Loading...

شوق ديداری ديگر

image
۱۴ مرداد ۱۳۹۳

شوق ديداری ديگر

چشمان مرا به شبگردی كوچه باغت برده است

، روی پر چين كوتاهت

دختركی محو تماشاست

چوپانی با رمه ی كوچك خود می گذرد

گرد وغباری زلال كوچه را كدر می كند

چيزی در هوا موج می زند

می توان حسّش كرد

جويباراز كنار ديوار گلی

، امواج موسيقی صدايش را دركام تشنه ی باغ می ريزد

نجوای شاعرانه ی باد

، رقص گيسوان آشفته ی بيد بر فراز سرش

رقص قلندران را در سماع به خاطر می آورد

،دخترك که از فضای غربت زده ی شهر گريخته است

صدای كش آمدن و بلوغ سلــّولهايش را درين بهشت كوچك می شنود

پايين می پرد

برای لحظه ای با موجك های بازيگوش جويبار به بازی می نشيند

می ترسد شبنم وجودش در جلوه ی آفتاب حضور محو گردد

 

pourfarzaneh 395e6

وضو می سازد تا به شكرانه به نماز عشق بايستد

***
این قطعه یادآور زادگاه من روستای کوچکی بنام فاروج با تاکستانهای زیبای آن و تابستان هایی است که من بی خبر از فردای پر آشوب زندگی در آنجا تعطیلات مدرسه را می گذراندم *

میترا پورفرزانه
‎‎