"انرژی زندگی" تواب تشنه به خون – " گاو"
همه چیز به ظاهر عادی است و کسی از سنگینی و غلظت این رابطه ، درک ملموس یا "خود اگاه " ندارد . باید یک اتفاقی می افتاد تا عمق رابطه مش حسن و گاو بیرون بزند . همان عمقی که به لحاظ عملکرد ، در مناسبات مردم حضور دارد ولی به ان "آگاهی " ندارند . وقتی گاو "مش حسن" میمیرد، غلظت "رابطه مالکانه" با گاو، اهالی روستا را نیز در هم میپیچد . چگونه میتوان به مش حسن این واقعیت را گفت ؟ اهالی سعی می کنند واقعیت را " عوض" کنند. که هم خودشان راحت شوند و هم به " تابوی " رابطه مش حسن و گاو نزدیک نشوند . به مش حسن میگویند که گاو فرار کرده و یکی از اهالی رفته به دنبالش . مش حسن میگوید که گاو او که فرار نمیکند بلکه " همین جاست" . در حالیکه به لحاظ عینی و واقعی، گاوی در کار نیست. در اینجا ی فیلم نشان داده میشود که غلظت "رابطه مالکانه" ، انقدر غلیظ است که حتی " نبود" گاو- و نه "مردن" ان - تعادل مش حسن را به طور کیفی برهم میزند. در صحنه های بعد ، هر چقدر اهالی بیشتر سعی میکنند که به مش حسن بگویند که گاو مرده ، مش حسن بیشتر " گاو" میشود. یعنی که بیشتر هسته " وجود شناسانه " همان رابطه مالکیت را در خود بارز میکند . در جایی مش حسن میگوید : " ....اگر گاو من تشنه نشود که ماه در نمی آید..." یعنی که حتی رابطه ماه ، و کنش واکنشش با خورشید و زمین ، که از اصول خاص خود پیروی میکنند نیز از پاسخ گویی به ضرورت های غریزی گاو تبعیت میکنند.
من فیلم گاو را سال ها بعد از ساخته شدن ان دیدم . خواندن گزارش ۹۳ تواب وزارت اطلاعات ، مرا به یاد این فیلم انداخت . در اینجا قصدم پرداختن به محتویات این لجن نامه نیست. واقعیت این است که از همان آغاز " انقلاب ایدئولوژیک" که داستان "وجود" مجاهدین بدون رابطه مالکانه با "زن" آغاز شد ،این رهبری بسا بسا بیشتر از رژیم و تواب ، مجاهدین را دعوت به " شک" و "جنگ" با این رهبری کردند و مجاهدین ، هر چه که بیشتر در این جنگ فرو رفتند ، بیشتر خود را در سیاهی ارزش های رابطه مالکانه با مقوله " زن " یافتند . امروز ، ۲۵ سال بعد از معرفی خانم مریم رجوی به عنوان مسئول اولی مجاهدین ، ۲۵ سال پس از آن طلوع اولیه ، انکشاف حقیقت بالندگی "رهایی" مریم ، عینیت انکار ناپذیر خود را در سیمای هر مجاهد خلق رهایی یافته از بند های " جنسیت- فردیت " ، در " مقاومت و خلاقیت " اندیشه و عمل جمعی و فردی ، در شکوفایی سیاسی مقاومت ، در مقاومت " اشرفی " و در پایداری " لیبرتی" ای بارز میکند .
حضور فعال زنان قهرمان مجاهد خلق در رهبری این جنبش - در مقابل درنده ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر- در تمامی صحنه های بغرنج بین المللی ، نظامی ، سیاسی و تشکیلاتی این مقاومت خونبار، امری است بدیهی ، ریشه دار ، مقاوم و تنومند .
آنچه که در گزارش ۹۳ تواب وزارت اطلاعات ، تحت نام " توتالیتاریسم " مسعود رجوی روی ان تمرکز شده در واقع مسعود رجوی نیست . بلکه ان "رابطه"ی فراگیر دنیای " جنسیت" است که مریم رجوی ان را شکست. رابطه ایی مالکانه و بهره کشانه بر " زن " ، که قدمتی به درازای تاریخ انسان بر این خاک دارد . داستان وجودی به نام " رهایی" انسان از زنجیر مالکیت و استثمار در هیبت " مریم"ی تنها، در برابر دنیایی ازتفکر " مش حسن "ی . که باور کنند که "ماه" با "تشنه" شدن " گاو" در نمی آید ، بلکه انسان اصالت خود را باید بدست آورد ، " رهایی".
