Loading...

بهار بود

image
۲۹ اسفند ۱۳۹۲

بهار بود

 

در تردد دید و بازدید عید

رفت و آمد غریب کودک و جوان و پیر

نبض زندگی

تند و تندتر از همیشه می زد و دلم

همچو کودکی به بند

سر به میله ی قفس زده

هوای کوه ، هوای دشت

در سرش نهفته بود

بهار بود

صبح ز نم نم شبانه تن

به عطر گل شسته بود و در حیاط

بوی گرم نان و عطر چای

غلغل سماور و سفره ی گشوده پای باغچه

چهره ی پدربزرگ

که با کبوتران به عشق به گفتگو نشسته بود

و مادربزرگ

که همچو ماده ببرتیرخورده

از کبوتران دل خوشی نداشت

و همچنان با پدربزرگ به جنگ سرد چون گذشته بود

و روبرو

یاسمن که بی خیال

بروی شانه ی دیوار آجری

فتاده و خمار مستی شبانه بود

آه ...اینچنین صمیمی و لحظه های بی نظیر

مثل اینکه خواب بود

باورم نمی شود

روزهای خوش نمرده و برابرم نشسته است
و من به حسرتش
چه روزها شمرده ام
چه شام ها نخفته ام
امسال و سال های بعد هم
چو سال پیش بهار است
ولی چه سود
مهربان خانه ی پدربزرگ
مهربان چنان گذشته نیست
از پدربزرگ و خانه اش
گویمت نشانه نیست
از کبوتران او
که رقص بال هایشان
در سکوت مرا
تا مرز حیرت و غبطه می کشاند
مپرس
مپرس که گریه را مجال گفتگو
ز کباب نازک پرنده نیست
این جنایت زمانه نیست
خانه ی پدربزرگ
به دست اجنبی سپرده شد
با صدای مرگبار تیرها
بال نازک کبوتران شکسته شد
یاسمن به زهر سیم خاردار
به خاک و خون تپیده است
و چهره های آشنا
و کودکان رانده از حریم خانه ها
سال هاست به خانه ی غریبه رونهاده اند
به پای سفره های هفت سین
کنار هم
به انتظار بازگشت و شوق دیدن بهار
بهار و خانه ی پدربزرگ پیر

که مهربان چنان گذشته است

نشسته اند

میترا پورفرزانه