دراز می کنند واو همچنان بنفع دشمن وبر علیه دوستانش قلم فرسائی میکند، در طرف دشمن است. اگر همچنان با وقاحت تمام خودش را «منتقد» بنامد! و راه حلی ندهد وکاری نکند، دروغ می گوید. او بی طرف نیست، او مابین دوستان سابق ودشمن ضد بشری طرف دشمن را گرفته است. اگر در گفته هایش صادق است باید برود ودر ظرف دیگر مبارزاتی اگر موجود است قرار بگیرد وبرای رهائی مردمش تلاش نماید.
بقول معروف «انشعاب » بزند وسازمان وتشکیلاتی ایجاد نماید وبا دشمن مبارزه نماید. نه اینکه مبارزه اش را با کسانی که در حال مبارزه با دشمن و جنایتکارترین رژیم در ادوار بشری هستند ادامه بدهد. این مشخص کردن خط وجبهه او در این دعوا است. این نوع برخوردها ره به مزدوری و خیانت می برد. برای اثبات این ادله ام در نوشته بعدی یک مثال تاریخی از چگونگی ضربه زدن یک «فرد بریده» که ازمسولین جنبش واز فرماندهان این مقاومت بود واینکه چگونه پس از بریدن، «منتقد» شد وآنگاه « تشکیلات جنگل مجاهدین در استان مازندران» را متلاشی نمود، خواهم پرداخت .
هرمز صفائی نوائی
آلمان-
19.12.1392
10.03.2014
*روجا ـبه زبان مازندرانی، به آخرین ستاره که تا طلوع صبح در آسمان باقی می ماند، روجا می گویند.
آیا منتقدین همان جداشدگانند؟ (قسمت دوم)
آقای کریم قصیم ، نکند شما هم عرق کرده اید؟
درتاریخ مبارزات خلق ها کم نبودند افراد و گروه هايى که در سرفصل ها وپیچ های تعیین کننده تاریخی به دلائل مختلف که وارد بحث آن نمی شوم به خلق ومردم پشت کرده و خود را به دشمن خلق و مردم فروختند. تمام کسانی که زندان هاى رژیم هاى شاه و آخوندها را تجربه کرده اند، از این نمونه ها زیاد مشاهده نموده اند. درزمان زندگی چریکی و مخفی نیز نمونه های بسیاری بوده است که خانه ومخفیگاه انقلابیون توسط یک فرد خود فروخته وبریده لو رفته و رزمندگان آزادی مردم ایران چه از مجاهدین خلق ایران وچه از سازمان چریکهای فدائی خلق توسط دشمن به شهادت رسیده اند
آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت در تاریخ 20 بهمن 1392
در رابطه با دفن مخفیانه 52 تن از مبارزان آزادی مردم ایران که در اول شهریور 1392توسط رژيم مزدور خامنه ای درعراق یعنی مالکی جنایتکار اعدام شده بودند، پيامى خطاب به هموطنان، نیروهای انقلاب دموکراتیک مردم ایران و مؤسسان چهارم ارتش آزاديبخش ملى ايران فرستاده و در بخشى از آن گفته اند "چی، چند، چه گرفتی، خود به چند وچگونه فروختی؟
"
آقاى كريم قصيم عضو مستعفى آماده ى انتقاد! بلافاصله اين مطلب را به خود گرفته و پاسخ داده اند كه "من نبودم." من دراینجا برای این که به آلزایمر آقای کریم قصیم کمکی کرده باشم، فقط به چند نمونه تاریخی اشاره می کنم. اولین و معروفترین شخص از دوستان فعلی آقایان «مستعفی منتقد»، مزدور و شاگرد جلاد اوين "سعید شاهسوندی" می باشد. این فرد سابقه طولانی در مبارزه با دیکتاتوری شاه و خمینی داشته است. حتی کاندیدای سازمان مجاهدین از شیراز نیز بوده است. در عملیات فروغ جاویدان زخمی گشته و در حالی که مسلح نیز بود، خودش را با تمام سوابق گذشته به دشمن تسلیم می کند. بعد با دشمن همکاری می کند و در زمانى که بسیاری از نوجوانان و جوانان به جرم داشتن و یا خواندن یک اعلامیه مجاهدین اعدام مى شدند، ایشان پس از یک سال از زندان آزاد و به آلمان «هامبورگ» می آید. با همان پول طیب و طاهری که همکار محقق و مفسر سیاسی شما در «بی بی سی» یعنی "علیرضا نوری زاده" از رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی می گیرد، در قلب هامبورگ مغازه کتابفروشی باز می کند!ایشان به عنوان "منتقد جداشده از مجاهدين " در اروپا دست به فعالیت های کثیفى بر علیه یاران گذشته اش مى زند. تعجب آور اینکه همین عنصر فرسوده و خائن توسط مدعیان و اپوزیسیون نماهای خارج از كشور -به خاطر ضدیت کورشان با مجاهدین- حلوا حلوا شده وبرای او جلسات سخنرانی آنچنانی برگزار می كردند. این عنصر خودفروخته توسط نیروهای مقاومت ومردم نه تنها مورد لعن ونفرین قرار گرفت، بلکه به لقب «شاگرد جلاد لاجوردی» نيز نائل شد.
