Loading...

ادای شهادت  محمد ايزدجو از شاهدان قتل عام زندانيان سياسي در گوهردشت

image
20-02-2022

ادای شهادت  محمد ايزدجو از شاهدان قتل عام زندانيان سياسي در گوهردشت

دادستان – کریستینا لیندهوف  کارلسون

دادستان : خوب ما میدانیم که شما دهه ۶۰ زندان بودید منتهی چرا شما دستگیر و زندانی شدید؟

محمد: با سلام خدمت دادگاه و شما من در سال

محمد: ۱۳۶۱دی ماه سال ۱۳۶۱ روز ۲۶ دی دستگیر شدم به اتهام همکاری با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران.

محمد:‌سازمان چریکها یک سازمان مارکسیستی و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی بود که در دهه ۷۰میلادی شکل گرفته در زمان شاه و در جمهوری اسلامی هم مبارزه اشو علیه جمهوری اسلامی ادامه داد.

دادستان:‌ خوب شما محکوم هم شدید؟‌مجازاتی هم گرفتید؟

محمد:‌ بله من خوب همونطور که روشن است برای دادگاه مستقیم به ۲۰۹ در اوین برای شکنجه برده شدم که اطلاعات از من گرفته بشه.

محمد:‌ در پاییز ۱۳۶۲ در مهرماه به یک دادگاه چند دقیقه ای رفتم با چشم بند قاضی و دادستان رو ندیدم و نتیجه اون  به اصطلاح دادگاه شرعی ۸ سال حکم زندان شد برای من.

محمد:. من از ۲۶ دی تا بهمن ۱۳۶۱ در ۲۰۹ بودم. به دلیل اینکه در اثر شکنجه تا زانو پایم چرک کرده بود دیگه کابل نمیتوانستند بزنند و من را به انفرادیهای گوهردشت منتقل کردند؟ در اثر شکنجه تا زانویم عفونت بالا آمده بود سیاه کرده بود. از ۱۰ بهمن ۱۳۶۱تا اول یا دوم تیر تاریخ روز را مطمئن نیستم ۱۳۶۲در انفرادی و در حقیقت زیر بازجویی بودم ادامه بازجویی.

دادستان:‌. حالا خودتون هیچ  مشاهداتی از اعدامهای شهریور یعنی از این بازه زمانی خودتون مشاهداتی شخصا دارید؟

محمد:‌من روز ۹ شهریور ۶ صبح حمید نصیری خبر مورس رو که  از بندهای دیگه رسیده بود برای اعدامها به من داد. بلافاصله ما سعی کردیم به بچه های دیگه به  زندانیهای دیگه خبر بدیم چون حمید نصیری که داشت به من خبر میداد توسط پاسدارها صدا شده بود و از بند خارج شده بود. حمید نصیری همون روز ۹ شهریور به دار اویخته شد

محمد: از بند که می آمدیم بیرون یک محوطه ای بود که کوچک بود به سالن اصلی هنوز وارد نمیشدیم،‌بعد اونجا یک میز کوچکی بود لشگری نشسته بود و آقای عباسی کنارش ایستاده بود. از من سوال کردند که یعنی لشگری سوال کرد که: مسلمون هستی؟‌نماز میخونی؟ که جواب اینها، جواب نمیدم بود، من در حقیقت به این سوالات پاسخ نمیدادم بعنوان اینکه تفتیش عقایده. از کسانیکه بعدا شنیدم گفته بودند مسلمونی بعدش پرسیده بودند که جمهوری اسلامی را قبول داری یا نه؟‌و مصاحبه میکنی یا نه؟ براساس نوع پاسخ سه دسته از زندانیان در حقیقت در بند ما جدا شدند. یک دسته از زندانیان که از مارکسیسم دفاع میکردند و رژیم جمهوری اسلامی را مخالف بودند و صریحا اینرا بیان میکردند، برای نمونه مجید ایوانی جزو این زندانیان بود. دسته دوم همونطور که من گفتم بعنوان تفتیش عقاید به سوالات مذهبی و سیاسی در زندان پاسخ نمیداد. دسته سوم با توجه باینکه میدونست رژیم مذهبیه، میگفت مسلمانم و براساس این دسته بندی، در حقیقت دسته ۱و۲ و بخشی از دسته ۳ حتی بطرفی که برای دادگاه بود. یعنی به سالن بیرون آورده شدند که بطرف این دادگاه هیئت مرگ بروند.

