شوق ديداری ديگر
چشمان مرا به شبگردی كوچه باغت برده است
، روی پر چين كوتاهت
دختركی محو تماشاست
چوپانی با رمه ی كوچك خود می گذرد
گرد وغباری زلال كوچه را كدر می كند
چيزی در هوا موج می زند
می توان حسّش كرد
جويباراز كنار ديوار گلی
، امواج موسيقی صدايش را دركام تشنه ی باغ می ريزد
نجوای شاعرانه ی باد
، رقص گيسوان آشفته ی بيد بر فراز سرش
رقص قلندران را در سماع به خاطر می آورد
،دخترك که از فضای غربت زده ی شهر گريخته است
صدای كش آمدن و بلوغ سلــّولهايش را درين بهشت كوچك می شنود
پايين می پرد
برای لحظه ای با موجك های بازيگوش جويبار به بازی می نشيند
می ترسد شبنم وجودش در جلوه ی آفتاب حضور محو گردد
وضو می سازد تا به شكرانه به نماز عشق بايستد
***
این قطعه یادآور زادگاه من روستای کوچکی بنام فاروج با تاکستانهای زیبای آن و تابستان هایی است که من بی خبر از فردای پر آشوب زندگی در آنجا تعطیلات مدرسه را می گذراندم *
میترا پورفرزانه