مثال دیگر، مسعود دلیلی، فردی که عضو تیم عملیاتی مقاومت بوده است. تجربه 30 سال مبارزه را نیز داشته است. اما در مقطعی از زندگی به ارزشهای گذشته اش پشت کرد وهمانند شما ابتدا«منتقد!!» مجاهدین شد و در قدم بعدی با دشمن ضد بشری همکاری نمود و به یک مزدور خوار و ذلیل وبی مقدار تبدیل گردید و تا جائی رفت كه با خباثت بی نظیر، آدم كشان رژیم خونخوار آخوندی را بالای سر دوستان سابقش در اشرف آورد و همانند "سعید شاهسوندی منتقد" در زدن تیر خلاص بر سر یاران دیروزش شرکت كرد .
»
مثال بعدی همین خود شما می باشید. آقاى قصيم از اين موجود دوپا هرچه بگوئيد بر مى آيد. انسان موجودى مادى و پيچيده است. خود شما 30 سال به دروغ فریاد زدید! 30 سال به دروغ مصوبه امضا نمودید! 30 سال شعار دروغ دادید ولی به هیچکدام عمل نکردید! حالا هم به دروغ اسم خودتان را «منتقد» گذاشته اید، در حالی که خودتان هم می دانید که دارید مزخرف می گوئید. شما حتی حاضر نشدید به مصوبات خودتان پاى بند باشيد، یعنی حداقل در«چهارچوب جبهه همبستگی ملی» در كنار جبهه مقاومت قرار داشته باشید! و با یک سقوط آزاد خودتان را ارزان به یک «بچه تواب» فروختید. شما به دروغ «بیماری چشم درد و قلب درد را بهانه استعفای خودتان کردی» اما مبارزه به اصطلاح مجازی را برعلیه یاران سابقتان با صدوهشتاد درجه تغیر موضع شروع نمودید. جالب است که با توجه به اینکه نه ماه از خروجتان از شورا می گذرد اما هنوز که هنوز است با همان خرمردرندی سابق می خواهید از پیام مسئول شورا برای خودتان کلاهی بدوزید و نان سیاسی اش را بخورید وخودتان را مهم جلوه بدهید! سوال من این است که آقاى رجوى در کجای این پیام نامی از شما برده اند؟
-
(1) – مسعود رجوی خطاب به ما: «چی، چند، چگونه، چه گرفتی، خود به چند و چگونه فروختی؟»
كريم قصيم ٢٢ فوريه ٢٠١٤
منبع: سايت پژواك ايران
حال شما چرا دست پیش گرفته اید تا پس نیفتید؟ مگر شما هم همانند دوست مستعفی منتقدتان! زمینی دارید که باید آزاد گردد که دست پاچه شده اید؟ از کجا متوجه شدید که اين پیام خطاب به شماست؟ شما چرا هول کردید؟ مگر خبری هست که ما نمی دانیم؟
این عکس العمل کودکانه شما مرا به یاد خاطره اى از برادرم در گذشته های بسیار دور در شمال ایران انداخت. در یک شب طوفانی وبارانی پائیز شمال كه وضع هوا بسیار خراب بود و آسمان تا صبح گرومب گرومب می کرد، برادر خردسال من از ترس تشک خودش را خیس کرده بود. صبح روز بعد وقتى مادر خدابیامرزمان بى خبر از همه جا مشغول جمع کردن لحاف و تشک ها شده بود، تا به سمت تشك برادرم رفت، ناگهان برادرم - همانند شما - دست پاچه شد و به مادرم - در حالی که جای خیسش رانشان میداد، گفت: "من خودم را خیس نکردم ها! من خودم را خیس نکردم ها! من فقط عرق کردم
!"
