فریاد به جای سربردار زنم
میـهـنم تب زده وکورک شیـخ بربـدنش
نیـشتــر بـر دمـل چـرکی بیـمـارزنــم
دادگـاهی بـود از خـلـق اگـر فــردایـی
نـام ایـن بی وطنان،بهـرگـواه جـار زنم
نه خدایم نه که قاضی که دهم حکم کسی
لیـک فریـاد به جای سـر بــر دار زنـم
خون سهراب و ندا،خون دلارای جوان
لاله زاریست،به گلگشت دران زارزنم
اینهمه درد به درد آورد این سینه ی تنگ
سر ایـن افـعی هـار بـاش به دیـوار زنم
دست تنهای مـرا یـار صدایی نـه چـنان
با تو مشتی چه گران برسرودستار زنم
تا سحـر واژه ومن هردوگلاویـزبه هم
سقف را طرح نوی با تو اگر یـار،زنم
بوسه ی شعربرآن خاک که چون سرمه مرا
سیـلی خـشم بـرآن شیـخک بد کار زنــم
بـیـنم آن روز که آزاد شــود میهـن من
اشک شادی و شعف برگل رخسار زنم
تا به کی خانه ی من بستـر بیگانه بود
خرّم آن روزکه دم، بی دم اغیـار زنـم
میترا پورفرزانه