دادستان: شما میتونید او لحظه ای که عباسی رو میبینید اونو برای من توضیح بدید که چجوری میبینید؟

محمد:‌ او ایستاده  و روش به طرف لشکری بود و همونطور که من توصیف کردم اغلب میدیدم که یه خمی یا قوزی روی شونه اش هست موقعی که میایسته و همین مشغول این بود که بعداز اینکه  لشکری سوالها رو میکرد بچه ها رو ببره تو راهرو به جاهایی که به اصطلاح قرار بود از قبل بزارن که برای دادگاه هیئت مرگ.

دادستان: وقتی که گفتین که عباسی مشغول اون کار بود  میتونید بگید که کارش اونجا چی بود؟‌وظیفه اش اونجا چی بود؟

محمد:‌ اون زندانیهای رو حداقل اون چیزی که من دیدم به طرف سالن اصلی که توی یه صفی ما منتظر بودیم به طرف اون هیات مرگ بریم اتاقی که هیئت مرگ توش نشسته بود ما رو مینشاند بعد قسمت دیگه ای که از ذهنم  پاک نمیشه اینکه افراد رو به طرف سالن  آمفی تئاتر میبرد.

.................

محمد من در مورد اینکه چند نفری فقط موقعی که کنار راهرو بودم یکبار دیدم که آقای عباسی  ۳ یا ۴ نفر را داره به طرف آمفی تئاتر می بره علاوه براین دومین موردی را که میخواهم بگم و برای من خیلی مهمه. داود لشکری دو نفر را از داخل صفی که بایستی میرفتند به طرف هیئت مرگ جدا کرد و نفر اول مصطفی فرهادی بود از سازمان راه کارگر و نفر دوم من اسمش را فراموش کرده بودم خیلی تو این ماهها رویم فشار بود تا چند هفته پیش توانستم اسم را با تصویر یکی کنم اون علیرضا کیایی عضو سابق سازمان چریکهایی فدایی خلق ایران که بعدها به اکثریت پیوست. آنها را بدون اینکه به هیئت مرگ بروند آقای لشکری جدا کرد و تحویل آقای عباسی داد و آقای عباسی آنها را به طرف آمفی تئاتر گوهردشت برد. این دو نفر.

.................

دادستان:‌ ایا شما رو نزد هیئت بردن یا خیر؟

محمد:‌ بله من به روبروی هیئت برده شدم اونجا کسانی که تونستن بشناسم نیری، اشراقی، و ناصریان بود.

دادستان:‌ خیلی خوب حالا شما اومدین نزد هیئت هستین بعد چی شد؟

محمد: اونها سوالات رو نیری شروع کرد. همون سوالات که  بیرون پرسیده شده بود که مسلمون هستی یا نیستی؟ نماز میخونی یا نه؟ من در دور اول همونطو که به اصطلاح پاسخ رو امتناع کرده بودم گفتم من به این سوالات جواب نمیدم. بعد شروع کرد به نیری به این سوال که آیا به مشهد رفتی؟ مشهد یه شهر مذهبیه که یکی از امامان شیعه اونجا دفنه. بعد از من پرسید آیا اشهد خوندی تا حالا ؟‌و سوالاتی از این دست که که متوجه شدم اینها به هر دلیلی دارن تلاش میکنن بخاطر مرتد بودن یا  نامسلمون بودن حکم اعدام رو برای من صادر بکنن.

محمد: من بعد از این لحظه تصمیم را در دادگاه عوض کردم گفتم که من مذهب ندارم هیچ موقع نداشتم

محمد: نیری مرا بیرون انداخت نیری ناصریان گفتند بلند شو برو بیرون. بعد دوباره من کف زمین نشسته بودم یعنی آن دور قبلی هم منظور از نشستن من کف زمین نشسته بودم صندلی یا چیزی نبود روی کف زمین کنار سالن نشسته بودم.