جنگ رژیم و تواب تشنه به خون و سایر مزدوران، با سلطه رهبری زنان به هویت "مریم" رسیده است . زنانی که هم اکنون این جنبش را در تمامی سطوح رهبری میکنند واین البته از هزار " هیتلر" بر مذاق این مرتجعین تلخ تر است. این مرتجعین دنیای نوین تاریخ این میهن را که مرگ " مرد سالاری" را به سرعت اجتماعی و نهادینه میکند بر نمیتابند ، در گزارش ۹۳ تواب ، در صفحه ۸ آمده است :
و" این دو <<گزارش >> ضمن ان که روند تقلیل انسان ها به مصادیقی از شعارهای ایدئولوژیک را تشریح می کنند ، می کوشند نمونه ی ایرانی و شیعی ان چه را که کولاکو فسکی، هانا آرنت ، مانس اشپربر ، میلوش کوندرا ، ویلهم رایش ، ژیزک ، و ... طی پژوهش های گسترده و عمیق خود از منظر روانشناسی و جامعه شناسی ، در باره ی ساختار احزاب ، سازمانها و حکومت های تمامیت خواه ( توتالیتر ) و نیز روند و چگونگی پیدایش دیکتاتورها و پیشوایان مستبد ، روایت کرده اند به دست دهد. " ( صفحه ۸ گزارش تواب )
تواب به درستی ماهیت تفکر خود را از زبان " تئوریسین "هایی که اسمشان را هم نمیتواند درست بنویسد، نشان میدهد
( ویلهلم نه ویلهم ) . البته باید خاطر نشان کنم که به نظر نگارنده به خط کردن این سنخ عقب مانده از "تئوریسین ها "ی درب و داغون اوایل قرن بیستم و تدوین بسیاری از قسمت های گزارش ۹۳، اساسا سهم نظریات کریم قصیم است که درچهار چوب یک انجام وظیفه وزارتی ، هم در تدوین گزارش ۹۳ و هم در زمینه سازی برای ورود ان به صحنه ، نقش بسیار فعالی داشته است . خاصه اینکه ذهن تواب چه به لحاظ عقبه مذهبی – اجتماعی و چه به لحاظ سطح " سواد" ، بسیارارتجاعی تر و مادون تر ازآنست که بتواند مقولات مربوط به این دسته از " اومانیست " های بسیار پاسیو اوایل قرن بیستم را - که در برهه ظهور و تصادم مارکسیسم ، فاشیسم و لیبرالیسم قد علم کردند - " غرغره " کند. حال آنکه این خطوط فکری با عقبه سیاسی - مادون لیبرالیستی کریم قصیم کاملا انطباق دارد. این است "زن ستیزی" رژیم در صحنه سیاسی ، در قالب یک توطئه وزارتی ، و با یک تقسیم کار ارتجاعی – مادون لیبرالیستی .
در ذیل صفحات ۱۲۷ و ۱۲۸ لجن نامه را که به طرح موضوع مربوط به نظریه " ویلهلم رایش " و تاثیر پذیری نظرات تواب از ان است را ملاحظه میکنید ، خواهش میکنم ان را دقیق بخوانید :
" کافیست نگاه روان شناسانه ای به کاراکتر اعضای مجاهدین ( پس از انقلاب ایدئولوژیک ) چه آنهایی که همچنان در روابط مجاهدین هستند و چه ان هایی که جدا شده اند بکنید تا متوجه آسیب های روانی شدید این افراد شوید . "
تا همین جا توجه کنیم که " طرف" وزارت اطلاعات میخواهد به مجاهدین نگاه " روان شناسانه " بکند ، "نگاه" مزدور را داشته باشیم :
"نگاهی اجمالی به مقالات منتشر شده از سوی مسئولان مجاهدین با نام های مستعار در" پاسخ " به <<گزارش ۹۲ >> و دیگر منتقدان مجاهدین به خوبی بیانگر وضعیت روحی و روانی و شخصیت و منش این افراد است ".
آنها در جامعه ی بسته و سنتی " اشرف"و در روابط به شدت تحقیر کننده ی شخصیت انسانی مجاهدین ، رشد کرده اند . به مدت سه دهه مظاهر تمدن و پیشرفت را از نزدیک ندیده و از ان برخوردار نبوده اند. اثار ارزنده ی روشنفکران غرب را مطالعه نکرده اند . نه به سینما رفته اند و نه به تئاتر ، در جشنواره ها و محافل علمی ، فرهنگی ، اجتماعی ، هنری شرکت نداشته اند . در هیچ جمع خانوادگی حضور نداشته اند و با مشکلات زندگی عادی آشنا نیستند و یا ان را به دست فراموشی سپرده اند . حتی در یک رابطه ی ساده ی زن و مرد و جنس مخالف نبوده اند . بیش از دو دهه زندانبان خود بوده اند. زندانبانی که حتی افکار و احساسات خود را نیز کنترل و گزارش می کرد .
ان ها به دلایل مختلف دچار عقده های روانی شدیدی هستند . تحقیر و آزار و اذیت در اشراف از آنها انسانهایی خشن و نابردبار ساخته است . آنها با اصول آموزشی و پرورشی صحیحی رشد نکرده اند . قادر به تنظیم رابطه ی درست و منطقی با پیرامون خود نیستند . فرهنگ گفتاری شان متفاوت از فرهنگ جامعه است."
ورود تک به تک به خزبلات بالا واقعا در حوصله این مقاله نیست . همین قدر بگویم که :
روی سخن به پشت نویس اباطیل فوق در گزارش تواب وزارت اطلاعات : آخر روان " گاو " ، اگر مجاهدین به کار این دنیا وارد نبودند پس چرا ان " ولی فقیه" ات فریادش در امده که این مجاهدین همه جا هستند ، در مجالس ، کنگره ها ،و همه کشورهای دنیا ... آخر " مش حسن " ، اگر مجاهدین " مظاهر تمدن و پیشرفت " را ندیدند پس این قدرت و هنر عظیم " سازماندهی و تشکیلات " ، در قرن بیست یکم ، با این همه وسعت ، در مقابله با اینهمه توطئه از جانب دولت های غول پیکر دنیا ، از " جشنواره " های تو آمده ؟! آخر " مش حسن " ، یک قلم بیرون آوردن نام مجاهدین از لیست تروریستی ، با ان جنگ عظیم سیاسی در مقابل " ابر قدرت " های دنیا ولشکر مماشات گران حامی رژیم در سراسر گیتی ، با هزینه و تاراج دادن قرار دادهای چندین میلیارد دلاری از طرف رژیم برای نگه داشتن مجاهدین در لیست ، و خاک شدن همه آنها در مقابل اراده مجاهدین ،.. " آشنا نبودن " مجاهدین با " دنیا " است ؟! آخر " مش حسن"، مگر نه اینکه در همه جای این "تمدن پیشرفته" ، نقش اجتماعی زنان معیار پیشرفت و دمکراسی و ترقی خواهی است ؟ در کجای این دنیا و تاریخ ، زنان از اینچنین صلاحیت و قدرتی برخوردار بوده اند که در مجاهدین هستند ؟ آخر مش حسن ، مگر نه اینکه همین زنان جان بر کف ، رهبری مردان مجاهد را در رویارویی با جنایتکاران تو و سپاه قدس ات ، به عهده دارند ؟ و....
