دوست برِ دوسترفت…به یادمجاهدصدیق«آرش پورغلامی»
آن روز هم که خبر پر کشیدن ناگهانی رفیق شفیقم «آرش پورغلامی» را شنیدم گذشته از حیرت و حزن و طلبکاری و سبالدهر اولیه، وقتی کمی آرام شدم بیاختیار زمزمه میکردم که دوست بر دوست رفت و یار بر یار! واقعاً مگر ما به معاد و تکامل و هدفداری جهان و (الا اولیاءالله لایموتون بل ینقلون من دار الی دار) معتقد نیستیم؟! مگر از اولش برای چه هدفی این مسیر را انتخاب کردیم؟! مگر چه توقعی از زندگی یک انقلابی تراز مکتب داریم و مگر خوبتر از این حسنختام چطور میشد دفتر زندگی آرش را بست؟! یک زندگی پربار مبارزاتی با فراز و نشیبهای بسیار در سختترین ادوار جنبش مردم ایران با کارنامهای سفید و سراسر افتخار!
با آرش حدود ۱۹ سال پیش در قرارگاه موزرمی در العماره عراق آشنا شده بودم. تازه از ایران آمده بود. از همان ابتدا خاکی بودن و تواضع و لهجه ترکیاش نوعی صمیمیت و راحتی را به مخاطب القا میکرد که سریع با او دوست میشدی. در همان چند ماه اول با تسلط بر امور نظامی و توپ و تانک و رانندگی خودروهای نظامی یک رزمنده مجاهد خلق آماده شدهبود. چون کاراتهباز دارای کمربند مشکی بود مسئول ورزش و آمادگی جسمانی ما شدهبود. در جشنهای سی مهر یکی از مسئولان برنامههای رزمی و از نفرات فعال بود.
بعد از جنگ آمریکا و عراق هم در اشرف و لیبرتی و سپس در آلبانی باهم بودیم. ازآنجاکه با کار یدی بزرگ شدهبود همهفنحریف و قهرمان قاعده (مقدمة الواجب واجب) بود. معتقد بود اگر امری مثل سرنگونی واجب است، مقدمات کار و شرکت در تهیه وسایل نبرد و آمادگی رزمی و آمادهسازی هم واجب است و باید صد در صد و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة بود. تقریباً همه مشکلات بچهها را با نوآوری حل میکرد. در هر محدودیتی هزار فوت کوزهگری و ابتکار در آستین داشت. با شروع محاصره مالکی و کمیته سرکوب و حملات نظامی از آنطرف و پایداری پرشکوه ما از اینطرف، هنر امثال آرش که توانمندیهای فنی حرفهای داشتند برجستهتر شدهبود. از درست کردن ابراز دفاعی نظامی مثل سپر و کلاه و جلیقه تا تیر و کمان و گرز و نیزه و منجنیق و کوکتلمولوتف و …
در لیبرتی که در ابتدا مثل زندان هارونالرشید بود و حتی یک پیچ و یک میخ هم نایاب بود سریعاً با چند تختهچوب بین دو سنگر بتونی را به شکل یک کلبه درآورد و با تهیه چند وسیله ساده مثل انبردست و درفش و پیچگوشتی کارگاهی راه انداخت. در همکاری با یک تیمفنی با چسباندن چند بنگال به همدیگر یک سالن غذاخوری بزرگ برای یگانمان درستکردند. در طراحی و ساخت دکور و سن بسیاری از برنامههای هنری سازمان در این سالیان شرکت داشت. از هر چیز سررشتهای داشت. از بنایی و نقاشی و گچکاری و کارهای ساختمانی تا کفاشی و صحافی و نجاری و آهنگری. تقریباً همه کتابهای مرا او صحافی کرده بود. دسته عینک دودیام در لیبرتی شکسته بود و جایگزین نداشت. در آن آفتاب هایل و محاصره کامل عاجز شده بودم. او ـ نمیدانم چطور ـ شیشهها را درآورد و تراشید و با یک دسته عینک دیگر تلفیق کرد. حتی کفشها را نیز با همدیگر وصله و ترکیب میکرد. برای نفراتی که مشکل داشتند کفشهای ساقدار درست میکرد که بتوانند در زمین ناهموار لیبرتی راحت تردد کنند. در آخرین روزهای لیبرتی که میخواستم هرطور شده کفشهای پوتینم را به آلبانی ببرم و کمیته سرکوب مانع میشد و بهانه میآورد که نمیتوانید پوتین را که وسیله نظامی است! خارج کنید آرش ساقهای پوتین را طوری کوتاه کرد که به شکل یک کفش شد و با همان کفشها به آلبانی آمدم. هنگام خروج آخرین ستون که آوردن وسایل شخصی مثل کامپیوتر هم ممنوع شدهبود، او با جاسازی توانست بیشترین تعداد لبتاپها را بیاورد.
