به مناسبت سالگرد فقدان دریغ انگیز پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی
مسعود رجوی در مراسم پدر طالقانی
حالا معلم، رهبر و فرمانده ما به خاک افتاده و به خدا پیوسته… راستی بچهها چطور باور کنیم که بیپدر شدیم، آقای ما مرده، نه نه، مگه میشه همچین پدری بمیره، کفش و عصا و سلاحش رو همونطوری دم در بگذارین، حاضر و آماده ، پدر طالقانی باز میگرده، اگر کسی پرسید کی میاد؟ بگین وقت بهار بگین موقع لالهزار وقتی لالهها دوباره به گل نشستند، اگر بازهم پرسیدند کجا میشه دیدش و کجا میشه پیداش کرد، از اون جا که گفتیم روح مجسم انقلاب ما بود بگین توی چشمهسارها اون جا که ماهیهای سیاه کوچولو گستاخی میکنند و خلاف جریان شنا میکنند، اون جا میشه دیدش، در هر کجا که ابوذری هست و اعتراض در هرکجا که مالکی هست و شمشیر در هرکجا که مالکی هست و شمشیر از نیام کشیده، در هرکجا که علی وار چهرة راستین اسلام و تفسیر واقعی قرآن هست، وقتی که میخروشیم میجنگیم و وقتی که میفهمیم.
پدرطالقانی مبارزات خود را از آغاز نوجوانی در حکومت رضاخان شروع کرد و در زمان سلطنت محمد رضاشاه خائن این مسیر را ادامه داد و همواره در صفوف مقدم جبهه میهنی و مردمی علیه دیکتاتوری حاکم و ارتجاع مذهبی قرار داشت
از آخرین سخنرانی پدر طالقانی
«این هدف این پیامبر بود یعنی آزاد کردن مردم، آزاد کردن از تحمیلات طبقاتی، آزاد کردن از اندیشههای شرکی که تحمیل شده، آزاد کردن از احکام و قوانینی که بهسود یک گروه و یک طبقه بر دیگران تحمیل شده، در مقابل فرهنگ تحمیلی، در برابر اقتصاد تحمیلی، در برابر قوانین تحمیلی، در برابر محدودیتهای پلیسی که گاهی به اسم دین بر مردم تحمیل میشود که از همه خطرناکتر است.»
در مقطع کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ و آن هنگام که آخوند کاشانی و امثال خمینی علیه مصدق درکنار دربار و استعمار قرار گرفتند، پدرطالقانی حامی مصدق و در کنار مردم بود و پس از بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران نیز به حمایت از مجاهدین برخاست.
پس از آزادی مسعود رجوی و موسی خیابانی از زندان شاه درآستانهٌ پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، پدرطالقانی مشتاقانه به دیدار آنها شتافت:
پدر طالقانی:
«وقتی اسم مجاهدین برده می شد اعصاب اینها بهم میلرزید از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند از اسم خیابانی وحشت داشتند »
بی شک خطیرترین دوران حیات پدرطالقانی ایستادگی در مقابل هیولای استبداد دینی بود که آن را بدترین نوع استبداد می دانست و در جلسات اولین مجلس خبرگان نیز که تحمیل خمینی به جای مجلس موسسان بود، به نشانه مخالفت برروی زمین مینشست و تا روزی که در قید حیات بود آنها نتوانستند قانون ولایت فقیه را مطرح و تصویب کنند. او که سد استواری در مقابل انحصارطلبی و دیکتاتوری خمینی بود، پیوسته بر اهمیت تشکیل شورا ها تاکید می کرد. پدر طالقانی به ویژه در مقابل کین توزی و برچسبهای خمینی ساخته علیه مجاهدین به دفاع از فرزندان مجاهدش برخاست و آنانرا شاگردان موٌمن و دلداده مکتب قرآن توصیف می کرد.
پدر طالقانی:
« آنها گوهرهای بودند که در تاریکی درخشیدند حنیف نژاد بدیع زادگان عسکر زاده مشکین فام ناصر صادق از همین تابندگان بودند اینها راه جهاد را گشودند. درود و رحمت خداوند و همه خلق بر روان اونها باد»
مسعود رجوی
قبل از وفات پدر طالقانی در ۱۹ شهریور ۵۸پشتمان به او گرم بود . پدر طالقانی بهراستی روح راستین انقلاب ضد سلطنتی بود. خمینی از اینکه آقای طالقانی را درسخنرانی بهمناسبت ۴خرداد ۵۸که درترمینال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، کاندیدای ریاست جمهوری کرده بودیم بهشدت گزیده و پر کینه بود اگر چه من در این سخنرانی منتهای احترام را برای شخص خمینی قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعی کند تا آیت الله طالقانی مسئولیت ریاست جمهوری را بپذیرند. بگذریم که خمینی بهشدت از این بابت بهقول خودش “سیلی خورده ” و زخم خورده بود. چرا که خوب می فهمید هدف ما از ریاست جمهوری آقای طالقانی محدود کردن قدرت انحصاری او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینی و رژیم ولی فقیه است.