محمد:‌ صندلی یا چیزی نبود کف زمین کنار سالن نشسته بودم. از کنار به اصطلاح چشم بندم میدیدم که یه تعداد یه کاغذهایی زیر دستشونه و مینویسن فکر کردم وصیت نامه اس. منتظر بودم که یکی از این کاغذها بدن که منم به اصطلاح وصیتنامه رو بنویسم و به طرف آمفی تئاتر حرکت کنیم که دار بزنن. اما تا تقریبا تا غروب که انجا نشسته بودیم هیچی به من ندادن. طرف های غروب صف ما رو بردن توی یکی از فرعی های گوهردشت.  . ۲۸ نفر تو فرعی بودیم تازه چشم بندها رو بالا زده بودیم  که در فرعی رو ناصریان باز کرد و لشکری رو هم من دیدم اونجا یک عالمه پاسدار هم بودن ولی من فقط این دوتا چهره خاطرمه. یک تخت گذاشته بودن بیرون تخت فلزی بدون تشک،‌بیرون این فرعی تو سالن و این که برای هروعده نماز حکم ما ده ضربه شلاق بود. تا اون موقع یعنی از صبح تا عصر که حکم مارو نوشته بودن ۴ بار وعده نماز گذشته بود یعنی ۴۰ ضربه شلاق باید به هرکدوم از ما میزدند. در حقیقت اینها در دو وعده بیست تا بیست شلاق زدند موقع شلاق زدن همه پاسدارها به نوبت باید ما رو میزدن. در حین شلاق زدن ناصریان گفت رفیقاتونو همین الان تو همین جا تو آمفی تئاتر آمفی تئاتر رو نگفت ولی گفت همین جا دار زدیم. حکم شما هم مرتد ملیه و بایستی یا اسلام رو بپذیرید یا هر روز تعزیر حربی دارید.   

محمد: من دیالوگی که  مشخص الان  تو ذهنم میاد رو الان میگم. ناصریان گفت امام گفته مرتد و محارب در زندان زنده نماند. ما شما رو  اینقدر میزنیم که یا مسلمان بشید یا بمیرید. یه پاسدار دیگه که من نمیدونم کی بود و من فقط صداشو شنیدم گفت به این میگن تعزیر حربی با تمسخر.

دادستان: خوب حالا سوالی دارم شاید سخت باشه جواب دادنش ولی از این بند شما که ۷۴ نفر بودند چند نفرشان در نهایت اعدام شدند اگر میتوانید به من بگویید به زعم شما چند نفر اعدام شدند؟

محمد: آماری که تو ذهنم هست ۴۲ یا ۴۳ نفره.

دادستان: برای اطلاع دادگاه میگم که مجید ایوانی لیست سی شماره ۵ همایون آزادی تو همون لیست شماره ۱۷ بهزاد عمرانی ۱۹ تو همون لیست. تعریف کردین که همایون آزادی دهم شهریور ، مجید ایوانی و بهزاد عمرانی در نهم شهریور اعدام شدند. اینکه گفتین مجید ایوانی بهزاد عمرانی در نهم شهریور اعدام شدند از کجا میدانید منبع اطلاعاتتان کجاست؟

محمد: آنها آخرین خبری که داشتیم از دادگاه که آمدند مستقیم به طرف آمفی تئاتر برده شدند چون همیجوری تکه تکه بچه های جاهای مختلف نشسته بودند. همایون آزادی تا ۹ شهریور توی یکی از فرعیها زنده بوده  یکی از بچه هایی که باهاش صحبت کردم باهاش توی اون سلول بوده فردا نوبت دادگاهش میرسه دارش میزنند.

دادستان:‌ ببینید  به سوال من اگه لطف کنید جواب بدید کتاب سیاه ۶۷ این کتاب توش چی نوشته علت وجودیش چیه راجع به چیه کی نوشته؟ کتاب رو برام باز کنید لطفاً؟

محمد: بسیار خوب کتاب  سیاه کشتار ۶۷، اسامی ۴۷۹۹ نفر اسامی بوده که در سال ۱۳۷۸ ما در دست داشتیم. این اسامی از منابع مختلف گردآوری شده تو منبع اول رو تاکید دارم

محمد:‌ گردآوری این اطلاعات جمعی بوده ویراستار نهایی و آخرین نفر من بودم یعنی پاسخگوی این کتاب من هستم. پس شما مسئول نشر کتاب شما هستید؟

محمد: بله

این لیست رو که جمع آوری کردید میشه فرض کرد که یه سازمانی این لیست رو جمع آوری کرده و فراهم کرده تدوین کرده یا اینکه شماها به عنوان افراد این لیستها رو جمع آوری کردین چجوری بفهمیم این تدوین رو؟

محمد:‌من کوتاه توضیح میدم که گفتگوهای زندان خودشو اینطوری تعریف میکنه که ابتکار عمل زندانیان سیاسی چپ رادیکار و غیر مذهبی که در حقیقت سازمان یا ارگانیزاسون خاصی وابسته نیست بلکه فقط از زندانیان سیاسی زمان شاه و جمهوری اسلامی تشکیل شده.

