۵مهر؛ روزی که مجاهدین، شعار «مرگ بر خمینی» را در ایران طنینانداز کردند
سلام بر لالهزار شهیدان دانشجو و دانشآموز ۵مهر ۱۳۶۰
آنان که بت خمینی را درهمشکستند و شعار مرگ بر خمینی را به میان تودههای مردم بردند
«بت خمینی باید تمامعیار شکسته میشد و همه میدانند که شکستن بتی که خود عنوان بتشکن داشته بهمراتب از شکستن بت شاه مشکلتر است»
در روز ۵مهر ۱۳۶۰ پایههای نظام ولایت فقیه خمینی در تهران بهلرزه افتاد. در این روز برای اولین بار میلیشیای قهرمان مجاهدین بهصورت دستهجمعی در نقاط مختلف تهران و چند شهر دیگر به خیابانها ریختند و با شعار «مرگ بر خمینی» بت و هیبت خمینی دجال را شکستند.
اینگونه هیبت خمینی که روزگاری عکس خود را در ماه نشان میداد، توسط میلیشیای مجاهد خلق درهمشکست.
وقت آن رسیده بود که نقاب فریبکاری از چهره خمینی برداشته شود و مرگ و سرنگونی خمینی به شعار تودههای مردم تبدیل شود.
در ۳۰خرداد ۱۳۶۰ شعار مردم «مرگ بر بهشتی» بود. تا قبل از مرگ بهشتی، خمینی خود را پشت او مخفی میکرد. بهشتی در نزد مردم بسیار منفور بود ولی میباید این حقیقت بیان میشد که مسبب اصلی محو آزادیها و دیکتاتوری مذهبی شخص خمینی است. از اواسط شهریور ۶۰، مجاهدین چندین تظاهرات مسلحانه با شعار «مرگ بر خمینی» را در تهران بهراه انداختند. این تظاهرات که با فداکاری بینظیر رزمندگان مجاهد و میلیشیای قهرمان صورت میگرفت در حقیقت عملیات «فدایی» بود. اوج تظاهرات مرگ بر خمینی حماسه بزرگ تظاهرات مسلحانه ۵مهر ۱۳۶۰ بود. صدها رزمنده و میلیشیای مجاهد خلق با جسارتی بسیار، در خیابانهای تهران شعار «مرگ بر خمینی» را فریاد کردند. آن روز شعار «مرگ بر خمینی» با استقبال چشمگیری از سوی مردم روبهرو شد. و بدینترتیب آثار آن، کل جنبش مقاومت را ارتقا داد و راه پیشروی آن را هموار نمود.
۵مهر از زبان مسعود رجوی
مسعود رجوی در کتاب استراتژی قیام و سرنگونی با اشاره به قیام مجاهدین در ۵مهر ۱۳۶۰ میگوید:
همه کسانی که سال ۱۳۶۰ را بهخاطر دارند، میدانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال ۱۳۶۰ تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز ۵مهر در تهران و برخی دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشای شهری روی آوردند. سنگینترین بهای خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوی سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمیدانستند اما میخواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعی را یک بار دیگر بیازمایند.
- نخستین هدف مطرح کردن شعار ”مرگ بر خمینی“ و بردن آن به میان مردم بود. این شعار را تا آنموقع هیچکس در عرصه اجتماعی نداده بود و جرأت و جسارت فوقالعادهیی میخواست. خمینی در آن زمان پشت افراد دیگری مانند بهشتی سنگر میگرفت که برای او نقش فیلتر و عایق داشتند و انزجار اجتماعی مردم بر روی آنها متمرکز و کانالیزه میشد. مثل همین حالا که خامنهای تا مجبور نشده بود، احمدینژاد را جلو صحنه میفرستاد تا ضربهگیر او باشد. در آن زمان ”کاریسما“ یا هیبت و جاذبه خمینی بر دوش جامعه و بهخصوص اقشار عقبمانده بسیار سنگینی میکرد. مجاهدین باید پا پیش میگذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگینترین بها درهممیشکستند.
پیام قشر پیشتاز جوان و دانشجویان و دانشآموزان این بود: ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“، ”شاه سلطان خمینی، مرگت فرا رسیده“، ”شاه سلطان ولایت، مرگت فرا رسیده“، ”خمینی حیا کن، سلطنت را رها کن“، ”ای جلاد ننگت باد“.
- دومین هدف به میدان کشیدن عنصر اجتماعی و مردمی بود تا اگر از این طریق هم کاری میتوان کرد، آیندگان گواهی بدهند که مجاهدین مضایقه نکردند اما در اثر شدت و حدّت سرکوب، جواب منفی بود.
من در همان زمان نوشتم که «زبان من از توصیف صحنههای سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایی را که در اینباره خوانده و شنیدهام، نه میتوانم بگویم و نه میتوانم بنویسم. از من برنمیآید. کار شعراست، کار استادان نقاشی و موسیقی است. کار معلمان سخنوری و کتابت است.
فقط میگویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و بهخصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانهٔ روز ۵مهر ۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند. گواه باش که برای تو، برای خلق تو و برای آزادی و برای ایران چه گلهای نازنینی در دستههای ۵۰تایی، ۱۰۰تایی و ۲۰۰تایی با فریاد ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمینی) پرپر شدند».
در عینحال دجال خونآشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن تودههای مردم به گور سپرده شد.
شتاب رژیم در اعدامهای خیابانی و فتواهای پیاپی خمینی که از جانب نمایندگان و سخنگویانش در رادیو و تلویزیون اعلام میشد، بسیار گویاست. حتی شماری از پاسداران و کمیتهچیهای خودش را هم که در صحنه به مجاهدین تیراندازی میکردند، به اشتباه همراه با مجاهدین دستگیر کرد و شکنجهگران و بازجویانش در اوین، قسم و آیههای آنها را هم که علیه مجاهدین میجنگیدند باور نکردند. فرصت یک تلفن کردن به کمیتهها هم به آنها ندادند و کارت پاسداری آنها را هم جعلی دانستند و میگفتند خیلی از ”منافقین“ از همین کارتها جعل کردهاند! و آنها را هم سرضرب اعدام کردند.
میگفتند که به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است…
نیمکشتهها را تمامکش کنید… مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.
– ”باغی“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت…
بله بت خمینی اینچنین شکست.
«رفسنجانی میگفت: ۴حکم بر اینها [مجاهدین] لازمالاجراست
۱- کشته شوند
۲- بهدار کشیده شوند
۳- دست و پایشان قطع شود
۴- از جامعه جدا شوند
- اگر آنروز (اول انقلاب) ۲۰۰نفر از آنها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم، امروز اینقدر نمیشد.
آخوند موسوی تبریزی: اسیرش را باید کشت، زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود. هر کس در برابر نظام بایستد، حکمش اعدام است.
لاجوردی: ظرف مدت ۲ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد.
آخوند محمدی گیلانی: اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند در کنار دیوار همانجا آنها را گلوله بزنید. بدن مجروح اینگونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند… کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحتبارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود.
آخوند مشکینی: هر کس در خیابان یا هر جای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد، همانجا باید حکم اعدامش صادر شود»(نگاه کنید به نشریه مجاهد شماره ۴۰۷ مورخ ۳۱شهریور ۱۳۷۷).