بعد از این معرفی، یکبار که به دیدار پدر طالقانی در محل اقامتش که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهای شهید در خیابان تخت جمشید بود، رفتیم، پدر با عتاب و تغیر به من گفت چرا اینکار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید...اما اینها (اشاره اش به جماعت خمینی بود) که باور نمیکنند و بر سر من می ریزند...
من گفتم: اگر از قبل به شما میگفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، اما حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانی را دریافت کرده اند و دست بردار نخواهند بود.
وقتی در سال ۵۷، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانی از زندان آزاد شد، بیش از یک میلیون تن از مردم تهران به در خانة پدر رفتند و از او استقبال کردند. در انتخابات خبرگان هم، با بیش از دو میلیون رای نماینده اول تهران و در حقیقت تمام ایران بود. خمینی چشم دیدن پدر طالقانی را نداشت و حتی بعد از وفات پدر، در پیام تسلیتش هم، او را حجت الاسلام طالقانی خطاب میکرد.
مسعود رجوی ـ رمضان۱۳۹۳
در اول شهریور ۵۰ سازمان لو رفت و ضربه اساسی را خوردیم ۹۰ درصد کلیه کادرها و امکانات از مرکزیت تا هواداران در رابطه دستگیر شدند ، در اواخر مهر حنیف بنیانگذار را گرفتند که شروع رمضان بود. آنجا پدر طالقانی در مسجد هدایت غوغا می کرد . نفس همین دستگیریها، انگارفتیله انقلاب ضدسلطنتی را روشن کردکه بسیاری از شما آن را به یاد دارید.
این حرفهای پدر طالقانی، مربوط به رمضان آن سال است که یک ماه بعد به زیر چاپ رفته وماه بعد در غفلت رژیم شاه اجازه انتشار گرفته و در دی ۵۰منتشر شده است. کما اینکه بالاترین اهرم فشار روی خمینی شد که یکی دوماه بعد، مضافاً بر نامه منتظری در مورد ضرورت حمایت از مجاهدین فتوی داد که یک سوم سهم امام متعلق به جوانان مسلمان میهن دوست است. خمینی جرأت اسم آوردن از مجاهدین را نداشت. مثل همین امروز اسم آوردن از مجاهدین در آن زمان هم مرز سرخ رژیم شاه بود .
حالا در سال ۱۳۵۰ اول از همه پدر طالقانی با این درک و فهم از قرآن بود که در متنی که الان درصفحه ۱۷۳ خواندیم اولین بار نوشت : چون مردان بدر و احُد، اصحاب علی، یاران سیدالشهداء ، مسلمانان مجاهد امروز و در سرزمینهای اسلامی ، مجاهدین آفریقا ( مجاهدین الجزایر را می گفت) و آسیا ( دوباره منظور مجاهدین خلق است) اشاره به مجاهدین خلق است که به تازگی دستگیر شده بودند
پدر گفت، آنان از میان توده های زبون و استعداد مرده و بی تفاوت که در شهوات و هوسهای خود دفن شده بودند بپاخاستند و رشته های علاقه را بریدند و تن به مرگ دادند.... در یک کلام هم در مسجد هدایت و هم در این سند که باعث دستگیری خودش شد در شروع تفسیر همین آیات مصداق ”و هُم الوف“ را” مسلمانان مجاهد امروز“ معرفی کرد.
یعنی در تفسیر آیه، آن را به مجاهدین ارجاع داد ودر پاراگراف آخر هم دیدیم که گفت: « اینها نمودار فضل خداوندند...»
چنانکه گفتم مأمور سانسور ساواک در آن زمان معنی این حرفها را نفهمیده بود اما بعدا که همه جا پیچید، به همین خاطر پدر را گرفتند و در پرونده او ،هم در ساواک و هم در دادگاه نظامی ، حمایت و حتی عضویت او در مارکسیستهای اسلامی که برچسب آن روزی مجاهدین بود ،آمده بود.