آخر مش حسن بودن چقدر ؟! البته دلایل این نگرش "مش حسن "ی را خود تواب وزارت اطلاعات به ما در جای دیگری از گزارش ۹۲ می دهد :
"... آیا میدانید که دنیای مدرن کاری به گرایش جنسی افراد ندارند. .. آیا میدانید که بالا ترین پست های قضایی در کشور های اروپایی در اختیارهمجنسگرایان است ..."
ملاحظه می کنید معیار های جدید تکامل و پیشرفت اجتماعی از زبان تواب وزارت اطلاعاتی را .
" علاوه بر این ها در روابط درونی مجاهدین <<جلوگیری از امیال جنسی >> به عنوان کاتالیزر به <<ابتذال شر >> و سقوط شخصیتی افراد مدد رسانده و هر چه که می گذرد بر کیفیت ان نیز افزوده میشود ."
در جمله بالا نویسنده اطلاعاتی ، مقوله " ابتذال شر " را از دیدگاه " هانا آرنت " گرفته و می خواهد در دیدگاه " ویلهلم رایش " ی روان فردی را ریشه یابی کرده و به کمک او نقطه نظر خود را اثبات کند . حرفش هم این است که بگوید : دراینکه مجاهدین کاراکتر عقب مانده پیدا کرده اند و "پیشرفت " های دنیا را نمیبینند ، نداشتن "رابطه جنسی " ، نقش کاتالیزری داشته است . سوال ساده این است که آخر : " مش حسن " ، تو که غرق در این رابطه " جنسی " بودی و هستی ، پس چرا اینقدر عقب مانده ای ؟! مگر نه اینکه تو "ماشااله" مرد ، هم سینما رفتی ، هم تئاتر دیدی ، هم تخمه خوردی ، هم لو دادی ، هم با سپاه سرکوب گر در ماشین گشت نشستی برای شکار مجاهدین ، .... و هم امروز مواجب می گیری ، .... پس کو مبارزه ات ؟ کو سازمانت ؟! کو مقاومتت؟! کو ۲ تا آدم حسابی که طرف حسابت باشند ؟! هر چی آدم اکسید شده ، تغاری، بی عمل و بی سواد دور و برت پرسه می زنند . انهم با خاصه خرجی های وزارت اطلاعات . با سوادش ، همان ماموری است که اینها را از رو دستش تقلب کردی ، تناقضآتش را هم نفهمیدی .در حالیکه رابطه جنسی ، رابطه ایی است قابل کنترل و برای یک انقلابی ، برای یک رزمنده خلق ، برای یک مدعی مبارزه با دیکتاتوری برای آزادی خلق ، می تواند رابطه جنسی قابل کنترل باشد و بنا بر ضرورت مبارزه ، با عشق به آزادی، این رابطه را مهار کرد و به جای زندگی فردی همه وقت و انرژی را برای مبارزه صرف کرد. مبارزه کار نیست ، شغل نیست ، که مجاهدین تعطیلات بگیرند ، بروند " خانه " ، بعد بیایند و " خستگی در رفته " ، "مبارزه" را آغاز کنند . برای مجاهد خلق مبارزه تمامی اعتقاد و هستی اوست. بالاترین " عشق است " . البته برای حیوانی مثل تو و سایر مزدوران همقطارت که بدون بهره کشی جنسی از " زن " می میرید این مساله قابل فهم نیست . مریم رجوی به درستی گفت که " این رژیم جنایتکار و بساط مزدوران ان به دست همین زنان رها شده از بند بهره کشی جنسی ، سرنگون خواهد شد. جلوتر در هنگام صحبت از نظریات رایش ، آشکار میشود که همه شما ، چند تا " ایت الله و ولایت فقیه " غورت داده اید که مقایسه شما با " گاو" ، اسائه ادب است به ساحت " گاو" . ادامه میدهیم :
" ویلهم رایش که سالها در زمینه سرکوب امیال جنسی و نتایج ان تحقیق کرده می گوید :
جلوگیری از امیال جنسی و روش هایی که در این روند به کار گرفته می شود ، نه تنها ارتجاع سیاسی را تقویت و فرد را میان توده ها منفعل و غیر سیاسی می کند، که یک نیروی ثانوی را در ساختار انسان به وجود می آورد؛ ان چه که اتفاق می افتد ، جستجو جهت یافتن انواع مختلف لذت های جانشین است . بدین ترتیب ، تهاجم طبیعی به سادیسم درنده خو بدل می شود ، که یک بخش اساسی زیر بنای روانشناسی توده ای در جنگ های امپریالیستی را تشکیل می دهد ."
(روان شناسی توده ای فاشیسم ، مترجم علی لاله چینی ، چاپ اول ، بهار ۱۳۷۲ ، انتشارات باران ، سوئد، ص ۴۴ )
زمانی که سرگذشت زندگی این " روانکاو " را مطالعه میکنیم متوجه میشویم که غلظت مشکلات روانی او در حدی بوده که تاریخ او را " روانکاو پریش "، " ویلهلم رایش ، درمانگری که بیمار شد " ... نام می برد . منتسب کردن جنگ های امپریالیستی به کشفیات او در زمینه روانشناسی ، یک گنده گویی بیجا است که ذهن را از دقت در غیر علمی بودن اصل نظریه او منحرف کند . جلوتر خواهیم دید که همین روانکاو نگران توده های زیر یوغ امپریالیسم ، چگونه می خواسته با همین لاطائلات از توده ها کلاه بردای کند که " امپریالیسم " خفت ش را چسبیده و انداخته در هلفدونی !
