Loading...

بمناسبت چهلمين روز اعدام ريحانه

image
۱۳ آذر ۱۳۹۳

بمناسبت چهلمين روز اعدام ريحانه

يادتان هست گفتم که با درخواستهاي مکرر توانستم چهار صفحه از آن نامه ها را پس بگيرم ؟ دلم ميخواست آن چهار صفحه را تمام و کمال با شما به اشتراک بگذارم . راستش آنقدر خسته ام که توان تايپ همه اش را ندارم . اما تکه اي کوتاه از آن را با هم بخوانيم در آستانه ي چهلمين روز پروانگي ريحانه اي که عاشق زندگي بود و از مرگ نميترسيد . ريحانه اي که پارادوکس عجيبي را زندگي کرد و در پايان مرگي با شکوه را برگزيد . ريحاني که مايه مباهات من است .
به خود ميبالم که او را بدنيا آوردم و با عشقي بي پايان تا آخرين لحظه همراهيش کردم . هر رنجي که برايش کشيدم ، همچون عبادتي از سر خلوص ، حلالش باد . هر دلهره اي که براي انتخاب منحصر بفردش داشتم ، حلالش باد . هر تپش قلبم ، حلالش باد . نور چشمم بود و دليل زندگيم . عشقم بود و انگيزه هنرم . نفسم بود و شور شيدائيم . قوت زانوانم بود و غايت روياهايم . اگر جايش در خانه ام خاليست ، اگر صدايش را نميشنوم ، اگر ملاقاتش نميکنم ، اگر در چهل روز گذشته فقط يکبار به خواب ديدمش ، اگر دلتنگش ميشوم ، اگر اشک ميبارم ، اگر ميجنگم براي پاک کردن قلبم از نفرت ، اگر درد ميکشم ، اگر تمام وجودم تير ميکشد ، اگر خونم ميجوشد ، اگر هيچ نميخواهم از جهان با تمام گستردگي و وسعت ، حلالش باد .
ريحان در پشت صفحه اول نامه اي که در خلوت انفرادي رجايي شهر نوشت چنين گفت :
" ... از سرنوشت و تقدير گله نميکنم . هنوز نميدونم خداوند چه چيزي رو برام مقدر کرده و قراره از کجا و به کجا برم و به چه شکل . فقط ميدونم عشق يکطرفه بي جونه . اگر من عاشق زندگي باشم و زندگي منو نخواد حتما رهام ميکنه . ولي بشنو ! آهاي کائنات من مست بوي خوش زندگيم . من عاشق تابيدن خورشيدم ، عاشق خيسي دونه هاي بارونم ، عاشق گزگز کردن پوستم توي سرماي زمستونم ، عاشق صداي گنجشک هاي صبحم . پس تو هم منو بخواه ، بخواه که بمونم . ...."
-----------------------------------------
همه چهار صفحه را وقتي ديگر تايپ ميکنم . زماني که بتوانم خط به خطش را اسکن کرده و به اشتراک بگذارم .
اين عکس هم حاصل زحمت دوستي ناشناس است . از او ممنونم .
چهل روز و شب بدون ريحان گذشت . چهل روز است که به گرد پايش نرسيده ام . چهل روز و شب . به عدد اندک است و به واقع دشوار . خيلي دشوار . سيزدهم مهر صدايش را ضبط کردم که ميگفت " من زنده ام و هنوز نفس ميکشم " . فردا بر مزارش خواهم ايستاد تا بداند هرگز عهدي که با او بستم فراموش نخواهم کرد . بازهم دوستان بي ادعا و مهرباني ياريم کردند تا خانه ي کوچکم را بيارايم براي پذيرايي از ميهمانان با صفا . ريحان ، دختري که در زندان جشن هاي زيادي را ميزباني کرد . از حداقل امکانات استفاده کرد براي ايجاد همدلي بين زندانيان . انگار دست فلک ، گليم بخت او را با سادگي بافته بود که مراسم يادبودش چنين برگزار شده و ميشود . پارکينگ خانه ام اينبار ، آرايش تازه يافته و بزک شده است . اما ميهمانان ريحانم ميدانند که شرايطم چگونه است و با صفاي وجودشان محفل شاعرانه يادبود چهلمين روز پروانگي دخترم را زينت خواهند بخشيد . کساني برايم عکس هايي را فرستاده اند که با همه عشق خالصانه شان ساخته اند . مثل همين که ميبينيد . کساني اشعار زيبا سروده و هديه داده اند . کساني نقاشي کشيده اند و کساني فيلمهاي کوتاه و کليپ فرستاده اند . از همه شان ممنونم . بخش هايي از هدايا را در مجلس فردا خواهم خواند . از جمله شعر زيبايي به نام " شب آخر " که شاعرش از معرفي خويش خودداري کرده . شعري که بارها خواندم و منقلب شدم . و همچنين قطعه موسيقي دلنوازي که هنرمندي بازخواني کرد و هنرمند ديگري در قطعه اي از نمايشش به ياد ريحان از آن استفاده کرد .
سخت است توصيف چهل روز پرفراز و نشيب که گذشت . و سخت تر روزهايي است که از پي هم خواهند آمد . هر چند ريحان با رفتنش چيزي را نشانم داد که توشه زندگي اين جهانيم خواهد بود : " مرگ پايان زندگي نيست "