Loading...

ریحانه انتخاب کرد که برود

image
۲۵ آبان ۱۳۹۳

ریحانه انتخاب کرد که برود

داستان شروع زندگی ریحانه مانند دیگر زندگی ها ساده آغاز شد، اما خاتمه زندگی اش جور دیگری رقم خورد. سرگذشت دردناک ریحانه، دختر جوانی که تنها بجرم دفاع ازحیثیت خود، متهم به قتل فرد متجاوز به خود شده بود با دستگیری وی شروع میشود.
در ابتدای امر روال کار بسیارعادی است. زنی به اتهام قتلی که انجام داده دستگیر میشود. در یک روند قضایی و در یک دادگاه باید به اتهام وی رسیدگی شود. وی برای دفاع از خود و رفع اتهام وکیل مدافعی را بکار میگیرد.
در ظاهر امرهمه چیز در جای خود قرار دارد. قاضی، مدعی العموم (دادستان)، وکیل مدافع، مورد اتهام، مدارک اثبات جرم، متهمه و مقتول.
هویت مقتول اما، روند دادگاه را از جریان عادی آن خارج میکند: "مقتول مامور وزارت اطلاعات وامنیت" بوده است. پرونده ای که در ابتدا صرفا جنایی بود، به دلیل وابستگی مقتول به دستگاهای امنیتی به یکباره "امنیتی" میشود و به این ترتیب سرانجام این پرونده از پیش مشخص میگردد. چرا که دراین بیدادگاه "اعاده ی حیثیت" از مقتول که قصد تجاوز به عنف را داشته، در دستور کار قرارگرفته و از انواع شیوه های تهدید و ارعاب برای رسیدن به این هدف استفاده میشود.
بیدادگاه رژیم و اولیای دم "انتخاب" خود را کرده بوند و ریحانه را بر سر دو راهی"پس گرفتن ادعای خود" مبنی بر قصد و نیت مقتول این نرینه اطلاعاتی برای تجاوز به وی و پیامد آن بخشش و آزادی، یا اصرار برادعای خود و در نتیجه "مرگ"، قرار داده بودند.

اینک این ریحانه بود که باید "انتخاب" میکرد. انتخاب بین مرگ و زندگی.

ریحانه تنها کافی بود که یک جمله بگوید، تنها یک جمله تا زندگی خود را باز یابد.
"من گناهکارم".
آری گناه من این بود که طعمه بودم،
آری گناه من این بود که اومرا به چشم کالایی میدید که فقط استفاده ای خاص دارد.
آری گناه من این بود که در نگاه این نرینه من تنها یک وسیله بودم برای ارضای امیال حیوانی او و امثال او.

آری گناهکار منم چرا که من یک "زنم".

و زن در فرهنگ عقب مانده حاکمان ایران یعنی ضعیف، یعنی ناقص العقل، یعنی زن یک مرد و مادر فرزندان او و یا برآورنده نیازها و امیال حیوانی اش.

اما مگر آسان است که بپذیری و تصدیق کنی که نه قربانی بلکه گناهکاری .

انتخاب بین مرگ و زندگی، نه انتخابی است امروزی بلکه ریشه ای به قدمت تاریخ مقاومت بشری دارد.

از حسین بن علی گرفته تا بابک خرمدین و در امتداد آن تا نهضت مشروطه و میرزا کوچک خان جنگلی و تا مصدق و فاطمی و در پی آنان نسل بپا خاسته جوان فدایی و مجاهد.
در روند تاریخ حرف و پیام مقاومت همواره یک چیز بوده و آنهم "ایستاده مردن" در برابر"بر روی زانو زندگی کردن".
ریحانه عاشق زندگی بود و مانند همه دختران جوان هم سن و سال خود آرزوهای فراوانی برای یک زندگی شاد و زیبا در دل می پروراند. او آنقدر عاشق زندگی بود که وصیت کرد تا اجزای سالم بدنش را بدیگران اهدا کنند تا در وجود آنان به زندگی ادامه دهد. او خواستار پایان زندگی اش به این زودی نبود.
ریحانه مانند هزاران هزار سر به دار شده در نظام پلیدولایت فقیه "جوان" بود و تمام زندگی را در پیش روی خود داشت اما او مرگ را انتخاب کرد، براستی چرا ؟

برای پاسخ به این سؤال میتوان دهها نظریه مطرح کرد.

ابتدا اینکه ریحانه فعال سیاسی نبود اما سرنوشت و انتخاب او با مبارزین سیاسی نقطه مشترکی دارد. آن نقطه مشترک چیزی نیست بجز"نه گفتن به ظلم وایستادگی دربرابر ظالم".
این جمله شاید کوتاهترین و گویا ترین پاسخ بر چرایی این انتخاب باشد.
ریحانه را ۷ سال آزار داده و شکنجه کردند تا به جرمی که نکرده بوده، اعتراف کند و او دقیقا میخواست که این کار را نکند، حتی بقیمت از دست دادن جان خود.
او گفته بود که در این سالها "تغییر" کرده و مشاهده اینهمه ظلم و نا برابری در بیدادگاهها و زندانها از او انسان دیگری ساخته و این ریحانه "دیگر" بود که توانست چنین جانانه و شجاعانه بر سر"موضع" خود بایستد.

این انتخاب و تصمیم ، ریحانه را در زمره هزاران دختر و زن میلیشیا که به راه و مرام خمینی "نه" گفتند و هزاران زندانی سیاسی مقاوم زن که جسمشان بر روی تخت های شکنجه شکسته و متلاشی شد اما اراده شان هرگزمتزلزل نشد و نسل "هزاران زن اشرفی"، قرارمیدهد.

ریحانه بمانند صارمی ها، خسروی ها و دگمه چی ها ... با تمام عشقی که به زندگی داشت، باید که میرفت چرا که ماندنش بهای بسیار سنگین "تحقیر خود" را طلب میکرد، ماندنی که عین مرگ میبود.

رسالت مرگ ریحانه شورش و طغیانی بود برعلیه قوانین ضد انسانی و فرهنگ زن ستیز این حکومت جابر و هر تفکری که زن را پست تر و ضعیف تر از مرد میداند.

و آخر اینکه پیام انتخاب ریحانه تنها این است "مرگ با عزت به از زندگی با ذلت".

خوشا به چنین انتخاب و رفتنی !

با احترام

۱۴.۱۱.۲۰۱۴