آقای قصیم! شما هم مثل برادرم دست پیش راگرفته ايد تا پس نیفتيد؟ اگر حسابتان پاک است چرا به درآمد حرفه ى پزشکی و حرفه ى همسرتان اشاره می کنید؟ پیام آقای رجوی خطاب به مزدوران و مزدبگیرانی همچون اعضای منتقد! جدید در هتل مهاجر بغداد درعراق و «مسعودلیلی» و دیگر مزدبگیران خودفروخته به جانیان عمامه دارمی باشد! شما چرا به حسابتان اشاره می کنید ؟! آقای کریم قصیم، این جور که شما دست پاچه شده اید مقداری سؤال برانگیزاست! نکند شما هم عرق کرده اید؟
در خاتمه عین لاطائلات آقای قصیم در صفحه بچه تواب «ایرج مصداقی» را می آورم .
"فقط محض اطلاع هموطنان آزاده اشاره می کنم: درحال حاضر من - برغم کسالت مفرط جسمی- با کار و زحمت و از دولت سر حرفه پزشکی(خودم و حرفه آموزشی همسرم در آلمان) مخارج زندگی مان را تأمین می کنیم."
هرمز صفائی نوائی
آلمان
آیا منتقدین همان جداشدگانند؟ قسمت اول
وقتى از ابتدای سال جدید خورشیدی دوباره فیلی به نام "منتقدین به مجاهدین و شورای ملی مقاومت" در فضای مجازی به هوا رفت، برای لحظه ای به فکر فرو رفتم. قبل از هرچیز اولین سوالی که به ذهنم خطور کرد این بود که: چرا در میان این همه اپوزیسیون رنگارنگی که چه در داخله و چه بخصوص در خارجه مدعی مبارزه با رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی هستند، این جماعت فقط به مجاهدین و شورای ملی مقاومت گیر میدهند؟
از آنجائی که بنده آدم کنجکاوی هستم وبا هموطنان زیادی از طیفهای مختلف اجتماعی در هر جمع و برخوردی به بحث و گفتگو می نشینم تا شاید چند کلمه اى بیاموزم، لذا تقريبا بیشتر در جلسات مخالفين مجاهدین شرکت می کنم تا ببینم آنها در کجای مبارزه بر علیه آدمخواران عمامه دار قرار دارند. البته نظر رژیم را در رابطه با مجاهدین همگی می دانیم وآن هم این است که: "منافقین نابود شده اند."
در این 30 سال هزار بار خبر نابودی این گروهک ملحد آمریکائى! اسرائيلی! عراقى! وابسته به شوروی سابق! آلمان! انگلیس! فرانسه! ژاپن! پاکستان! وسنگال وبنگلادش! وخلاصه کلام، همه دنیائی که به رژیم کمک می کنند ویا قرار است بکنند، را در بوغ وکُِرنا کرده است واين دیگر برایمان تازگی ندارد. جای تعجب اینکه وقتی با نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون برون مرزی مدعی وحدت نیروهای مخالف نظام نیز حرف می زنی می گویند: بابا ول کنید! مجاهدین که در میان مردم طرفدار ندارند!خوب اگر طرفدار ندارند شما چرا نگرانید؟ حالا چرا ول کنیم؟ چی را ول کنیم؟ مبارزه با رژیم ضد خلقی آخوندی را؟
تازه معلوم می شود که نگرانی آقایان اپوزیسیون از سر دلسوزی به مجاهدین و شورای ملی مقاومت نیست که می گویند « ول » کنید! آنها نگران جای دیگر وچیز دیگرند به همین خاطر نیز هر چند وقت یکبار در میان این همه تلویزیونهای رنگارنگ در لس آنجلس و اپوزیسیون های زرد وآبی وسبز وقرمز و رنگارنگ، -که اتفاقآ خیلی هم خوب است كه هر کس به هر اندازه ای که می تواند بر علیه رژیم فعالیتی بکند- يك نيروى جديد سبز مى شود. اما سوال اینجاست که چرا هميشه به این گروهکی که "هزار بار تاکنون نابود شده اند" و "در میان مردم هم هیچ طرفداری ندارند" گیر می دهید؟ جواب این سوال را در اختیار خوانندگان محترم می گذارم
.
