دادخواهی مام میهن
آسمان گفت: آیا این من نبودم که «مسعودترین» فرزند خودرابه مادرت، به ارمغان دادم تا سرمایه ی دادخواهی او گردد؟! آیا بیش از این می توانستم؟!
و من که دیدم مادر،« شایسته ترین» فرزند را سرمایه خود دارد؛ سربه زیر افکندم و گفتم: چنین باشد.
پس روی به خورشید عالمتاب نموده و گفتم:
ای فروزنده مهر، تو که به گرمای وجودت، قلبهای سردِ خسته را تسکین باشی، چگونه مادرم را در تنهایی سردش، بی غمخوار بگذاشتی؟!
مهر عالمتاب گفت: آیا این من نبودم که «تابان ترین» دخترم را به مادرت پیشکش کردم تا «غمخوارترین» دخترش گردد؟! آیا بیش از این می توانستم؟!
و من که دیدم مادرم، غمخوارترین دختر جهان را دارد؛ سربه زیر افکندم و گفتم : چنین باشد.
آنگاه روی به سوی ماه دلفروز نموده و گفتم:
ای تابان مَه، تو که به فروغت، تاریکی را براندازی، چگونه مادرم را در شب های تیره و تارش، همدم نگشتی؟
ماه تبسم برلب گفت: آیا این من نبودم که « اشرفِ» دخترانم و «اشجع» پسرانم را به مادرت، هدیه دادم تا فروغ کوره راههای شبهای تاریکش گردند؟ آیا بیش از این می توانستم؟!
و من که دیدم مادرم دختری داشت «اشرفِ» دختران، و پسری داشت «اشجع سرداران»، که به روزگار« سردار سرداران» می بود؛ سر به زیر افکندم و گفتم:چنین باشد..
پس روی به ستارگان نهاده و گفتم:
آیا شما هم به مانند آسمان و مهر و مَه، مادرم را عطیه ای بخشیدید؟
ستارگان سر به زیر افکندند و گفتند: ما چون آسمان و خورشید و ماه ، چیزی نداشتیم که به مادرت، «میهن بانو» پیشکش کنیم؛ اما هرگاه که فرزندی از فرزندان مادرت به خاک می افتاد، یکی از زیباترین و درخشان ترین ما، جای او را در آسمان پر می ساخت تا آسمان قلب مادرت همیشه پرغرور و روشن بماند. آیا بیش از این می توانستیم؟!
ومن دیدم که آسمان قلب مادرم به راستی پرغرورترین و زیباترین آسمانها است.