اما مهمتر از توانمندیهای جسمی و رزمی و فنی حرفهای بهراستیکه او درصحنه مناسبات انقلابی و روابط ایدئولوژیک با سایر همرزمانش«موتوا قبل ان تموتوا» (۱) بود و قبل از مرگ جسمانیاش همه مظاهر خودپرستی و فردیت فروبرنده را در خودش کشته بود. در پی دنیاطلبی و «حصول آمال و امانی و وصول به مزخرفات فانی» نبود و به ظواهر توجهی نداشت. هرگز سعی در اثبات حرف خودش نداشت و همیشه به نظر دیگران توجه میکرد. در یک محیط فشرده و جمعی که زمینه برای مطرح کردن عنصر «خود» مهیاست همیشه بیرنگ و ناپیدا بود و در عوض، داوطلب برداشتن سنگینترین بارها و انجام سیاهترین کارها در پشت پردهها بود. در مواجهه با مشکلات و خرابکاریها بجای تقسیم تقصیر و طلبکاری از اینوآن ابتدا اشکال خودش را برجسته میکرد تا راه برای یک ارزیابی درست هموار شود. باوجود کمحرفی در جایجایش نکات بامزه و تکههای خندهداری میگفت که جمع پیرامون خود را شاد میکرد و خستگی یک کار مستمر را با تلطیف فضا از تن بقیه درمیآورد. در سرفصلهای سیاسی مبارزاتی و نقاط انتخاب و برخورد با هر عنصر مزدور و خائن، بیشکاف و قاطع بود و وقتی صحبت از جنایات رژیم میشد قرمز و جدی میشد و روی تعهداتش با سوگند تأکید میکرد.
آخرین بار که او را دیدم در پایان مسابقه دو ماراتن سی مهر امسال بود. در انتهای خط پایان در گوشهای ایستاده بود و بهخاطر بیماری در مسابقه شرکت نداشت. بااینحال برای تشویق و پشتیبانی از همرزمانش با چند کلمن نوشیدنی آمده بود. بهحق صحبت قدیم، ما را نیز مهمان کرد و آب و شربتی هم به من داد و گپی باهم زدیم. نمیدانستم این آخرین دیدار و واپسین گفتار بین ماست و او بهزودی، ره به حریم وصل خواهد یافت!
«منصور حلاج را پرسیدند که مرید کیست؟ گفت: مرید آناست که از نخست، بارگه حضرت حق را نشانه قصد خود سازد. تا به وی نرسد به هیچچیز نیارامد و به هیچکس نپردازد.
بهر تو به بر و بحر بشتافتهام
هامون ببریده کوه بشکافتهام
وز هرچه رسید پیش رو، تافتهام
تا ره به حریم وصل تو یافتهام …» (۲)
پاورقی:
(۱) موتوا قبل ان تموتوا: از احادیث مثنوی است به معنی «(از خودپرستی رها شوید و) بمیرید قبل از اینکه (به مرگ طبیعی) بمیرید» که اشارهای هم به آیه ۲۴۳ بقره است: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَلَـکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکرُونَ
(۲) بهارستان جامی
لینک ها
کلیپ زندگینامه مجاهد صدیق آرش پور غلامی