حالا "نویسنده " کودن وزارتی را ببینید که در حسادت ارتجاعی با توانمندی و پاکبازی رهبر محبوب مقاومت، مسعود رجوی ، در گزیدگی از انسجام تشکیلاتی مجاهدین پس از انقلاب درونی و از سوزش قدرت زنان در جنبش مقاومت ، به یک قیاس به نفس پرداخته و خودش را انداخته تو تغار " اجتماع نقیض " . ملاحظه کنید :
" از دوران شاه مطالعه کتاب های روان شناسی موردعلا قه مسعود رجوی بود. خیلی بعید است این کتاب را نخوانده باشد و به موضوع ان مسلط نباشد . تلاش او برای نفی و سرکوب امیال جنسی مجاهدین هدفمند است . او مییخواهد انسان هایی با " سادیسم درنده خو " تولید کند . او می کوشد یک " اید ئولوژی فاشیستی " را در قالب " انقلاب ایدئولوژیک " تئوریزه کند . "
بر فرض که صحبت تواب وزارت درست باشد . مگر همین "مش حسن " در سرتاسر لجن نامه، نمی گوید که مسعود رجوی به دنبال امیال جنسی خودش بوده . اینجا هم که میگوید این امیال جنسی منشاء تمدن و پیشرفت " و "گشایش روح" و "مهربانی" و پیشرفت سیاسی ، ... غیره است . آخر "مش حسن" حداقل به دستگاه خودش هم وفادار نیست . با حساب او ، مسعود رجوی که در "دستگاه" او بوده ، نمیتواند "توتالیتر" بشود . اینهایی که میگوید ، قالب های سیاسی ، نمود های اجتماعی –سیاسی فرایند " حیات "ی که تعریفش را می کند هستند . همان فرایند اجتماعی حیات که از کارکرد پایین تنه ، عینیت میابد.
اما نویسنده وزارت نتوانسته که پنهان کند که تمام یاوه هایش ریشه در سوزش از " انقلاب ایدئولوژیک " دارد . دردش از این است که هژمونی مردانه در سازمان مجاهدین ، با ظهور مریم رجوی ، از این سازمان و جنبش مقاومت ریشه کن شد . فراتر از ان ، دردش این است که این انقلاب ، فرایندهایی را در مولفه سیاسی – تشکیلاتی نقش زد که وجود مجاهدین را برای سرنگونی ، تحت هر شرایطی ، تکرار میکنم ، تحت هر شرایطی ، بیمه کرد.
اما تواب وزارت اطلاعات ، یک مرتبه بی دنده و ترمز ، وارد مقولاتی شده که نویسنده را یاد قمپز های احمدی نژادی می اندازد . او می گوید :
"ویلهلم رایش به دنبال بر رسی ها و تحقیقاتش به این نتیجه رسید : "همانطوری که خورشید منبع انرژی است در انسان نیز یک نوع انرژی به اسم زندگی وجود دارد. اگر این انرژی بصورت طبیعی خود از طریق امیال جنسی بروز نماید به وظیفه اصلی خود به عنوان یک انرژی لذت بخش و شادی آفرین عمل می نماید . در حالیکه سرکوب ان با هر گونه تلاشی در جلوگیری از بروز ان به ویژه در دوران کودکی دقیقا در جهت مخالف ان عمل نموده و به ایجاد و تقویت نیروی تخریبی در وجود انسان منجر خواهد شد. نیروی تخریبی فوق امکان بروز خود را از طریق ایجاد بیماری های جسمانی و روانی و سوق انسان به سوی میل به نابودی می یابد . این کشش به سوی ویرانگری میتواند در قالب مکاتب و ایدئولوژی های گوناگون زمینه عامل پیدا کند. نژاد پرستی و ناسیونالیسم راست افراطی از طریق به حرکت درآوردن این نیروی مخرب که از سرکوب امیال طبیعی انسانها بر می خیزد ، سر چشمه می گیرد . "
نظرات علمی ویلهم رایش ، به سفارش وزارت اطلاعات بر علیه مجاهدین تهیه نشده است . او هشت سال قبل از تاسیس سازمان مجاهدین در زندان امریکا درگذشت. با مطالعه ی نظرات او متوجه می شوید که سرکوب امیال جنسی در مجاهدین چگونه " انرژی زندگی " در انسان ها را به " تخریب " تبدیل کرده است .
وی همچنین می گوید :
" اخلاقیات جنسی میل به آزادی را فرو می نشاند . نیروهایی که با منافع سیستم قدرتگرا موافقت دارند ، توان و انرژی شان را از تمایلات جنسی سرکوب شده می گیرند .... سرکوب امیال جنسی ساختار انسانی را که در محرومیت اقتصادی قرار دارد ، تغییر می دهد و این تغییر به گونه ای است که او بر خلاف علاقمندی های مادی اش عمل میکند . احساس میکند و می اندیشد. " ( روان شناسی توده ای فاشیسم ، س ۴۵ )
همانطور که قبلا هم گفتم ، تناقضات در همین چند پاراگراف بالا، انقدر زیاد است که نمیتوانم به همه آنها بپردازم . ولی مختصرا به ذکر چند نکته که ناظر بر دیدگاه به غایت فرمالیستی و " مش حسن "ی بودن نویسنده است ،بسنده می کنم :
۱-خوب بود "مش حسن" اشاره میکرد که "تئوریسین " مربوطه ،یعنی آقای " ویلهلم رایش " چرا زندان امریکا بود ؟ بنده جواب میدهم : کلاهبرداری از مردم آمریکا انهم به صورت کاملا فئودالی .
