عشق را معنا منم ...
کم مبینم شیخ بی مایه ، که دانم غافلی
پاک از تو، خانه را امروز یا فردا کنم
جای استبداد مهر و مهرورزی پیشه ام
جنگ با نامرد ، با مردان مدارا ها کنم
پرورم در دامنم من کاوه های بی شمار
تیر آرش را کمانداری بسی زیبا کنم
عشق را معنا منم در این جهان پر ز کین
نفرت از نفرت فقط ، با عشق سوداها کنم
زاهد مردم فریب ، دیگر نترسم از تو من
بر سر هر کوی و برزن چون ترا رسوا کنم
سنگسارم می کنی ؟ یا روی دارم می بری
ریشه در خاکم ،تو بی ریشه ، ز تو پروا کنم؟!
سرکشی در ذات من ، تا کی تو سرکوبم کنی
این وطن را ،بی وطن سرشار از رؤیا کنم
در قفس کردی مرا ، اماچه غم از حصر تن
نردبان جان ببین ، پرواز تا عنقا کنم
پابپای مرد سازم ، میهن ویرانه را
زندگی را باز جاری در تن و رگ ها کنم
با بهاران طبیعت می دمم از شرق باز
دیدگان از شوق آزادی چنان در یا کنم
من زنم در پای آزادی فقط سر می نهم
کرنشی گر می کنم در پای او تنها کنم
میترا پورفرزانه