تاریخچه بشر همواره همراه با مبارزه بوده است. بخصوص تاریخچه بشری که تحت ستم اجتماعی وسیاسی از طرف هیئت حاکمه بوده است. در چنین اوضاع واحوالی معمولآ نیروهای آگاه جامعه که مسولیتی را بروی دوششان احساس می نمایند، آستیها را بالا می زنند و به ندای مظلومان وگرسنگانی که فریاد حق طلبی شان بلند است پاسخ مثبت می دهند تا برای احقاق حقوق پایمال شده خلقی اسیر ومحروم تلاش نموده وحقوق پایمال شده اش را به وی باز گردانند. انتخاب مبارزه نیز کاملآ آگاهانه وآزادانه است. هیچ فشار واجباری در انتخاب مبارزه نیست. مبارزه با چنین هیئت حاکمه جباری همیشه سخت وهمراه با شکنجه، اعدام، زندان، تبعید و برباد رفتن خانه وکاشانه و دوری ازعزیزان همراه می باشد. لذا هر فرد با توجه به هر اندازه آگاهی وتوانی که دارد انتخاب می کند که تا چه حد و در کجای این حرکت حق خواهی شرکت و همکاری فعال داشته باشد. اگر جمعی، گروهی ویاسازمانی باشد، فرد خود را به آن می رساند تا با یک کار و تلاش جمعی و تیمی سهل تر، مؤثرتر و بهتر به اهدافش که کمک به دادخواهان است برسد. اگر چنین تشکلی موجودنباشد، افراد معمولآ بدنبال شکل دادن جمع ویاتشکیلاتی می گردند تا بتوانند به طور جمعی کار مبارزه را به پیش ببرند.عده ای در صف جلوی مقاومت وعده ای بعنوان نفرات پشت جبهه وعده ای در کمک رسانی مالی و تدارکاتی و عده ای نیز در بخش تبلیغی قرارمى گيرند .
واگر فردی توان هیچکدام از اینها را نداشته باشد، در حد گفتن یک خدا قوت، مرز بندی و صف بندى خودش را بين خلقی که حقوقش پایمال شده است و ظالمان حاکم، مشخص ومعین می کند.
رسم و رسوم جوانمردی نیز حکم می کند که اگر کسی به هردلیلی نمی خواهد ویا نمی تواند در صف مبارزان قرار بگیرد برای آنانی که این راه سخت وپُر فراز و نشیب را با تمام تلخی هایش پذیرفته اند، مانع تراشی نكرده وسنگ اندازی ننماید. به قول ما امروزی ها، مرزبندی می کنند که در کدام طرف دعوا قرار دارند تا مرزها مخدوش نشود. دشمن و دوست معین باشند.
مثالی می زنم. آدمهای بیمار و روانی "همین آخوندهای جنایتکار" خانه ای به نام ایران را به آتش میکشند. عده ای زن و بچه درون خانه اند و دارند در آتش می سوزند. صدای زجه و ناله شان بلند است. همه آدمهای بیرون خانه با تمام اشکالات وایرادات واعتقاداتی که دارند ادعای کمک به افراد در حال سوختن درون خانه را دارند. عده ی سطلی آب برمی دارند تا آتش را خاموش کنند. عده ی فریاد کمک کمک سرمی دهند. عده ای نيز هستند که پا را از این هم فراتر می گذارند و برای نجات جان اعضای در حال سوختن خانه، تمام هستی وعلائق شخصی وخانوادگی خود را در طبق اخلاص گذاشته وکاملآ آگاه به تمام خطراتی که در انتظارشان است، خود را آماده ی رفتن به درون آتش می کنند تا زن وبچه هائی که در حال نابود شدن هستند وصدای فریادخواهی شان بلند است را یاری برسانند وآنانرا نجات بدهند.