۲-آن زمانی که سازمان مجاهدین و دیگر مبارزین معتقد به مشی انقلابی ، بر افراشتن مبارزه مسلحانه انقلابی برای در هم شکستن تابوی دیکتاتوری سرمایه داری وابسته شاه را تدارک می دیدند ، ادامه نظریات فروید در امریکا و اروپا ،در مولفه اجتماعی- سیاسی و بنابر نیاز مرحله رشد سرمایه داری ، در قالب های نظریه "ادوارد برنیز" ی ( خواهر زاده فروید ) مطرح می شد . پروسه فعال بکارگیری مولفه های سیاسی برخاسته از این نظریه ها در ایران، از زمان کودتا علیه حکومت ملی دکتر مصدق شروع شده بود . " ویلهلم رایش " اگر چه نظریاتش مبتنی بر نظریات فروید بود ولی به خاطر اصرار بر " نوآوری" بی پایه و عدم انطباق با نیاز مرحله ای سرمایه داری از یکطرف و به خاطر شخصیت بسیار پریش و مشنگش ( یک جورایی شبیه شاعر پریش ، ولی مزدور نبود ) ، اصلا به بازی گرفته نشد . وقتی نیاز سرمایه داری حمایت از نظریه " دولت کوچک" شد ، باز هم به خاطر محدود کردن قدرت دولت بزرگ در مقابل "سرمایه شرکتی" ، در دهه ۷۰، نظرات " رایش " و " آرنت " و امثالهم ، به خاطر نیازهای توسعه "سرمایه شرکتی " و دست و پاگیر بودن "دولت بزرگ" ، مورد استفاده قرار گرفتند .
بنابر این جناب مامور وزارتی که پشت این حرف های تواب قرار دارد بهتر است به تواب یاد بدهد که ، خاستگاه انقلابیون و تکیه آنها به تئوری های انقلابی ، نفی استثمار بود و خاستگاه رواج نظریات این دسته از تئوریسین های بسیار عقب مانده ( اندیویجوالیست- مادون لیبرالیستی )، نیاز مرحله ایی سرمایه داری برای عمده کردن " آزادی فرد " در مقابل " دولت بزرگ " و مستحکم کردن بند های استثماربود . و به همین دلیل تبلیغ این نوع گرایشات " رایش"ی ، اساسا و مطلقا از منظر مبارزه نبود بلکه از منظر در فشار قرار دادن " دولت بزرگ " از طرف جامعه سرمایه داری بود . ولی " روشنفکر" های عقب مانده ان دوران ، زباله های صادراتی و پس مانده ترهات نظری سرمایه داری جهانی را که هیچ کاربردی برای جامعه ایران نداشت ، انگل وار نشخوار می کردند و مثل موش در مقابل دیکتاتوری شاه خود را به کوچه علی " چپ " زده ، و با " ور ور روشنفکری " و نوشیدن آبجو ، " آروق" ضد امریالیستی می زدند.
امروز هم تبلیغ این نظرگاه بوسیله شما مزدوران وطنی ، فقط تکرار وحشت رژیمی است قرون وسطایی ، ضد زن ، تا مغز استخوان آلوده به استثمار جنسی ، که اصلی ترین تهدیدش آزاد شدن انرژی زن مبارز ایرانی است . زنی که با الهام و رهبری مریم رجوی ، وقتی از مناسبات بهره کشی جنسی آزاد میشود ، با رهبری مریم رجوی تبدیل می شود به ناقوس مرگ این رژیم . این را رژیم آخوندی بهتر از هر کسی می فهمد و به کارگیری انواع توهین ها و تحقیر و سیاست های سرکوب بر زنان میهن ، از همین زاویه است. خط و خطوطی هم که وزارت کثیف به شما مزدوران داده و شما ان را با حرص وحشیانه آخوندی رله میکنید، دقیقا همین نقطه نظر را تایید می کند.
بگذارید کمی نظرات " ویلهلم رایش " را که معلم مشترک همه مزدوران مدعی مجاهدین هستند ، باز کنیم :
همانطور که در بالا مشاهده میکنید ، " رایش" و مزدوران وطنی ما معتقدند که در انسان یک انرژی به نام "انرژی زندگی " ، جوهره جاری در شکل دادن تمامی قالب های رفتاری انسان ، در حیطه فردی و اجتماعی است. و ریشه "همه چیز" به کیفیت ساخت و وجود این " انرژی زندگی" بر میگردد. اما عنصر بنیادین و مادی ساخت این " انرژی زندگی " کیسه های کوچک میکروسکوپی هستند به نام " بایون " ، که این "انرژی زندگی" را از طریق کنش و واکنش با اشعه کیهانی ساطع شده از خورشید ، در خود ذخیره میکنند و در سلول های موجود زنده ،از جمله همه انسان ها ، وارد می کنند . قسمت هایی از کتاب " روانشناسی در عمق" را که نوشته "ویلهلم رایش " هست و به توضیح " کشف" خود پرداخته عینا می خوانیم :
" هر یک از سلول های موجود زنده حاوی انرژی آورگون است و به طور مداوم از طریق تنفس با انرژی اورگون پر بار میشود . گلبول های قرمز خون ، کیسه های میکروسکوپی پر بار انرژی اورگون هستند که پرتو ابی رنگ دارند . این گلبول ها حمل کننده انرژی بیولوژیکی از سطح کیسه های هوا در ریه به بافت های بدن می باشند . کلروفیل در گیاهان که مشابه پروتئین حاوی آهن در خون جانوران میباشد، دارای اورگون است و آنرا مستقیما از هوا و انرژی آفتاب میگیرد . " ( روان شناسی در عمق ، ویلهلم رایش ، ص ۴۲۶ )
تا اینجای داستان ، رایش مدعی است که یک " انرژی" را کشف کرده است ، که خودش اسم آنرا گذاشته " آرگون " . به ادعای او آرگون انرژی اولیه حیا ت هست . باقی را که در بالا گفته تماما فرضیه است . یعنی " انشالله " که همین هاست که دارد میگوید . تا به امروز هیچ احدالناسی نتوانسته این لاطائلات غیر علمی را ثابت کند . مشتری های این نظریه امروز فقط "دکتر" – عطارهای دایناسوری هستند که به علت عقب ماند گی ، اصولا به شیوه علمی اثبات فرضیه اعتقاد ندارند. و "دکان " هایی باز کرده اند در اینترنت فقط برای کاسبی . باور کنید ، تعداد قلیلی مشتری هم که به آنها رجوع می کنند از نا آگاه ترین ، بی سواد ترین لایه ها هستند . دقیقا عین مشتری های سایت های وزارتی " پژواک " و " دریچه " . جالب است که وقتی با گردانندگان این دکان های عطآری " رایشیستی " صحبت کنید از همان آغاز لاف "علمی " را می زنند که به خودت شک کنی که : ای بابا چقدر علم پیشرفت کرده است و ما خبر نداشتیم . اما اگر مطلع باشید متوجه می شوید که در دکان آنها هیچ چیز جز دروغ نیست . عینا شبیه همین مزدوران مرتجع وطنی به لحاظ تفکر و منطق ، با این تفاوت که آنها آدم فروش نیستند .