.................

وکیل کنت لوئیس

وکیل کنت لوئیس:: شما در این کتاب سیاه ۶۷ در این نقش داشتید. حالا اونجا من رقم دقیق رو  نمیدونم ولی اسم ۴هزار نفر اومده

محمد:‌ بله ۴۷۹۹ نفر

وکیل کنت لوئیس:‌  ‌ خوب از این ۴۷۹۹ نفر میتونید شما تخمیناً به من بگید که چند نفرشون تو گوهردشت اعدام شدند؟

محمد:‌ در جدولهای بعدی که در آوردیم در زندان گوهردشت بالای ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفره ولی فوکوس ما الان با توجه به اطلاعاتی که داریم روی زندانیان سیاسی چپ وکمونیستی که اعدام شدند. با آخرین اماری که از این تعداد داریم ۱۲۵ زندانی چپ یا غیر مذهبی بطور قطعی که حداقل دو شاهد تایید میکنند در لیست ما هست. از میون این ۱۲۵ نفر ۵۵نفر رو من یا در داخل بند ۱۴ بودن یا در بندهای قبلی من باهاشون بودم و میشناسم.

وکیل کنت لوئیس:‌  ‌خوب حالا یه سوال کاملا سوا. خوب بعد شما در مورد نماز صحبت کردید مجازات در واقع تنبیه و مجازات برای نخواندن نمازتان برای هر وعده نماز ۱۰ ضربه شلاق در مورد این صحبت کردید. خوب شما گفتید این یک نوع مجازات جنگی بود که میگفتن یا اسلام یا میمیرین. خوب ولی شخصا خودتون شخص شما بعینه آیا کسی رو دیدین که زیر این ضربات شلاق  ظرف مدتی که اینها متحمل این شلاق خوردن بودند که متحمل میشدند این ضربات رو خودشون مردن فوت کردن جان سپردند یا نه؟

 محمد:‌ من از جلیل شهبازی داخل زندان میدونم خودکشی کرد بعداز اولین سری که شلاقها شروع شد.

محمد:‌ مسعود باختری در اوین زیر شلاق تا اونجایی که میدونیم کشته شد.

وکیل هسل بری: خوب بعد ببینید حالا مجید ایوانی که ایشون هم سلول شما بوده در ۹ شهریور خوب آخرین چیزی که شما از مجید ایوانی می بینید یا به یاد دارید بجا می آورید چی بود؟

محمد: ساعت ۸-۸۳۰ که وضع معلوم بود و در را باز کردند گفتن چشمبند بزنید بیایید بیرون با بچه ها وداع میکردیم با مجید هم همدیگر را بغل کردیم

محمد: با زنده باد آزادی زنده باد سوسیالیسم از هم جدا شدیم.

وکیل هسل بری: شما گفتین ایشون وقتی لشکری ازش پرسیده بود سر موضعش یعنی سر عقاید خودش موضعش ایستاده بود آن موقع سوال من اینه که شما اینرا از کجا میدانید؟

محمد: این را نه در مورد لشکری در مورد در حقیقت دادگاه یا بی دادگاه هر چی اسمش را می گذاری اون هیئت مرگ بودند فردی که پشت در دادگاه نشسته بود از مشاجره ای که بین مجید و هیئت بود متوجه شده بود.

محمد:   من و مجید  تقریبا دو سال سه سال باهم هم اتاق بودیم خصوصی ترین چیزهای همدیگر را میدانستیم بحثهای سیاسی همدیگر را میدانستیم مجید در دوره باز جویی خودش در سال ۶۴ یک کلمه بازجویی پس نداده بود. او را چنان شکنجه وحشتناکی کرده بودند موقعی که با برانکارد بیهوش داشتند به بیمارستان می بردنش از اون عکس گرفته بودند به بقیه نشان میدادند که اگر حرف نزنید مثل مجید به اصطلاح شکنجه خواهید شد.