اماعده ای با لباسهای اتو کشیده نه تنها خود کاری برای نجات جان آن آدمهای درون خانه نمی کنند، بلکه فقط در کناری ایستاده و تماشاگر صحنه هستند. فقط حرف می زنند، ایراد می گیرند وغر میزنند. درکمال تعجب همين عده ای که فقط حرافی میکنند و نق می زنند و طرح میدهند و مرتب ایراد می گیرند، جلوی درب ورودی خانه را سد می کنند. آنها بهانه ها و ادله های زیادی برای این مانع تراشی خود می آورند. بعنوان مثال مى پرسند: اول بگو ببینم به چه کسی اعتقاد دارید؟ چرا بر سرتان روسری می باشد؟ رهبر عقیدتی تان کجاست؟ چرا می خواهید خودتان را به خطر بیاندازید؟ ما به نوع ورود و شیوه مبارزه شما با آتش سوزى "انتقاد" داریم! ایشان از سر مثلآ دلسوزی ! مانع ورود افرادی می شوند که برای نجات جان زنان وکودکان در حال سوختن، کاملآ آگاهانه حاضر به هرگونه فداکاری وگذشتی می باشند!. آیا به نظر شما این کمک به سوختن وذغال شدن ساکنین خانه ای که آتش گرفته است، نمی باشد؟
متاسفانه ما هم اکنون در فضای مجازی با چنین حرکات زشت وزننده و خائنانه ای از طرف عده اى از مدعیان روشنفکر خارج از گود نشین و علاف در غالب اپوزیسیون با نام مستعار "منتقد"، در رابطه با مجاهدین وشورای ملی مقاومت مواجه هستیم. شما می توانید با نوع تاکتیک ورود مجاهدين به درون خانه ى آتش گرفته، مخالف باشید؛ اما این اجازه را ندارید که راه را برای آنها سد نمائید. در گوشه ایی بنشینید وفحاشی کنید، مانع تراشی کنید، سطل آب آنها را سوراخ کنید، زیرابشان را بزنید، راهشان را برالی رساندن کمک به آنهائی که صدای کمک کمکشان بلند است مسدود کنید .اگر راست می گوئید و قصد کمک به ساکنین خانه ى در حال سوختن را دارید، بروید واز یک نقطه ویا با هر شیوه بهتری که مدعی هستی و می خواهید به مسدومین کمک کنید، خود را بدرون خانه برسانید و به زخمی ها و قربانیان یاری برسانید. نه اینکه راه را برای کسی که در حال فدا وکمک است ببندید و مرتب فقط ایراد تراشی بنمائید وناسزا یگوئید.
البته در این 35 سال حکومت خونخواران عمامه دار در ایران، اینگونه مخالفت ها و لنگ ولگد زدن ها و پاچه گیری ها سابقه ی طولانی و درازی دارد. آنچه که در حال حاضر مشخص است این است که تا کنون آقایان مدعی منتقد، برای رفع ابهام بنده وبسیاری از ایرانیان آزادیخواه، به هیچکدام از سوالاتی که تاکنون در پیش پای آنها -برای مشخص شدن مرزبندی- گذاشته شده است، بجز فحش و توهین و مارک وانگ زدن نه پاسخی داده و نه راه حلی نشان داده اند. از دید آنها تا زمانى كه خودشان به مجاهدين و شوراى ملى مقاومت فحش و ناسزا مى دهند، اسمش "انتقاد" است!، ولی همین که يكى از هواداران این مقاومت جواب آنها را بدهد و به دنبال یک راه حل باشد و سراغ جانشینی غیر از شورای ملی مقاومت را از آنها بگيرد، اتهام "سکت"، "چماقدار"، غیر دموکرات" و "ارتجاع مغلوب" « فرقه» و«انحطاط» را به او نسبت می دهند. چرا؟ تکلیف ما هواداران مقاومت که زمانی برای آنها کف می زدیم چیست؟ آیا این آقایان واقآ به مجاهدین وشورای ملی مقاومت انتقاد دارند وخواهان اصلاح آنانند؟ اگر انتقادشان واقعی می باشد راه حلشان چیست؟ سوالی که مطرح می شود اینست که پس این پدیده جدید بنام فیل "انتقاد" را چه کسی به هوا کرده است ؟ آیا این آقایان نیز همان آقایان «جداشدگان» دهه 70می باشند ؟
ادامه دارد
هرمز صفائی نوائی
24.02.2014