حالا برویم قسمت پایانی نتیجه گیری کتاب " روانشناسی در عمق " . واقعا خنده ام گرفته . یک لحظه یاد برنامه " پیک شادی " افتادم و آقای موشکاف ....
" غذا های پخته همگی دارای کیسه های ابی رنگ حاوی "اورگون " هستند . کیسه های میکروسکوپی سلول های بیضه ها و همچنین کیسه های انرژی و یا کیسه های "بایون" که با حرارت دادن مواد بی جان بدست میایند نیز حاوی " اورگون" می باشند . پروتوزوا ( جانوران تک سلولی ) سلول های سرطانی و غیره همگی دارای کیسه های میکروسکوپی ابی رنگ و حاوی انرژی هستند ". ( روانشناسی در عمق، ص ۴۲۷ )
داریم به آخر کتاب و قسمت جمع بندی میرسیم. کمی صبر داشته باشید . خلاصه مطلب تا اینجا این هست که انرژی اصلی " حیات" اسمش " اورگون هست و محمل مادی ذخیره این انرژی هم " کیسه بایون " هست . البته تا همینجا هم بدانید که هم " اورگون " من درآوردی این جناب هست و هم " کیسه بایون " . یعنی اصلا این ترمولوژی در علم پزشکی مطلقا پایه نداشته و مردود هست. البته به غیر از دانشمندان وزارتی !... و اما ادامه :
" اکنون که به بخش نهایی و نتیجه گیری از این کتاب رسیده ایم ، خواننده مانند نویسنده این کتاب نمیتواند از این موضوع بگذرد که تحقیق در مورد اورگاسم ، فرزند ناتنی علوم دقیقه ، ما را به عمق اسرار زندگی و طبیعت راهنمایی کرده است. تحقیق و تتبع در موجود زنده از مرزهای روانشناسی در عمق و فیزیولوژی فراتر رفته و وارد زمینه های ناشناخته بیولوژیک گشته است . تمایلات جنسی و فرایند حیات با هم یکسان دانسته شده است . روانشناسی به بیوفیزیک ، بخشی از علوم تجربی و طبیعی مبدل گشته است که هسته و مرکز ان متشکل از چیستان عشق است که ما وجود خود را مدیون آنیم . " ( روانشناسی در عمق ، ص ۴۲۸ )
حتما شما هم مثل من به این جناب می گویید " خودتی ". البته که خواننده ، بر خلاف نویسنده ، نمیتواند از کلی نظرات کیلویی اثبات نشده بگذرد. سوال این است که : این اسم ها را از کجا آوردی ؟ در کدام پروسه علمی که شامل ، آزمایش بر حیوانات در آزمایشگاه با گزارش علمی ، گرفتن آمار ، چاپ آماردر نشریه علمی ، گرفتن تایید از" وزارت فدرال غذایی و دارویی " ، وارد شدن به فاز یک ، فاز ۲ ، فاز ۳ .... کدام یک از این مراحل را رفتی؟ هیچ کدام. یک مشت فرضیه که کلی از آنها هم تقلب از دیگران بوده .
مشاهده می کنید که در انتها ، جمع بندی کتاب اشاره دارد به کشف " چیستان عشق " در عمق اسرار زندگی و طبیعت ، یعنی همان " اروگون " که در مرکز فلسفه "وجود" است ، و انرژی است که در سلول های " بیضه " هم یافت میشود و به روانشناسی فردی ، اجتماعی و سیاسی و....که همگی فرایند حیات هستند ، راه یافته . جل الخالق!
حال ما چه کنیم که این " فیلسوف" بزرگ ( گاو اعظم ) تکیه گاه تئوریک " منتقدین" به مجاهدین است ؟ به این " منتقدین" که خود میگویند و مینویسند که " تمدن و پیشرفت" را مدیون تکیه به چنین نظریاتی هستند چه باید گفت ؟ بوی تعفن همین تفکر را میتوان در کانون اکثر ترهات شاعر پریش و مزدور محمد جعفری ( هم نشین بهار ) ، که اساس "هستی" تفکر ارتجاعی آخوند های پلید هم است، استشمام نمود . در کانون این تفکر، " تنهایی هستی شناسانه " ، که این مزدوران تبلیغ میکنند ، چیزی جز " خلوت" با " انرژی زندگی " شان نیست. مزدور محمد جعفری ( هم نشین بهار ) و کریم قصیم ، در ویدئویی که برای زمینه سازی ورود گزارش ۹۳ تواب ساخته اند مینویسند :
" این بحث در مورد «هانا آرنت» Hannah Arendt یکی از اصیلترین اندیشمندان زمانه ماست. خردمند روشن ضمیری که پشتیبان گوناگونی نظرگاههای بشری بود و باور داشت سیاست میتواند معنایی جز جنگ قدرت و سلطه هم داشته باشد.
همو که میگفت: «آدمی هیچگاه به اندازه وقتی که عملی انجام نمیدهد اهل عمل نیست، و هرگز به اندازه زمانی که با خویشتن به سر میبرد از تنهایی فاصله نگرفتهاست.»
