بخشهايي از وصيت نامه ريحانه جباري با صداي خودش خطاب به مادر
چرا فرصت عرض خواهي و يا بوسيدن دست خودت و بابا را برايم كوتاه نكردي. دنيا به من اجازه19 سال زندگي را داد.آن شب شوم من بايد كشته مي شدم. جسدم در گوشه يي از شهر مي افتاد و بعد از چند روز به پدرم و نيز شما را براي شناسايي ام به پزشك قانون مي برد. و تازه آنجا مي خنديديد كه به من تجاوز نشده.قاتل هرگز پيدا نميشد زيرا ما زور آنها را نداريم و همه شما رنجور و شرم زده به زندگي تان ادامه مي داديد. چند ماه وياچند سال بعد تبليغ مي كرديد و تمام اما با ضربه لعنتي قصه عوض شد. جسدم نه در بيابانها كه در گور زندان اوين و بندهاي بالا و پايين و انفرادي و حالا در زندان گور مانند شهر ري زنده ام.اما تسليم سرنوشت باش(نامفهوم) تو بهتر از من مي داني مرگ پايان زندگي نيست. تويادم دادي هر انساني به دنيا مي آيد تا تجربه يي كسب كند و درس ياد بگيرد و با هر تولد رسالتي بر دوش انسان گذاشته مي شود. يادت هست در سالن (نامفهوم) برايمان مي گفتي كه به مرگ گاريچي كه شلاق مي زد اعتراض كرد و صاحب عكس شلاق را به سر و صورت (نامفهوم) كوبيد و در نهايت به مرگش انجاميد تو مي گفتي او به همه ياد داد كه در راه خلق بايد ايستاد حتي اگر بميري....دادگاه مرا به خونسردي در قتل و جنايتكار بي رحم متهم كرد اشك نريختم و التماس نكردم و كولي وار هوار نزدم چون به حمايت قانون اطمينان داشتم (نامفهوم) متهم شدم به بي تفاوتي در برابر جنسيت. مي بيني من حتي پشه ها را نمي كشتم و سوسك را با شاخكش بيرون مي انداختم، شدم جاني. رفتارم با حيوانات به پسر بودن تعبير شد و قاضي حتي به خودش زحمت نداد كه توجه كند هنگام حادثه ناخنهايم بلند و .. كشيده بود و بي توجه به گفته من بوكسر بودم. چه خوش خيال بوديم كه از قضات توقع عدل و داد داشتيم. .....وقتي زير ضربه هاي بازجو فرياد مي زدم، ركيك ترين الفاظ را مي شنيدم. وقتي آخرين نشانه بيداري را از خودم دور كردم و موهايم را تراشيدند جايزه به من تعلق گرفت.يازده روز انفرادي ، شعله جان گريه نكن به چيزهايي كه از من مي شنوي من هم در آن روزهاي اول در آگاهي وقتي پيردختري به اسم مأمور آگاهي از خجالت ناخنهايم درآمد فهميدم زيبايي چيزي نيست كه مطلوب اين دوره باشد. زيبايي ظاهر، زيبايي افكار و آرزوها، زيبايي (خلق) زيبايي چشم و بينش. و حتي داشتن صدايي خوش.....در داخل زندان امكان نوشتن چنين نامه يي را كه به تأييد رئيس زندان برسد ندارم و تو بايد يكبار ديگر برايم عذاب بكشي. تنها چيزي كه اگر برايش التماس كني ناراحتم نمي كند هر چه داره به توگفته اند براي نجاتم از اعدام التماس نكن مادرم شعله جانم عزيزتر از جانم نمي خواهم زير خاك بپوسم. نمي خواهم چشم يا قلب جوانم خاك شود، التماس كن كه ترتيبتي داده شود كه به محض دار زدنم قلب كليه چشم كبد استخوانها و هر چه كه قابل پيوند زدن است از بدنم جدا و به كسي كه نياز دارد هديه شود.....نمي خواهم سياه پوشم شوي همه تلاشت را بكن تا فراموش كني روزهاي سخت را مرا به دست باد بسپار دنيا مرا دوست نداشت ، سرنوشت من رانمي خواست و اكنون من تسليم محضم و با آغوش باز از مرگ استقبال مي كنم چرا كه در دادگاه خداوند متهم مي كنم مأمورين آگاهي را متهم مي كنم بازپرس را ، متهم مي كنم قاضي (نامهوم) ديوانعالي كشور را ، كساني كه بي دريغ كتكم زدند و (نامفهوم) فروگذار نكردند. من در دادگاه خالق هستي متهم مي كنم قشر كارمندي را متهم مي كنم قاسم شعباني و تمام كساني كه بي توجه و يا به دروغ و يا از روي ترس حق من را ناحق كردند و توجه نكردند كه گاهي آنچه واقعيت است با حقيقت متفاوت است. شعله دلنازكم در جهان ديگر درسراي باقي من و تو شاكي هستيم و ديگران متهم. تا خدا چه خواهد».اينترنت -3 آبان 1393ـ25 اكتبر 2014
يادداشت مادر ريحانه جباري بعد از آخرين ديدار و بعد از اعدام دخترش
«تازه به خانه برگشته ام . خسته و پريشان . به ملاقات ريحانه رفتيم . من و پدرش ، دو خواهر ، پدربزرگ و مادربزرگش و خواهرم .ملاقات در دفتر آقاي يوسفي رئيس زندان شهرري انجام شد . با حضور چندين نفر از مسئولين . ريحانه تب داشت . ولي آرام بود . تا اواسط ملاقات همه مان خودمان را کنترل کرديم اما بالاخره بغض ها ترکيد و اشکها جاري شد . هر چه اصرار کرديم که مسئولين بگويند او را به کجا ميبرند و کي ، جواب ندادند . محرمانه بود . يکي از دلايل گريه ام در ملاقات اين بود که وقتي از خانه ام رفت ، پشت سرش آب نريختم . سفرش هفت سال و نيم طول کشيد . اين بار اما ، شيشه آب معدني دم دستم بود . وقتي سرو چمان من ميرفت به سوي سرنوشتش ، آب ريختم پشت سرش .
راستش با اينکه چندين و چندبار بوسيدمش اما عطشم هنوز سيراب نشده . دلم خيلي تنگ شده برايش ، با اينکه چند ساعت قبل ديدمش . آغوشم سرد اما پر تلاطم است . و قلبم بلند ميکوبد و فرياد ريحان سر ميدهد .
تا يک ساعت ديگر به تلاشم براي خبر موثقي در باره زنداني که منتقلش کرده اند ادامه ميدهم . در صورتي که نفهمم به کجا منتقل شده ، زنداني را انتخاب ميکنم و تا صبح جلوي آن به انتظار مينشينم . ريحانه هر کجاي عالم باشد ، عطرش در سرم و جانش در جانم است . نفسم با اوست . تفسش با من است . عشقم بدرقه راهش و اشکهايم زينت قدم هايش ».
يادداشت مادر ريحانه پس از اعدام :
اينترنت -3 آبان 1393ـ25 اكتبر 2014