فريدون مشيري - خنياگر عشق و عاطفه وانسانيت
از نگاه ياران بهياران ندا ميرسد
دورة رهايي فرا ميرسد
اين شب پريشان سحر ميشود
روز نو گل افشان بهما ميرسد(اين قطعه بهعنوان ترجيع بند در تصنيفي آهنگين شده و با نام مستعار «فريدون همراه» تكثير و توزيع شده است) شاعر در ضديت با جنگ ضد ميهني كه عوامل استبداد هشت سال بيرحمانه برطبل آن كوبيدند در قطعهیی با نام «ستارهها در شبهاي جنگ» فرياد خود را بلند سر ميدهد:
ميگويند هرانساني در آسمان
ستارهیی دارد
تا سحر از پشت ديوار شب
اين ديوار ظلمتپوش
دمبهدم پيغام سرخ مرگ
مي رسد برگوش
***
من بهخود ميپيچم از پژواك اين پيغام
من، بهدل ميلرزم از سرماي اين سرسام
من، فرو ميپاشم از هم
آه آنجا!
هرگلوله ميشود روشن
يك ستاره ميشود خاموش
و در شعري زيبا و نسبتاً بلند با تمسك بهسرودة جاوداني «آي آدمها»ي نيما برسر تمامي آنها كه وسوسة نان و روزمرگي رابهانه كرده و شاهد خاموش آن همه جرم و جنايت شدهاند فرياد ميكشد و بههمگان هشدار ميدهد.
با بزرگداشت نام او و عاطفه سيال و ماندگارش بخشي از قطعة «ما همان جمع پراكنده...» را تقديم دوستدارانش مي كنم.خاموشي جسماني او در سوم آبان ماه 1379 خورشيدي رخ داد:
آه اگر وسوسة نان را يك لحظه فراموش كنيم
«آي آدمها» را
در همه جا ميشنويم
در پي آن همه خون
كه براين خاك چكيد
ننگمان باد اين جان!
شرممان باد اين نام!
ما نشستيم و تماشا كرديم!
در شب تار جهان
در گذرگاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني
در دل اين همه آشوب و پريشاني
اين كه از پاي فرو مي افتد،
اين كه بردار نگونسار شده است
اين كه با مرگ در افتاده است
اين هزاران و هزاران كه فرو افتادند
اين منم
اين تو
آن همسايه
آن انسان
اين ماييم
ما
همان جمع پراكنده، همان تنها،
آن تنهاييم
اين همه موج بلا در همه ميبينيم
«آي آدمها» را ميشنويم
نيك ميدانيم
دستي از غيب نخواهد آمد
هيچ يك حتي يكبار نميگوييم
با ستمكاري، ناداني اينگونه مدارا نكنيم
آستينها را بالا بزنيم
دست دردست هم از پهنة آفاق برانيمش
مهرباني را
دانايي را
بر بلنداي جهان
نشا نيمش
.....
آي آدمها...!
موج ميآيد