هانا آرنت نظریهپرداز مقاومت مردمی در برابر قدرت بود و به تفکر درباره آن لحظاتی میپرداخت که مردم بهگونهای خودجوش گرد هم میآیند، در برابر قدرت موجود مقاومت میکنند و واقعیتی نو میسازند. "
البته "مقاومت" هم حتما باید ، " هم نشین بهار" ی ، " کریم قصیم " ی ، " شاعر پریشی " و " توابی" باشه چرا که " اندیشمند زمان " ما گفته :
" نه تودههای مردم و نه انقلابيون حرفهای نمیتوانند بتنهايی انقلاب را بوجود بياورند، بلكه انقلاب زمانی روی میدهد كه انقلابيون لحظه حساس را تشخيص دهند، كه در آن هم تودههای مردم آماده هستند، اقتدار نظام موجود را به چالش بكشند و هم اقتدار نظام موجود از درون پوك و تهی شده است. اگر چنين امری روی دهد، آنگاه انقلاب میتواند بطور كلی بدون خشونت به پيش برود"( کتاب انقلاب – هانا آرنت )
یعنی انقلاب باید یک جوری پیش برود که بدون خشونت باشد . و چون ما با یک مشت پاسدار و آخوند جنایتکارطرفیم که وحشیانه اهل خشونتند ، پس ، انقلاب بی انقلاب . پس برویم سراغ اون یکی " اندیشمند " که " انرژی زندگی " را در سلول های جنسی کشف کرده و باز دوباره برگشت به همان "اندیشمند" اولی که می گوید هیچ عملی بالا تر از بی عملی نیست و آنجا در تنهایی خلوت کرد و "واقعیتی نو" ساخت . واقعا تهوع آور است ، ولی متاسفانه این واقعیت است . یعنی این "منتقدین" همینند . ای کاش ، ای کاش ، ای کاش به جای مزدوری کمی هم منتقد بودند .! نمیتوان یک دنیا " گاو" را به جای منتقد به آگاهترین ، مبارز ترین ، فداکار ترین ، جان بر کف ترین فرزندان این مرز و بوم قالب کرد.
ملاحظه میکنید " بی عملی " ، " با خویشتن به سر بردن " و " انرژی زندگی " ، اصلی ترین خصیصه های ماهیت این جماعت است که به ایدئولوژی " جنسیت " ، تعادل " گاو" مابانه لازم را میدهد و در اتصال به حلقه نوکری برای گشتاپوی اطلاعات آخوندی و چنگ انداختن وقیحانه و وحشیانه به مقاومت خونین مردم ایران ، به حیوانی ترین و کثیف ترین سطح هویت ، یعنی مزدوری ، نزول میکند.
حال نگاهی بکنیم به عاقبت " ویلهلم رایش " در توسعه این تفکر تا وقتی در حیات بود.
عاقبت "ویلهلم رایش" و نظرات دیگران در باره او :
اولا – هیچ کدام از نظریاتش را نتوانست اثبات کند و تمامی این نظریات از نقطه نظر علمی مطرود اعلام شد.و تا به امروز هم فقط نظر است و هیچ مبنای علمی ندارد.
ثانیا – "ویلهلم رایش" مبادرت به ساختن دستگاهی کرد که به بیماران اجاره میداد تا بتوانند " انرژی زندگی" تولید شده را جمع آوری و ذخیره کرده و از ان جهت درمان سرطان استفاده کنند ( به لحاظ جنس شخصیت کلاهبردارانه ، خیلی به تیپ تواب وزارت اطلاعات می خورده ) . تمامی این دستگاه های کلاه برداری بنابر دستور دادگاه فدرال جمع آوری و منهدم گردید. ضمنا تمامی کتب و مقالات او به دستور دادگاه فدرال امریکا مضر به سلامت عمومی مردم و گمراه کننده تشخیص داده شد و سوزانده شد.
ثالثا – در ۲۵ ماه می ۱۹۵۶ ، دادگاه فدرال امریکا " ویلهلم رایش" را به جرم کلاهبرداری از مردم به ۲ سال زندان و پرداخت ۵۰،۰۰۰ دلار پول نقد و از بین بردن کلیه نوشتجات و تولیدات " انرژی زندگی " محکوم کرد.
قضاوت دیگران ( نقل از روانکاوی در گذر زمان- علی فیروز آبادی ) :
۱-اخراج از حزب کمونیست و کلیه انجمن های روانکاوی ( در اروپا )
۲-در ملاقاتی که در امریکا با "آلبرت انیشتین" داشت، "آلبرت انیشتین" او را دارای افکاری "ذهنی گرایانه " و " بی مایه " توصیف کرد .
۳-همسر اول " ویلهلم رایش " او را فردی " تنگ نظر" که دنیا را سیاه و سفید میبیند ، توصیف میکرد. زندگی خصوصی اوبه شدت آلوده است ، که مورد بحث من نیست . در اینترنت مطلب در مورد او زیاد هست .
برگردیم به " گاو" . آنجا مش حسنی بود که غرق در رابطه " مالکانه" با گاو ، دنیا را از گاو می چید ، چنانچه میگفت : "اگر گاو من تشنه نشه ، ماه در نمیاید " . یک روستایی ساده ، در یک دنیای بسته . با روابط بسیار محدود . آنقدر محدود که کل پروسه "مش حسن سالم " تا " مش حسن گاو شده " ، هم به سرعت انجام شد و هم تقریبا بدون هیچ فعل و انفعال اجتماعی . بطوریکه شاید این سوال را به ذهن بیاورد که " چه زود گاو شد ؟"
اما درمورد مزدورانی که ما با آنها طرفیم هر کدام کلی دبدبه "مبارزاتی" ، زندان ، ادب ، شعر ، "شجاعت" ، "سوسیالیسم" و........ غیره دارند و تازه مزید بر همه اینها ، تئوری متکی بر " دانشمندان "ی را یدک میکشند که مدعی هستند : تعالی رهاییبخش انسان اساسا در " انرژی زندگی " اوست ، که این هم به نوبه خود ، در سلول های بیولوژیکی با کمک خورشید ذخیره میشود . شاهدشان هم یا یک "روانکاو "فرهیخته" و کلاهبردار مثل "ویلهلم رایش " است و یا " هانا آرنت " . افرادی از لایه پاسیوترین و عقب مانده ترین "روشنفکران " اوایل قرن بیستم اروپا . یعنی با دایناسورهایی طرفیم که توجیه "پزشکی – علمی" عطاری های اروپا را به اسم " علم" هم برای لاطائلات خود دارند . وبدتر از همه ، مزدور یک سیستم گشتاپوی جنایتکار ارتجاعی هم هستند . یعنی به مراتب " گاو تر". یعنی آخر رذالت و بی شرافتی و لجن و دروغ و حیوانیت از یکطرف و عمق کودنی و غرق بودن و در گیر بودن با غریزه جنسی از طرف دیگر. تا آنجا که این غریزه را فرایند اصلی "هستی " زندگی میدانند. حال همین اراذل از مجاهدین جان بر کف میخواهند که آنها را "منتقد" خط و خطوط سیاسی - استراتژیک مجاهدین قلمداد کنند و به "سوالات" این جانوران ، که به استدلال روانشناسانه خودشان از پایین تنه " انرژی زندگی " گرفته و از بیت رهبرخط سیاسی می گیرند، جواب بدهند . زهی بی شرمی .
دستگاه فکری فوق که به نوعی ورژن های مختلف اندیشه فروید در اوایل قرن ۲۰ بود هرگز حضوری در اندیشه مبارزین ایران در داخل کشور نداشت ، چرا که از این اندیشه هیچگاه هیچ حرکت مبارزاتی در تقابل با دیکتاتوری زاییده نمیشد . اگر به جوهر ادعآهای بریده مزدوران نگاه کنیم ابتذال اندیشه آنها در تبلیغ زندگی " فردی" و لولیدن در خود ، کاملا مشهود است . اما از آنجا که این بریدگان با دجالیت ارتجاع آخوندی در حلقه مزدوری اشتراک دارند ، هیچگاه از ادعاهای پوشال و مسخره " مبارزه " که محتوایش همان " خلوت" فوق و نان دانی برای این دغلکاران است دست برنمیدارند. یک "کپک " را در نظر بگیرید ، آنچه به "کپک " تعادل میدهد ، اکسید کردن هر چه بیشتر محیط " حیات " است تا خود را گسترش دهد . به همین دلیل هم هست که میبینیم چه تواب خائن و چه شاعر پریش در سایت های وزارتی خود هر موجود " اکسید" شده ایی را به عنوان " فرمانده" ، " شاعر مبارز " ، " روانشناس برجسته " ، " خواننده بزرگ " ، " اسلام شناس شهیر " و حقوق دان " و ... معرفی میکنند .
امروزپهنه میهنمان ، فرو رفته در فقر ، فحشا ، اعتیاد از یکطرف و اعدام و زندان و سرکوب اخوندهای جنایتکار از طرف دیگر است . ضرورت سرنگونی این رژیم بر هیچ ایرانی شریفی پوشیده نیست . آنچه این رژیم را بر سر پا نگه داشته ، سرکوب و دیکتاتوری و اعمال قهر ضد خلقی جنایتکاران از یکطرف و زد و بند مماشات گران و خیانت "رهبران" سازشکار و بزدل از طرف دیگراست . این ملت بیش از هر چیز به اعاده شرافت و جسارت ایستادگی و اراده مقاومت نیازمند است . همان اراده ایی که لشکر فدایی در اشرف همیشه زنده بر هویت خونین ولی ظفرمند ان حک کرد. مقاومت خونین مردم ایران هم اکنون بوسیله زنان انقلابی جان بر کف در همه سطوح ، رهبری و هدایت میشود . آنچه به نام " توتالیتاریسم " از طرف مشتی جیره خوار تواب و بریده از مبارزه مطرح میشود و با " ماشااله مرد" های اکسید شده تکرار میشود ، خاستگاهی جز تلاش متوهمانه آنها در مقابل انقراض "مرد سالاری" متفعن و پوسیده در رهبری سیاسی ایران زمین ندارد . مردم ما نمایندگان تاریخی و سیاسی این تفکر پوسیده و ثمرات ان را در حکومت تحت سیطره اخوندهای جنایتکار تجربه کرده اند . اراده پیشاهنگان این خلق ، زنان قهرمان این مقاومت خونین ، و رهبر این تعارض تاریخی خلق با مهیب ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر یعنی مریم رجوی ، تحقق سرنگونی ، سرنگونی ، سرنگونی است .
به هر نحو که میتوانیم خود را به این مقاومت پیوند دهیم . از "خود"ها بیرون بیاییم . "خود" را به شورو شعور و اراده و ایستادگی زنان و مردان قهرمان مجاهد خلق در زندان لیبرتی و سراسر جهان پیوند دهیم و "عنصر" مقاومت را در خود " احیا" کنیم . این عاجلترین وظیفه هر روشنفکر متعهد ، هر مبارز سرنگونی طلب و هر ایرانی شریف است.
"تمام چیزی که ما داریم یک عمر است و به شکلی که به زندگی کردن اعتقاد داریم آن را سپری می کنیم. اما قربانی کردن "زندگی" ، بدون "هدف" ، سرنوشتی ترسناک تر از مرگ است" ( ژاندارک )
سلام بر زنان و مردان قهرمان مجاهد خلق در زندان لیبرتی
مهرداد امینی – ۵ آگوست ۲۰۱۴